شب رفت و صبح دید که فرداست
پلکی زد و ز خواب به پا خاست
با این پرندههای خوشآواز
ساحل، ز بانگ و هلهله غوغاست
انگار دوش دختر خورشید
این دختری که این همه زیباست
تن شسته در طراوت دریا
کاین گونه دل فریب و دلآراست
زان ابرهای خیس که ساحل
از درکشان به نرمی دیباست
در دور دست آبی دریا
یک تکه ابر گمشده، پیداست
گویی که چشمهایِ ترِ او
در کار صبح، گرم تماشاست
این نرم موجهای پیاپی
گیسوی حلقه حلقه دریاست
دریا که مثل خاطره دور است
دریا که مثل لحظه همین جاست
این حجم بینهایت آبی
تلفیقی از حقیقت و رؤیاست
این پاک، این کرامت سیال
آمیزهای ز خشم و مداراست
گاهی چو یک حماسه بشکوه
گاهی چو یک تغزل شیواست
مثل علی، به لحظه پیکار
مثل علی، به نیمه شبهاست
مثل علی، به قهر و تولا
مثل علی، به مهر و تبراست
مردی که روح نوح و خلیل است
روحی که روحبخش مسیحاست
روحی که ناشناخته مانده
روحی که تا همیشه معماست
روحی که چون درخت و شقایق
نبض بلوغ جنگل و صحراست
در دور دست شب، شب کوفه
این نالههای کیست که برپاست؟
انگار آن عبادت معصوم
در غربت نخیله به نجواست
این شب، شب ملائکه و روح
یا رازگونه لیله اسرارست
منبع : سهیل محمودی