گفت محمد که ز دشت بلا
بيسرآيند حسين مرا
اي لب تو تشنهترين غنچهها
کرده غمت با دل خونم چهها
دل خوشي و عشق نگردند جمع
شاهد من آتش و اشک است و شمع
طوطي اگر در قفس آئينه داشت
چلچلة ما غم ديرينه داشت
غصه حريف دل مشتاق نيست
هرکه کند شکوه ز عشاق نيست
منبع : نادر بختياري