دوازده نفر از فرزندان ايوب پيغمبر عليه السلام از دنيا رفتند و او صورتش را روى خاك گذاشت، گفت: مولاى من! توفيق شكر كردن در نعمتهاى موجودت را در من زياد كن؛ همچنين چند خانة ملكى داشت كه همة آنها با زلزله خراب شد. به او كه اين خبر را دادند، او دو مرتبه به سجده رفت و گفت: خدايا توفيق شكر بر نعمتها را در من زياد كن، و همينطور خرمنهاى ايوب عليه السلام را جمع كرده بودند كه درو كنند، صاعقه آمد و همه را نابود كرد. اين خبر را كه به او دادند، سر روى خاك گذاشت و گفت: خدايا! به من توفيق شكر بر نعمتها را عنايت فرما؛ ثروتش كه از بين رفت، همين جمله را تكرار كرد؛ مريض هم كه شد، همين جمله را گفت.هفت سال بود كه او را از شهرش بيرون كرده بودند و او در بيابان كنار چشمهاي چادر زده بود. روزي همسرش كه در قرآن مجيد خيلى خدا از او تعريف كرده است، آمد و گفت: آقا! شما دعا كن خدا مرضت را شفا بدهد. ايوب عليه السلام به همسرش گفت: من چند سال در نعمت بودم. همسرش گفت: هشتاد سال. ايوب عليه السلام گفت: چند سال است من گرفتار بلا شدهام. همسرش گفت: هفت سال و هفت ماه است. گفت: هفتاد و سه سال ديگر ما مهلت داريم كه تحمّل كنيم تا نعمت ها با بلاها يكسان شود. آن وقت اگر اضافه شد، دعا مى كنيم. حالا كه خدا به حال ما آگاه است.[17]
امام زين العابدين عليه السلام هر وقت نماز مى خواند، وقتى سرش روى سجده بود، صدا مى زد: «عَظُمَ الذَّنْبُ مِنْ عَبْدِكَ فَلْيُحْسِنِ الْعَفْوَ مِنْ عِنْدِكَ.» من در مقابل تو مجرم هستم؛ چون حقّ بندگى تو را ادا نكردم.
خلاصه اين كه در علم خدا مى شود آينده را مشاهده كرد. ادامۀ حكايت جبرئيل عليه السلام از عابد پانصد ساله را در جلسة بعد دنبال ميكنيم.
منبع : پایگاه عرفان