اين كه من در گوشه اى بنشينم و به ميز يا به چرخ خياطى نگاه كنم، بدون اين كه حركت كنم و بگويم: اى چرخ خياطى! از اين اتاق به آن اتاق منتقل شو، و يا اى ميز تحرير! از بالاى اتاق به پايين اتاق بيا، تا قيامت هم اگر در اين اعتقاد باشم، نه چرخ خياطى، و نه ميز تحرير، يك ميليونيم سر سوزن هم تكان نمى خورند. اين عقيده كي خواهد توانست ميز را از اين جا به آن جا حركت دهد و اين چرخ خياطى سنگين پنجاه كيلويى را از اين اتاق به آن اتاق ببرد؟ بلكه بايد اين عقيده را در بازو و دو پا پخش گردد تا انسان بتواند آنها را بلند كند. بعد هم با مثلاً توانايى چهل كيلويي بازو، ميز پنجاه كيلويى بلند نمى شود؛ بلكه اين بازو بايد حداقل پنجاه و يك كيلو مقاومت را در مقابل چرخ خياطى ايجاد كند تا بتواند آن را بلند كند. اگر پنجاه و يك كيلو توانايى در مقابل چرخ اعمال نشود، آن چرخ خياطي از جاي خود بلند نخواهد شد. مثل اين كه با نشستن من، مرد يا زن گناه كار و خطاكار يا روحانى خطرناك سر جاي خود نمى نشينند. اگر من بنشينم، رفيق ترياكى يا رفيق معتادم، سر جايشان نمى نشينند. اگر بخواهيم دشمن سر جايش بنشيند، بايد مقاومتى قوى تر از دشمن ايجاد كنيم تا او را سر جايش بنشانيم، و اين مقاومت، فقط با توبه محقق مى شود و به شكلى ديگر، اين مقاومت امكانپذير نيست. مى بينيم كه فرد نماز مى خواند، اما او در مقابل دروغ مقاومت ندارد، و مى بينيم جوانها نماز مى خوانند، اما با ديدن يك عكس، تمام قوايشان به لرزه مى افتد و بيچاره مى شوند. براي اين كه در آنها چنين مقاومتي وجود ندارد. مى بينيم كه ما به مكه مى رويم و برمى گرديم، دو مرتبه دست ربا را مى بوسيم و آن را روى چشممان مى گذاريم؛ به مشهد و كربلا مى رويم، و دو كيلو هم اشك مى ريزيم، امّا وقتى برمى گرديم، باز شش بعد از ظهر تا دوازده شب، پاى رقص تلويزيون، مست مى شويم؛ ميببينيم مقاومت نداريم؛ چون توبه نكرديم، پس از خود ميپرسيم اين مكه براى ما چه كرد؟ اگر از دكتر بپرسيم كه چرا من همۀ داروهايي اين نسخه را به صورت كامل خوردم، ولى باز هم پهلويم درد مى كند، او جواب ميدهد: اگر مى خواهيد خوب شويد، به لندن برويد. تمام اين قرصهايي كه من به تو دادم، قرص مُسكِّن بود و اثر درماني نداشت. وقتى كه قوا، توان و نيروى شربت و قرص مُسكِّن تمام شد، درد دوباره شروع مى شود؛ مكه يك ماه مُسكِّن است. اگر من به مكه رفتم و نمرود مرا در آتش انداخت و من سوختم، مشخص مى شود مكۀ من مكۀ ابراهيمى نبوده و الا اگر من به مكۀ ابراهيمى رفته بودم و برمى گشتم، ديگر معنا نداشت آتش من را بسوزاند. مگر خدا در قرآن مجيد نفرموده:
}وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِنا.{ [5]
قدم كسى وارد خانه من بشود، ايمن از عذاب است.
و چه عذابى بدتر از عذاب گناهان كبيره عذابساز است. چرا من ايمن نشدم؟ آيا خدا دروغ گفته يا مكۀ من اشتباه بوده؟ مسلم است كه مكۀ من اشتباه بوده. آن مكه رفتن، تنها مُسَكِّن بوده. اگر زيارت امام هشتم عليه السلام زيارتي ريشه دار و واقعى بود، من مثل زكريا بن آدم [6]مى شدم، يا اگر در بقيع با امام صادق عليه السلام بيعت كرده بودم، خوب شده بودم و مثل محمد بن سنان[7]، يا ابن ابىعمير[8] شده بودم، و يا اگر روحانى بودم، هشام بن حكم[9] شده بودم. مملكت هارون الرشيد[10] از مرزهاى دريايى شمال و جنوب تا مرزهاى دريايى مغرب و مشرق و مرزهاى خشكى در برابر زبان حق گو و قواى بيداركننده وجود اين روحانى، خواب راحت نداشت. دشمن مى دانست كه با اين همه قوا در مقابل آن زبان حق گو نمى تواند مقاومت كند. امّا وقتى من دستم داخل جيبم بود و بيعت نكردم و دستم به طرف امام صادق عليه السلام دراز نشد. وقتى من به مكه رفتم و برگشتم، و در آن جا چه نمازهايى خواندم، به ويژه در مقام ابراهيم، ولي حالا كه برمى گردم، به من مى گويند: چطور بود؟ و من مى گويم: مثلاً بيست و دو هزار تومان نماز خواندم. چنين نمازي نمى تواند جلوى مرا بگيرد. آن نماز، مساوى با همان دلار و اسكناس است و نمازى است با ريشۀ ماديت. اين نماز، نماز اسماعيلگونه نيست، و الا به ابراهيم گفته بودم: }سَتَجِدُني إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرينَ{. [11] مگر خداوند در قرآن نمى گويد، ابراهيم[12]پدر تمام مردان بزرگ شايسته و صالح است؟ مگر من فرزند ابراهيم نيستم؟ پس چرا به ابراهيم نگفتم، اگر خدا سر مرا هم بخواهد، من حاضرم سرم را بدهم؟ پس چرا من رفتم و برگشتم اما نه تنها سرت را ندادم، بلكه هر چه سر و راز بود، به شياطين انس و جنى تحويل دادم؟
اميرمؤمنانعليه السلام مى گويد: توبه، تمام روزنه ها را در مقابل دشمن مى بندد، دشمن ديگر نمى تواند كار كند؛ همچنين حضرت ميگويد: «وَ لَا شَفِيعَ أَنْجَحُ مِنَ التَّوْبَةِ»[13]: هيچ ملتى، بالاتر از توبه، شفاعتكننده اى براى نجات خود از سقوط در پيشگاۀ خدا ندارد، هيچ شفيع، قدرت و قوتى.
آن وقت توبه را توضيح مى دهد و مى گويد: توبه لباسي است كه انسان مى خواهد آن را بپوشد، بعد از اين كه به زندگى نكبت بار خود آگاهى پيدا كرد و بعد از آگاهى به اين كه }عَلى شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النَّار{ [14] بر لب پرتگاۀ جهنم و بيدادگرى است، بر لب پرتگاۀ جهنم گناه و نظام طبقاتى ظالمانه. با وجود چنين آگاهى، حالا اين انسان مى خواهد با توبه، لباسى براى خود نسبت به زندگى خلاف بدوزد؛ اين خياط آگاه مى خواهد حصن حصين و محكمى براى خود درست كند كه اگردشمن بخواهد با همۀ گلولههاي موجود در لوله تفنگش به سمت او شليك كند، اين لباس، ضد گلوله باشد، و نه چشم، نه گوش و نه دهان، و نه دست و پا، هيچ كدام، از اين گلولهها آسيب نبينند. مانند انسانى كه در ماشين ضدگلوله مى نشيند، در ايام جنگ هم اگر بخواهد ميتواند از وسط ارتش دشمن رد شود؛ چون تمام گلوله هايي را كه دشمن به سمت او شليك ميكند، مفيد نخواهد بود؛ زيرا اين گلولهها به ماشين مى خورد، ولى نتيجهاي ندارد. توبه براي انسان، به مانند آن لباس و ماشين ضد گلوله عمل ميكند؛ امّا بدون توبه، ما انسانها چنين نيستم و بسيار آسيبپذيريم، و اگر توبه نباشد، آبروى انسان مى ريزد؛ بلكه ما بايد توبه كنيم و بگذاريم، آبروى دشمن، آبروى شيطان و آبروى اين رفيق ترياكى بريزد. ما چرا آبروى انسانى خود را به دست اين شيطان انسى بدهيم و بعد با كمال ميل به دشمن بگوييم مرا با هر گلولهاي كه دارى، گلولهباران كن، و چنين جرأتي، واقعاً جاي شگفتي دارد. مگر ما انسان نيستيم؟ مگر از اصابت اين گلولهها به بدنمان دردمان نمى گيرد و ناراحت نمى شويم. باز هم به خودم مى گويم تا به كسى برنخورد. چرا خودم را نصيحت نكنم:
}يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْليكُمْ ناراً وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ عَلَيْها مَلائِكَةٌ غِلاظٌ شِدادٌ لا يَعْصُونَ اللَّهَ ما أَمَرَهُمْ وَ يَفْعَلُونَ ما يُؤْمَرُونَ.{ [15]
گفتهاند، اول به خودتان بگوييد، و ما چنين ميكنيم و اول به خودمان بگوييم. چنين نصيحتكردني بهتر است. البته، حالا كه تعدادى آزادانه آمدند و اكنون دارند اين نصايح را مى شنوند، ما خاك كف پايشان را هم بر روى سرمان مى ريزيم كه چطور شده در اين دنياى جنايت بارِ فاسد، اين افراد به دنبال خدا و پيغمبرصلى الله عليه وآله و قرآن آمدند.
منبع : پایگاه عرفان