فارسی
پنجشنبه 24 آبان 1403 - الخميس 11 جمادى الاول 1446
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 0

شب اصحاب پيامبر

مردى از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام مى گويد : نماز صبح را با امام خواندم ، پس از نماز از دست راست مردم رو كرد ، در حالى كه افسرده و دل شكسته بود ، آن قدر صبر كرد تا آفتاب طلوع كرد در حالى كه دست به دست مى زد گفت : من ياران پيامبر صلى الله عليه و آله را ديده بودم ، امروز در بين شما چيزى كه شبيه آنان باشد نمى بينم ، آنان صبح مى كردند در حالى كه پريشان و ژوليده و گرد و غبارآلوده و زرد رنگ بودند [ كنايه از فعاليت شديد الهى و عبادت سنگين آنان ]شب را به سجده و قيام براى خدا بسر مى بردند ، كتاب خدا را آن طور كه بايد مى خواندند ، با قدم و پيشانى غرق در بندگى بودند ، هرگاه ذكر خدا مى گفتند همانند درخت در برابر باد از شدت اتصال به حق و مهابت حضرت او مضطرب مى شدند ، ديدگان آنان اشك مى ريخت ، آن چنان كه اشك آنان را لباسشان قطع مى كرد ( لباسشان خيس مى شد ) ، اما اطرافيان امام جمعيتى غافل و بى توجه بودند .

 


منبع : بر گرفته از كتاب داستانهاي عبرت اموز استاد حسين انصاريان
0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه

ترك كننده نماز واجب كافر است
نامم را معطر كردى ، معطرت كردم
داستان پر از نكته جنگ بدر
داستانى عجيب در حسد
داستانى عجيب از ثروتمند و فقير
گردنبند با برکت حضرت زهرا(س)
از دو حالت هراسانم‏
برصيصاى عابد
جوان خائف و مرد عابد
مخالفت با هواى نفس اساس پاكى‏ها

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^