صاحب نفس زكيه و انفاس قدسيه آخوند ملا حسينقلى بهارى، گرفتاران چاه طبيعت و اسيران هوا و هوس را اين چنين موعظه فرموده اند:
اى همبازى اطفال و اى حمال اثقال! اى محبوس چاه جاه و اى مسموم مارمال! اى غريق بحر دنيا و اى اسير همومات آمال! مگر نشنيده اى و نخوانده اى:
[إِنَّمَا الْحَياةُ الدُّنْيا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ] .
زندگى دنيا فقط بازى و سرگرمى است.
و نشنيده اى فرموده: آن حكيم غيب دان، منزه از عيب و شين را كه به فرزند ارجمند خطاب كرده:
بُنَىَّ إنَّ الدُّنْيا بَحْرٌ عَميقٌ قَدْ غَرَقَ فيهَا عالَمٌ كَثيرٌ.
فرزندم! دنيا دريايى عميق است كه در آن جهانيانى غرق شده اند.
و حقير عرض مى كنم: «عن تحقيق و نحن منهم».
و اگر بخواهى عمق درياى حكمتش را بفهمى در حقيقتِ لفظ بحر عميق فكر نما، ببين چقدر از جواهر حكمت در اين صندوق كوچك براى متفكران به عنوان هديه درج فرموده، همين قدر بدان دريا نهنگ دارد، ماهى دارد، جانورهاى عجيبه آن بسيار، مهالك غريبه آن بى شمار، جزاير هولناكش زهره شيران را آب و كوه هاى سهمناكش چه بسيار مردمان را ناياب نموده، اصل و ميدان اين دريا از ظلمات جهل ناشى شده است و در اوديه اراضى قلوب اهل غفلت جا دارد.
امواج آمالش بسى كشتى هاى عمر را به باد داده و جبال هموم و غمومش بسا پشته ها از كشته ها نهاده، مارهاى معاصى مهلكه آن چه بسا اشخاص را به سمّ خود هلاك كرده، نهنگ هاى اوصاف مذمومه آن دريا چه كسان را فرو برده و آب محبت تلخ و شورش چه مردمان را كور و چه چشم ها را بى نور نموده، هر كه در اين دريا غرق شد سر از گريبان نار جحيم بيرون آورده و در عذاب اليم خواهد ماند!!
آدم هاى اين ديار نسناس و سياحت ايشان در اين ديار به ساحت وسواس است.
راهزنانش جنود ابليس و اسلحه جنگشان خدعه و تلبيس است، اگر از عمق اين دريا بپرسى عرض خواهم كرد كه انتها ندارد و اگر باور ندارى به غواصان اين دريا، يعنى اهل دنيا از اولين و آخرين نظر نما و ببين كه همگى در آن غرق شده، احدى به قعر آن نرسيده و اگر بهتر مى خواهى بفهمى به حال خراب خودت نگاه كن و ببين كه هر قدر داشته باشى باز زياده از آن را طالبى و حرصت در جايى توقف نمى كند.
اى آقاى من، اين دنيا چگونه مردم را بخاك سياه نشانده و قلوب ايشان را كه براى محبت و معرفت خلق شده، طويله اسب و استر نموده، جوارحشان از قاذورات گنديده و دل هاشان آنى خضوع و خشوع نديده و ذره اى ذوق حلاوت را نچشيده، نه در نهادشان از توبه اثرى و نه در اوهام و تفكر نحس ايشان از خداوند جلّ جلاله خبرى!!
شب و روز به سيف و سنان و لسان، عرض و مال و عصمت مسلمانان را پاره پاره مى كنند، قلوبشان خالى از ذكر و فكر و مملوّ از حيله و مكر است، دست عقل را بسته و دست هوا را گشاده، چه زخم ها از آن دست ها بر كبد دين رسيده و چه مصيبت ها در شرع شريف برپا شده.
لباس خداييان را كنده و جامه فرنگيان را پوشيده، اطعمه و اشربه اسلام را بدل به زهر و زقّوم نصارى و دهريان نموده اند.
وظايف شرع را متروك و آداب كفر را مسكوك داشته اند، بازار كفر و شرك در بلادشان معمور و آباد و سوق اسلامشان مخروب و بر باد، وافضيحتاه! عسكر در بلاد وجود ما منصور و مسرور و لشگر اسلام مقتول و مأسورند!!
نه ما را در عاقبت كارمان فكرتى و نه از سياست هاى الهيه كه بر امم ماضيه رسيده عبرتى، قضيه هايله ابابيل را شوخى و قصه فرعون و قابيل را مزاح پنداشته ايم، زمينى كه قارون را با گنج بسيار فرو برده با پاى كج و گنج ها موجود است.
جان من، آن بادهايى كه به آن ها قوم هود را تأديب نمود حال هم آن قادر حليم را مطيعند، اگر تو از اطاعت امر آن سلطان عظيم الشأن جرأت نموده سر پيچيده اى، خاك و آب و باد و كلوخ و سنگ، ذليل و منقاد اويند.
بلى، گول صبر و حلمش را خورده اند، از حكمرانى عظيم او غافل شده، لباس شرم و حيا را كنده، قدم جرأت را پيش گذاشته، در حضور عزّ و جلالش مرتكب معصيت او شده، مگر نمى بينى چگونه حكم محكم او در سماوات و ارضين جارى است، مگر نخوانده اى كه يوم نشور آسمان ها منشور مى شوند.
بلى، چه گويم از شر آن روز پر آه و سوزى كه قلوب خائفان را از خوفش گداخته، چگونه گداخته نشود، دل هايشان از روزى كه زمين آن، آتش سوزان و صراطش تيزتر از شمشير برّان است، عقل ها پرّان و اشك ها ريزان است.
نجومش منتشر و مردمانش چون جراد منتشر، هولش عظيم و انبيا در اضطراب و بيمند.
اخيار مدهوش و ابرار بيهوشند، شدائدش بسيار و محنتش بى شمار است، آفتاب بالاى سر و زمين چون كوره آهنگر، بدن ها در عرق غرق و لحوم و عظام در سوز و حرق، جهنم دورشان را گرفته و راه فرار بر ايشان بسته، ظالم شرمسار
و عادل اشكبار، نامه ها پرّان بر يمين و يسار، مردم در دهشت و انتظار، ملائك غلاظ و شداد در تردد و عقوبت الهيه بر مرده و عصات در تشدّد، يكى از اسامى آن روز يوم الحساب است و ديگرى يوم التناد، از طرفى منادى با خنده و بشارت ندا مى كند:
يا أهْلَ الْجَنَّةِ ارْكَبُوا.
اى اهل بهشت، سوار شويد.
و از جاى ديگر ندا مى كند كه:
يا أهْلَ النَّارِ اخْسئُوا.
اى اهل آتش، دور شويد.
يكى را خلعت مى بخشند و ديگرى را مى كشند، طايفه اى سرمست شراب طهور و قومى جگرهاشان قطعه قطعه از ضريع و زقّوم.
مانده ام حيران، نمى دانم از قهرش بيان كنم يا از مهرش بگويم، اهل قهرش خاكيان و اهل مهرش افلاكيانند، يعنى اشخاصى كه خود را به افلاك نوريه رسانده اند، اعتنايى اصلًا به اين افلاك ندارند، جسمشان جان و جانشان در عرش رحمان.
اى به فداى قلوبى كه نور الهى جل جلاله در آن ها تابان و جلالت مرتبه شان بى پايان، خود را از عالم گسسته و به عالم انوار پيوسته، منور به انوار معرفت و مخلّع به خلعت محبت، زهدشان پشت پا به دنيا زده، توكلشان سر از گريبان توحيد بيرون آورده، از خلق عالم رميده و به مقام قرب آرميده، فكرشان نور، ذكرشان نور و باطن و ظاهر و جسم و جان و خيال و عقل و جنان همه نور و غرق درياى نور، بس است من ناپاك كجا و مدح و وصف پاكان كجا، امثال ما بايد در تدبير ترك معصيت باشيم، اگر اصل ايمان را محكم كرده باشيم.
دنيا، چنان ما را فريب داده و كر و كور كرده است كه امثال اين مواعظ در قلوب قاسيه ما اثرى نكند، همينقدر مى دانم كه تكليف مريض رجوع به طبيب است و اطاعت او و تكليف طبيب معالجه حال مريض.
خداوندا! قلوب مريض را با حكمت مداوا كن، الها! دست اين افتادگان از راه و بيچارگان وامانده را بگير، اى رحمان دنيا و رحيم آخرت! گذشته عمر به تباهى رفت، نسبت به آينده ناچيزى كه مانده عنايتى كن كه اگر نظر لطفت نباشد، دچار خزى دنيا و عذاب آخرت خواهيم بود.
منبع : پایگاه عرفان