جلسه هفدهم: رحمت الهی و کار خیر
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین و الصلاة و السلام علی جمیع الانبیاء و المرسلین و صلّی الله علی محمّد و آله الطیبین الطاهرین
در جلسات پیش به روایتی از پیامبر اسلام (ص) اشاره کردیم که در قسمت اول آن آمده بود: «رحم الله امرءً قدّم خیرا»[1]؛ رحمت خدا نصیب آن کسی است که به کار خیر اقدام کند. کار خیر ممکن است عمل قلبی باشد، مانند مهر و محبت، عاطفه، سلامت قلب، خشوع و خلوص، یا ممکن است حرکات الهی نفس باشد، مثل کرامت، شرافت، اصالت، جود و تواضع، و نیز ممکن است اعمال بدنی باشد، مانند کسب حلال، نماز، روزه و حج.
کار خیر به هنگامی به تمام معنا خیر است که قلب، نفس، روان و بدن انسان همگی در آن دخالت داشته باشند و نقاش اصلی نقشه این خیر هم پروردگار بزرگ عالم باشد. چنین کاری به تمام معنا خیر است. من وقتی میخواهم نماز بخوانم اگر نمازم با خلوص قلب و پاکی نفس همراه باشد و تمام شرائط بیرونی نماز هم اعم از مقدمات و مقارنات و قوانین آن، مساوی با خواستههای خدا باشد، این یک کار خیر کاملی است. اگر به فقرا نیز کمک میکنم چنانچه[2] باشد خیلی خوب و کامل است. کار خیر احتیاج به کمّیت سنگین ندارد، بلکه کیفیت سنگین میخواهد.
اگر در سوره مبارکه دهر دقت کنید میبینید که خداوند متعال، کار اولیای خودش را از نظر کیفیت مطرح کرده است وگرنه کمیت آن زیاد نبوده است: [3] ظاهر کار خیلی نبوده، ولی چون موجودیت اهلبیت (ع) خالصانه با این کار مخلوط شده ارزش پیدا کرده است. در جنگ دوم جهانی سی و پنج میلیون نفر کشته شدند و همه هم میگفتند برای دفاع از وطنشان کشتهها شدهاند، اما اگر بر اساس محاسبات پروردگار، آن سی و پنج میلیون نفر را در یک کفه ترازو بگذارند و غلام سیاه حضرت سید الشهدا (ع) را در کفه دیگر، کل آن سی و پنج میلیون مقابل آن یک نفر پر کاه هم محسوب نمیشوند، چون در آنجا کمیت خیلی سنگین بوده، ولی آن غلام سیاه به اندازه همه عالم کیفیت داشته است.
آنچه برای خدا مطرح است اینکه اولاً عمل، به دستور خودش انجام بگیرد و ثانیاً عمل، بطور خالص انجام شود. عملی که این دو ویژگی را داشته باشد، اگر در ترازو بگذارند وزنش از عالم سنگینتر است. بنابراین، ملاک در ارزشگذاری برای عمل خیر و این کوشش که در فرهنگ قرآن، «جهاد» نامیده شده است، دو چیز میباشد: یکی اینکه به «امرالله» باشد و دیگری آنکه «لله» باشد و هردو ویژگی نیز باید لحاظ شود.
مثلاً اگر کسی نماز به امرالله بخواند، اما لله نباشد، این، کوششی است که به حساب نمیآید. قرآن مجید در مورد بعضی نمازها میفرماید:[4] این کوشش بیمحاسبه است و حساب هم نمیشود. بنابراین، اصل کوشش باید ابتدا به امرالله باشد. مثلاً اگر یک نفر بگوید که من از اول سال تا حالا مبالغی را به فقرا دادهام و الان میخواهم اینها را بابت خمس حساب کنم، نمیشود، چون اینها صدقه بوده، ولی خمسِِِ به امرالله نبوده است. یا کسی جنب شده و از ساعت شش صبح تا عصر نیز در دریا رفته و امواج هم بارها از سر او رد شدهاند، اما این جای غسل را نمیگیرد، چون نیت غسل را نداشته است. کار وقتی ارزش پیدا میکند که بنابر امرالله انجام شده باشد، چون غسلِ چند دقیقهای مهم نیست، بلکه گوش دادن به حرف خدا آن را با ارزش میکند. همچنین کسی که با یک استکان آب میتواند وضو بگیرد، اگر چند ساعت بدون نیت وضو آب بر صورت و دستانش بریزد وضو محسوب نمیشود، چرا که او باید همان استکان آب را طبق نقشه خدا مصرف کند تا خاصیت وضو پیدا نماید.
بحث «لله» هم همین گونه است. شما اگر آیات قرآن را درباره بندگانی که برای خدا کار کرده و تسلیم او بودهاند ملاحظه کنید، میفهمید که خدا از بنده تسلیم چقدر خوشش میآید. ببینید که حضرت ابراهیم (ع) زمانی که پانزده یا شانزده ساله بود و در بحبوحه جوانی و شهوت و غرائز قرار داشت چگونه تسلیم پروردگار بود. خداوند در سوره بقره درباره تسلیم بودن آن حضرت میفرماید:[5]ابراهیم (ع) در پاسخ خواست الهی عرض کرد: «أسلمت لرب العالمین». زمانی هم که آزمایش افتادن در آتش برای او پیش آمد، باز گفت: «اسلمت لرب العالمین». در هشتاد سالگیاش نیز که در خواب به او گفتند که پسر چهارده سالهات را باید با دست خودت ذبح کنی، باز گفت: «أسلمت لرب العالمین».[6] هنگامی هم که مأمور شد زن و فرزندش را با همه علاقهای که به آنها داشت از سرزمین سبز و خرم شام به بیابان خشک و بیآب و علف مکه ببرد، باز گفت: «أسلمت لرب العالمین».
حضرت ایوب (ع) نیز در همین دایره «لله» بود. قرآن کریم تعریفی را که از ایوب کرده واقعاً عجیب است.[7] روزی به او گفتند تمام محصول کشاورزیت از بین رفت. ایوب گفت: ما بنده خدا هستیم. روز دیگر به او گفتند که دوازده پسرت نیز مردند. باز گفت: ما بندهایم و مشکلی نیست. یک روز نیز زلزله آمد و خانهاش خراب شد، اما او باز گفت: ما بند به خانه نیستیم و بنده خدا هستیم. پس از آن، تنها یک چیز در دنیا برایش باقی مانده بود و آن هم سلامتی بدنش بود که پس از مدتی تب کرد و بدنش پر از تاول شد. تمام مردم و حتی رفقای سابقش که به او ایمان آورده بودند و اقوامش هم از ترس سرایت بیماری از او دوری گزیدند و خودش و همسرش تنها ماندند. همسرش روزی به او گفت: حال شما چطور است؟ گفت من بندهام و هرچه دارم از آنِ مولا است. «العبد و ما فی یده کان لمولاه». به هرحال، هفت سال مبتلا به انواع مصائب شد ولی صبر کرد و هرگز شکوه ننمود، چرا که میگفت: من مالک چیزی نیستم![8]
بنابراین، کارها باید به امرالله و لله باشد. تبلیغ دین هم باید همینطور باشد. علاوه بر اینکه باید با نرمی هم صورت بگیرد. اسلام آن نیست که بعضی از تند مزاجها عمل میکنند، اسلام در دایره اوامر دوست است.
یکی از اولیای خدا که کاسب بود و من حاضر بودم بروم و خانهاش را جاروب کنم، خصوصیات بسیاری داشت. یکی از ویژگیهایش این بود که طاقت بردن اسم خدا را نداشت. او وقتی "یا الله"میگفت از پهنای صورتش اشک میریخت. بسیار هم متواضع بود و در برخوردها تکبر نداشت، چون تکبر برای دین مردم خطرناک است. الان نیز جوانان عزیز و متدین ما در جامعه و در مساجد و در خانوادهها باید خیلی لطیف برخورد کنند تا به اسلام نیرو اضافه کنند.
ایشان میفرمود: یک روز صبح برای رفتن به محل کسبم از خانه بیرون آمدم و دیدم که در کوچه ما یک پینهدوز، تازه مغازه باز کرده است. او مهمان جدید کوچه ما بود، اما یک سبیل داشت که تمام لب و چانه او را پوشانده بود. من دیدم که این سبیل را به این شکل، عقل، منطق، دین و قواعد ما نمیپسندد. من آن طرف کوچه ایستادم، او هم سرش پایین بود و در حال کوک زدن به کفشها بود. من به فکر فرو رفتم که سبیل او را چگونه کوتاه کنم، اما چون این سبیل جزء مکتبش بود به یکباره نمیتوانستم به در دکان او بروم و با قیچی آن را کوتاه کنم. روز اول که نمیشود بیدین یا شرق زده و غرب زده را برگرداند. تبلیغ، حوصله میخواهد. حضرت نوح (ع) صد سال پیامبری کرد و به پروردگار گفت: آیا بس است؟ خطاب شد که صد سال دیگر هم دعوت کن و همینطور تا نهصد و پنجاه سال خدا او را نگه داشت تا شاید مردم آشتی کنند.[9] این سبیلی که الان جزء مکتب اوست و خود این پینهدوز هم عاشق پیر و قطبشان است و خود او هم همین سبیل را دارد، من براحتی نمیتوانستم آن را اصلاح کنم و این کار، به زمان نیاز داشت. من از آن طرف کوچه آمدم و گفتم: درویش یا علی! او هم سرش را بلند کرد و با نگاهی به من گفت: یا علی مدد! و من رفتم. فردا صبح که میخواستم از در مغازهاش رد بشوم، گفتم که درویش یا علی! او هم گفت: یا علی! این قضیه تا شش ماه ادامه داشت و هرروز جملهای از این گونه حرفها به حرفهایمان اضافه میشد. شش ماه که تمام شد یک روز آمدم بروم و دیگر چیزی نگفتم. او اصلاً دیگر عادتش شده بود و آن ساعت بیرون را نگاه میکرد. از من پرسید: گل مولا کجا میروی؟ گفتم: به محل کار میروم. گفت: قربانت شوم دو دقیقه بیا و اینجا بنشین تا برایت چای بریزم؟ یک چای ریخت و به من داد. بعد گفت: به جان علی (ع) بعد این شش ماه رفت و آمدنت فهمیدم کار من عوضی است و الان قیچی آوردهام و شما بگیر و سبیل مرا کوتاه کن!
با کوشش و محاسبه باید نیرو درست کرد. عمل خیر هم عملی است که در مرحله اول باید به امرالله و در مرحله بعد لله انجام بگیرد. این کار، کار خیر است. باید همه امور از جمله، دیدن، شنیدن، گفتن، خوردن، خوابیدن، ازدواج کردن و رفتن به جبهه، همه به امرالله و لله باشد. خداوند اینگونه کوشش با محاسبه را به حساب میآورد، اما کوشش بیمحاسبه حتی اگر هزار سال هم طول بکشد به حساب نمیآید.
یکی از بهترین مثالها در اینجا مثال رسول خدا (ص) و اصحاب مکرّم او در جهاد با دشمنان خدا و قرآن است که چقدر حساب شده و لله این کار را انجام میدادند. بهترین تعبیر بعد از آیات کتاب خدا، درباره جهاد مؤمنان با دشمن، عبارت امیرمؤمنان (ع) است که میفرماید: «فَإِنَّ الْجِهَادَ بَابٌ مِنْ أَبْوَابِ الْجَنَّةِ فَتَحَهُ اللَّهُ لِخَاصَّةِ أَوْلِیائِه».[10]
به قول شیدای سوخته مرحوم روشن، باید در وصف اینان که امروز هم عاشقانه و فقط برای خدا به جبهه میروند، گفت:
بادیهگردان عشق فخر بنیآدماند |
|
تا شده جویای دوست فارغ از این عالماند |
مرحله عشق را نفس نباشد دلیل |
|
گم شدگان رهند راهنمای هماند |
در بر دُردی کشان راز نباید نهفت |
|
زآنکه به روشن دلی معنی جام جماند |
انجمنی کردهاند خیل خراباتیان |
|
بی لب و کام و زبان همنفس و همدمند |
تیغ ببارد اگر بر سرشان شاکرند |
|
برق بسوزد اگر خرمنشان خرماند |
روشن از این در متاب رخ که گدایان او |
|
رنج تو را راحتاند زخم تو را مرحماند مرهماند |
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته
پی نوشت ها:
[1]. بحار الانوار: 74/ 181: عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِک قَالَ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ (ص) یقُولُ فِی بَعْضِ خُطَبِهِ أَوْ مَوَاعِظِهِ أَ مَا رَأَیتُمُ الْمَأْخُوذِینَ عَلَی الْعِزَّةِ [الْغِرَّةِ] وَ الْمُزْعِجِینَ بَعْدَ الطُّمَأْنِینَةِ الَّذِینَ أَقَامُوا عَلَی الشُّبُهَاتِ وَ جَنَحُوا إِلَی الشَّهَوَاتِ حَتَّی أَتَتْهُمْ رُسُلُ رَبِّهِمْ فَلَا مَا کانُوا أَمَلُوا أَدْرَکوا وَ لَا إِلَی مَا فَاتَهُمْ رَجَعُوا قَدِمُوا عَلَی مَا عَمِلُوا وَ نَدِمُوا عَلَی مَا خَلَّفُوا وَ لَنْ یغْنِی النَّدَمُ وَ قَدْ جَفَّ الْقَلَمُ فَرَحِمَ اللَّهُ امْرَأً قَدَّمَ خَیراً وَ أَنْفَقَ قَصْداً وَ قَالَ صِدْقاً وَ مَلَک دَوَاعِی شَهْوَتِهِ وَ لَمْ تَمْلِکهُ وَ عَصَی أَمْرَ نَفْسِهِ فَلَمْ تَمْلِکهُ.
[2]. انسان (76): 9؛ إِنَّمَا نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لاَ نُرِیدُ مِنْکُمْ جَزَاءً وَ لاَ شُکُوراً؛ [و میگویند:] ما شما را فقط برای خشنودی خدا اطعام میکنیم و انتظار هیچ پاداش و سپاسی را از شما نداریم.
[3]. همان: 8. وَ یطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَی حُبِّهِ مِسْکِیناً وَ یتِیماً وَ أَسِیراً؛ و غذا را در عین دوست داشتنش، به مسکین و یتیم و اسیر انفاق میکنند.
[4]. ماعون (107): 4-6؛ پس وای بر نمازگزاران، که از نمازشان غافل و نسبت به آن سهلانگارند؛ همانان که همواره ریا میکنند.
[5]. بقره (2): 131؛ [و یاد کنید] هنگامی که پروردگارش به او فرمود: تسلیم باش. گفت: به پروردگار جهانیان تسلیم شدم.
[6]. صافات (37): 102؛ فلما بلغ معه السعی قال یا بنی إنی أری فی المنام أنی أذبحک فانظر ما ذا تری قال یا ابت افعل ما تؤمر ستجدنی إن شاء الله من الصابرین.
[7]. ص (38): 41-44؛ إِنَّا وَجَدْنَاهُ صَابِراً نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ؛ و بنده ما ایوب را یاد کن، هنگامی که پروردگارش را ندا داد که شیطان [به سبب رنج و شکنجهای که دچارش هستم] مرا سرزنش و شماتت میکند [تا از رحمت تو دلسردم کند]. بیتردید ما او را شکیبا یافتیم. چه نیکو بنده ای! یقیناً بسیار رجوع کننده به سوی ما بود.
[8]. تفسیر کنز الدقائق: 8/ 451؛ الخصال: 399، حدیث 107؛ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ (ع) قَالَ ابْتُلِی أَیوبُ سَبْعَ سِنِینَ بِلَا ذَنْب. امام صادق (ع) میفرماید: ایوب هفت سال بدون گناه در پروندهاش مورد آزمون الهی واقع شد.
و روی أنّ امرأته قالت له یوماً: لو دعوت الله. فقال لها: کم کانت مدّة الرخاء؟ فقالت: ثمانین سنة. فقال أستحیی من الله أن ادعوه و ما بلغت مدّة رخائی مدّة بلائی! روایت شده که همسرش به او گفت: چرا دعا نمیکنی؟ ایوب گفت: ای زن چند سال خوش و خرّم بودیم؟ همسرش گفت: هشتاد سال. ایوب گفت: من حیا میکنم از پروردگارم که هشتاد سال خوشی داشتم از عنایش، و هنوز مدت گرفتاریم به اندازه خوشی آن دوران نرسیده است!
[9]. عنکبوت (29): 14؛ همانا نوح را به سوی قومش فرستادیم پس نهصد و پنجاه سال در میانشان درنگ کرد [ولی بیشتر مردم به او ایمان نیاوردند]، سرانجام توفان آنان را در حالی که ستمکار بودند، فرا گرفت.
[10]. الکافی: 5/ 4. حَدَّثَنِی ابْنُ أَبِی لَیلَی عَنْ أَبِی عَبْدِ الرَّحْمَنِ السُّلَمِی قَالَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیهِ: أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ الْجِهَادَ بَابٌ مِنْ أَبْوَابِ الْجَنَّةِ فَتَحَهُ اللَّهُ لِخَاصَّةِ أَوْلِیائِه؛ فرمود: به درستی که جهاد دری از درهای بهشت است که خدا آن برای اولیاء و دوستان مخصوص خود گشوده است.
منبع : پایگاه عرفان