بسم الله الرحمن الرحیم
از سخنان کسانی که نسبت به قرآن و مسائل الهی آگاهند، یک مسأله بسیار مهم در باب نعمتهای الهی استفاده میشود که توجه به آن برای همه لازم است. قسمتی از این سخنان را مرحوم علامه مجلسی اعلی الله مقامه الشریف در ضمن بیان آیات مربوط به نعم الهی در کتاب باعظمت بحارالانوار نقل کرده است.[1] در آنجا آمده است که قیمت نعمتهای پروردگار که در اختیار انسان است بسیار است. البته بیداران راه خدا نمیخواهند قیمت نعمتها را تعیین کنند، چون معلوم کردن قیمت کار کسی نیست و فقط از دور میتوان حدس زد که چقدر قیمتشان بالاست. در میان نعمتهایی که در اختیار انسان است، یک نعمت ارزان یافت نمیشود و تمام نعمتها گران قیمت است.
خداوند، بهترین خریدار نعمتها
مسأله اساسی این است که این نعمتهای گران را که در اختیار ماست با چه کسی باید معامله کنیم؟ و در تمام عالم چه کسی است که اگر ما نعمتها را خرج او کنیم میتواند قیمتش را بپردازد؟ این بزرگواران آیاتی را از قرآن مجید ذکر میکنند و میگویند که ما برای این نعمتها هیچ خریدار خوبی به جز وجود مقدس پروردگار عالم پیدا نمیکنیم. همچنین میگویند درست است که این نعمتها از جانب خود اوست و ما هم مالکش نیستیم، ولی لطف، احسان، محبت و کرم و آقاییاش اقتضا کرده که همین نعمتها را که خودش به ما عنایت کرده از ما بخرد.
از صریح قرآن نیز استفاده میشود که خداوند این نعمتهای عنایت شده را به قیمت کم هم از انسان نمیخرد، بلکه به قیمت نامحدود میخرد.[2] ترازویی هم در کار نیست تا بگوید این نعمتی را که به تو دادم در این ترازو بگذار تا من در مقابل وزن این نعمت به تو پاداش بدهم؛ یعنی کرم و آقایی او اقتضا نکرده که برای این نعمتها ترازویی بگذارد و مطابق با وزنشان پاداش بدهد، بلکه او نعمتها را میخرد و در مقابلش دو چیز ارزشمند عنایت میکند: یکی مزد جسمی و دیگری مزد روحی. مزد جسمی آن بهشت، و مزد روحیاش مقام لقا و قرب و وصل است. البته بهشت را ما تا اندازهای در این دنیا میتوانیم درک کنیم و مثلا بگوییم کمال تمام نعمتهایی را که در این عالم است در بهشت به ما میدهند؛ اما آن لقا و قرب و وصل را نمیتوانیم درک بکنیم مگر اینكه به آن برسیم. البته وضع انبیا و اولیا در بندگیشان نشان میدهد که این بزرگان همینجا به مقام قرب و وصل و لقا رسیدهاند و در حرفهای آنها هم نشانههایی هست و فرمودهاند: چیزی را که نیافتهایم قبول نکردهایم.
وزن یک لقمه نان
یکی از بزرگان برای درک وزن نعمتها، البته باز به صورت دورنما، یک راهنمایی جالبی دارد. این راهنمایی درباره یک لقمه نان است به عنوان چیزی که هر روز مردم با آن سر و کار دارند. او میگوید: اگر وزن این نعمت را میخواهی بدانی به قرآن توجه کن که میفرماید:
)فَلْینْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى طَعامِه ([3]
میفرماید که واجب است بنشینی و لقمه نان را نگاه کنی! اول باید مراحل پیدایش آن را قبل از این که لقمه شود ببینی، دوم خود این لقمه را باید ببینی، و سوم، مراحل بعد از لقمه را!
اما مراحل قبل از لقمه را ببین که برای ساخته شدن این لقمه در دنیا چه خبرها بوده تا آن به وجود آمده است. باید گردش زمین به دور خودش و به دور خورشید را ببینی، همچنین آمدن شب و روز و آمدن چهار فصل را ببینی. تمام اینها دست به کار میشوند تا زمین آماده شود و گندم در بیاید. بعد آهن لازم است تا گندمها را بچینند. خود این آهن برای ساخته شدنش چه برنامههایی در کار بوده است. بعد هم تازه وسایل دیگری بوده تا این آهن را شکل داده و به داس تبدیل کرده است. پس این لقمه نان برای این که سر سفره شما بیاید راه طولانی طی کرده و چقدر هزینه شده است.
اما خود لقمه نان چیست و ویتامینهای آن چیست؟ اگر نباشد چه میشود و آیا میتوانی بدون آن زندگی کنی؟ پس ببین این نعمت چقدر میارزد و اکنون با چه کسی میخواهی آن را معامله بکنی؟ میخواهی این لقمه را بخوری، قدرت پیدا بکنی با صاحب لقمه بجنگی یا با دشمن صاحب لقمه گلاویز بشوی؟ این لقمه به این گرانی را میخواهی بگیری که سر شب تا صبح بیدار بمانی گناه کنی یا عبادت نمایی؟ و فردا با این لقمهای که قدرت از آن گرفتهای میخواهی چه کنی؟ اینجا خیلی حرف هست.
بعد از خوردن لقمه را هم دقت کن! چه دستگاههایی در بدنت قرار داده شده که لقمه را هضم کنی، دندان برای جویدن، زبان برای کمک دادن، ماهیچههای گلو برای فرو دادن، باز بودن مری برای این که لقمه در مری برود و بعد از مری به معده بیاید و از معده به روده کوچک و به روده بزرگ منتقل شود، بعد هم تجزیه شود و تمام نیازهای بدنت را تامین نماید.
تازه یک لقمه نان از نظر وزن در مقایسه با بسیاری از نعمتها اصلا قابل قیاس نیست؛ نعمتهایی مانند: نعمت هوش، حافظه، عقل، وجدان، نعمت روح و نیز به قول وجود مقدس حضرت هادی(ع)، نعمت ایمان، نعمت عافیت و سلامتی، نعمت معرفت و بیداری که این سه نعمت را حضرت برای کسی شرح داد تا او که مشکلات اقتصادی داشت از کوره به درنرود و ناسپاسی نکند.
شکایت به حضرت هادی(ع)
شخصی برای شکایت از مشکلات به محضر آن حضرت رفت. یک برههای برای او پیش آمده بود که در محاصره اقتصادی قرار گرفته بود. البته مشکلات پیش میآید و ضمانتی هم که به کسی ندادهاند که زندگی یکنواخت باشد، این چرخ در حال گردش است، گاهی آدم زیر چرخ است و گاهی بالای چرخ.
زمانی من به دیدن مریضی رفتم که از اولیای خدا بود. مرحوم آیت الله بروجردی که نزدیک هشتاد سال زندگی کرد، در دوره عمر علمیشان که پنجاه سال طول کشید فقط به پنج نفر اجازه اجتهاد داده که یکی از آنها همین شخص بوده است. من وقتی به عیادت ایشان رفتم دچار مرض سختی شده و دو سال در رختخواب افتاده بود. آخر عمر هم نصف تن او از کار افتاده بود و به زحمت میتوانست حرف بزند. وقتی کنار رختخواب او نشستم و گفتم حال شما چطور است؟ گفت: «با علم و آگاهی و حکمت خداوند، حال من خوب است.» این را بدین جهت گفت که میدانست هر چیزی در این دنیا نوبتی است و ما در صف هستیم. میخواست بگوید که یک روز سلامتی برای من بوده، مرا از صف بیرون آوردهاند الان برای کس دیگری است. یک روز نان برای من بوده الان برای کس دیگری است، یک روز جوانی برای من بوده و الان برای دیگری است. نوبت من تمام شده است. من که نوبتم تمام شده چرا ناشکری کنم؟ میگفت: با علم بر تمام شدن نوبتم، خدا را شکر میکنم.
اما آن شخص که برای شکایت نزد حضرت هادی(ع) آمده بود و میخواست به حضرت هادی بگوید که این چه وضعی است، علم به وجود نوبتها را نداشت. البته خودِ این شکایتش، کار درستی نبود، چراکه کارگردان عالم، خوب کارگردانی میکند و کسانی که عالم به حکمت او هستند راحتند، خود او هم اتفاقا اسرار حکمتش را گاهی بروز داده است. میگوید: میدانی امروز چرا نداری؟ چون عالم بودم که اگر داشتی با من قطع رابطه میکردی، و یا میدانی این ماه چرا در خانه افتادهای؟ چون میدانستم اگر یک ماه سلامتی داشتی بی دین میشدی. چون یک اسم من حافظ و اسم دیگرم حفیظ است.[4]
حفیظ بودن خداوند
حفیظ وجود مقدسی است که هم هیکل مرا و هم نعمتهای معنویام را حفظ میکند. حافظ کسی است که طاق را نگه داشته که با این سنگینی روی من خراب نشود. و الله اگر حفظ او نباشد چهار دیوار و طاق با هم قبر من میشوند! قرآن مجید میفرماید: اگر حفظ من نباشد تمام ستارگان روی سر شما میریزند.[5] همه میدانید که در کتابها نوشتهاند: خورشید یک میلیون و سیصد هزار برابر زمین است، بنابراین اگر حفظ او نباشد رها میشود و به زمین برخورد میکند و زمین متلاشی میشود. زمین با سرعت بسیار، دور خودش میچرخد و در این چرخیدن نباید یک ساختمان روی کره زمین سالم بماند و همه را باید دایم به اطراف بپراند. پس او حافظ همه چیز است. یک حفظ آن هم حفظ ایمان انسان است. اگر حفاظت وجود مقدس او نباشد والله قسم که یک لحظه کسی دیندار نمیماند. دیندار بودن و محرم بودن با این حریم بدون حفاظت او کار سادهای نیست. این نعمتها خیلی سنگین است و وزن آنها را فقط خدا میداند.
پیامبر خدا(ص) میفرماید: اگر ایمان و لا اله الا الله را در بیاورند و در یک کفه ترازو بگذارند و زمین و آسمانها را در کفه دیگر، آن ایمان به وزن کل زمین و آسمانها میچربد.[6] و البته اگر او نخواهد و حفظ او نباشد من نمیتوانم ایمانم را حفظ کنم. این شعر، واقعا شعر درستی است که گفتهاند:
تا که از جانب معشوق نباشد کششی کوشش عاشق بیچاره به جایی نرسد[7]
ما غرق در اراده و حکمت او و نیز غرق در حفظ اوییم. در قرآن کریم هم میفرماید: شب که خسته میشوید و میخوابید من اگر شما را بیدار نکنم مردهاید. هر روز صبح خودم شما را بیدار میکنم.[8] علمای بدنشناس هم معترفند که وقتی آدمی خوابش میبرد درصد بالایی از مجموع فعالیتهای بدنش تعطیل میشود و اگر او نگه ندارد شخص میمیرد، پس اوست که ما را حفظ میکند.
در روز قیامت که پرونده ما را نشانمان میدهند میفهمیم که هزار بار ما را از خطر نگه داشتهاند، یکی از آنها را هم به رخ ما نکشیدهاند، خودمان نفهمیدهایم و پروردگار همه خطرها را برطرف کرده است. درباره علت برطرف کردن خطرها هم خودش در سوره یونس میفرماید: به این امید خطرها را از بندهام برطرف کردهام که در آینده برگردد و با من آشتی کند و من به همین امید که میخواهم در آینده به سوی من برگردد نمیگذارم الان نابود شود.[9]
پیامبران گاهی اوقات از کوره در میرفتند و نفرین میکردند که خدایا این امت را نابود کن. اما خطاب میرسید که من به حرف شما نیستم که به محض این که ناراحت و عصبانی شوید همه را نابود کنم. من آنقدر بندة خوب از نسل اینها دارم که هنوز نطفهیشان به رحم زنها منتقل نشده است، پس چرا نابودشان کنم؟[10]
بنابراین باید دقت کنیم و ببینیم که چه خطرهایی را از سر ما برطرف میکند. هر شبانه روز میلیونها ستاره منفجر میشود، ولی میلیاردها سال است که زمین همین طور آرام زندگیاش را ادامه داده است. تشعشعات کیهانی چقدر زیاد است؟ در همین منطقهای که نشستهاید چقدر ویروس و میکروب وجود دارد؟ شما میدانید ویروس که به وجود میآید بیست و چهار ساعت که بگذرد 30 میلیارد عدد میشود؟ اینها همه مخرباند. اما با این حال شما راحت میروید و میآیید و میخوابید و گمان میکنید که هیچ خبری هم نیست؛ والله به این آرامی که میبینید نیست، بلکه بساط را آرام نگه میدارند وگرنه خود به خود آرام نیست.
خداوند در قرآن مجید میفرماید: این کشتیهایی را که در دریا راه میروند من میبرم و برمیگردانم، نه این که خودشان این بار را تحمل کنند.
)وَ إِنْ نَشَأْ نُغْرِقْهُمْ فَلا صَـریخَ لَهـُم ([11]
اگر آب زیرِ کشتی شما دهان باز کند، شما را فرو میبرد و چه کسی میتواند شما را نگه دارد؟
حفاظت حکیمانه
بنابراین خداوند بر اساس حکمتش افراد را حفظ میکند، اما ما زود کسل میشویم و میگوییم خدایا چرا دشمنان را نابود نمیکنی؟ ما فقط الان را میبینیم ولی او تا قیامت را میبیند.
یعقوب پیامبر(ع) سی سال برای فراق یوسفش اشک ریخت، اما یکی از بچههایش نمردند و سی سال شبها چاق و چله و سالم به خانه پدر میآمدند و چون یعقوب آنها را میدید زار زار گریه میکرد و میپرسید که با بچه من چه کردید؟ اما پشت این حادثه دو مسأله بود: یکی نجات ملت مصر، که نجات پیدا کردند، و دیگری این که از نسل همین ده فرزند، چه پیامبران بزرگی به وجود آمدند که یکی از آنها حضرت موسی(ع) بود. اتفاقا موسی از نبیرههای یهودا بود که سیلیهای محکمی هم به یوسف زد. پس خدا ارحم الراحمین است و ما میفهمیم مگر این که دین به ما روشنایی بدهد و ما را بیدار کند.
آن شخصی که صحبتش بود خدمت حضرت هادی(ع) آمده بود که بگوید این چه بساطی است؟! وقتی حضرت او را دید قبل از این که او شروع به سخن کند، فرمود: راستی نعمتهایی را که خدا به تو داده میتوانی بشماری؟ و بعد حضرت خود شروع به شمردن کرد و فرمود:
اول، ایمان؛ که من میدانم تو داری و روز قیامت به واسطه آن، درِ هفت طبقه جهنم به روی تو بسته است.
دوم، عافیت؛ حضرت برایش توضیح دادند که در پرتو این نعمت چه کارهای خیری که انجام دادهای و میتوانی انجام بدهی.
سوم، نعمت قناعت؛ من تو را میشناسم و میدانم گناهان بسیاری برای تو پیش آمده و انجام ندادهای، الان هم همین فقر تو، میتواند تو را وادار کند که چاپلوس بنیعباس شوی و اصلا از ما ببری. آنها میخواهند یکی از ما کم شود و به آنها اضافه شود. اما تو به سوی آنها نرفتهای. همین امروز فقر تو را جبران میکنم. آن شخص میگوید: براستی من خواب بودم و حضرت هادی(ع) مرا بیدار کرد و بعد که خواستم خداحافظی کنم صد دینار پول نیز به من مرحمت فرمود.[12]
مرحوم آیت الله شیخ مرتضی[13] حائری که جدیدا از دنیا رفت و امام برای او اعلامیه داد، هر سال سه ماه به مشهد میآمد. ایشان دوست عالمی در سبزوار داشت که برای دیدارش به آنجا آمده بود و من هم اتفاقا خانه آن دوستش بودم. فردا ساعت دو بعد از ظهر به این دوستش گفت که من امروز باید به تهران برگردم و به قم بروم. دوست او هم عجیب آدم آرامی بود و اهل تعارف هم نبود. در خانه او بیست و چهار ساعته برای مهمانان باز بود و با چهرۀ باز از همه استقبال میکرد. ایشان وقتی گفت: من دو بعد از ظهر میخواهم بروم این صاحبخانه که من ده روز هم پیش او ماندم گفت: من امشب نمیگذارم بروی. اصلا در عمر او سابقه نداشت که مانع کسی شود و بگوید که نمیگذارم بروی. آقای حائری هم هیچ نگفتند و فقط وقتی صاحبخانه از اتاق بیرون رفت کسی را فرستادند که بلیت بگیرد. او هم بلیت را آورد و به ایشان داد.
صاحبخانه از آن اتاق برگشت. آقای حائری گفت: آقا من ساعت چهار باید بروم و این هم بلیت من. ایشان هم بلند شد، به آن اتاق رفت و به شرکت مسافربری تلفن کرد و گفت: این بلیتی که چهار بعد از ظهر به نام مرتضی حائری صادر کردهاید حق بردن او را ندارید بعد هم جلو آمد و گفت: آقا میدانی حرف مرا گوش میدهند و شما را نمیبرند. آیت الله حائری کسی بود که در قم حداقل چهارصد مجتهد و قریب الاجتهاد پای درس او مینشستند. خلاصه آقای حائری ماندند و گفتند: من نمیدانم این چه اصراری است که تو میکنی با این که من تو را میشناسم که با کسی تعارف نداری. گفت: بالاخره امشب باید بمانی و بلیت او را پس دادند. چهار بعد از ظهر هم ماشین حرکت کرد. پنجاه کیلومتر از سبزوار که بیرون آمد تصادف شدید کرد و اتفاقا همان نفری که به جای آقای حائری نشسته بود در آن تصادف از دنیا رفت.
هزاران بار خدا در حق ما این کارها را کرده است و هزاران خطر را شب و روز از ما برطرف نموده به امید این که یک روز با او آشتی کنیم!
فخر رازی در تفسیرش قضیه عجیبی را نوشته است. او میگوید در حال نوشتن بودم و مغزم خسته شده بود. گفتم بیرون بروم و کنار جوی آب قدمی بزنم و برگردم. رودخانهای بود که پل نداشت و چون عرضش وسیع بود بلمچیها مردم را با بلم به آن طرف رودخانه میبردند. من نزدیک رودخانه آمدم و در حال قدم زدن بودم که دیدم لاک پشتی از خشکی به سوی آب پرید و کنار آب ایستاد. در این گیرودار یک عقرب سیاه و بزرگ به سرعت از دیواره رودخانه پایین آمد و بر لاکپشت سوار شد و لاکپشت هم حرکت کرد. لاک پشت از عرض رودخانه گذشت. من با توجه به موضوع حفیظ و حافظ بودن خداوند به فکرم رسید که ماموریتی در کار است. به یک بلمچی گفتم من آن طرف رودخانه کار واجبی دارم، سریع مرا به آن طرف برسان. بلمچی مرا آن طرف رودخانه برد. بعد دیدم که لاک پشت به کنار آب آمد و عقرب را پیاده کرد. عقرب هم به دیوار چسبید و بالا آمد و به سرعت به روی چمنها براه افتاد.
جمله ذرات زمین و آسمان لشکر حقاند گاه امتحان[14]
آری، معلم عالم خداست و نشانی همه چیز را میداند و به هر کسی که بخواهد نشان میدهد:
)مٰا مِنْ دَابَّةٍ إِلاَّ هُوَ آخِذٌ بِناصِيَتِها([15]
من هم دنبال عقرب به راه افتادم. نزدیک درختی سرسبز، جوانی کشاورز که معلوم بود مال همان زمینهای اطراف بود از خستگی بیل زدن و کشاورزی خوابش برده بود. یک مار قوی هیکل هم از مارهای جعفری کشنده، سر و صدا كنان به طرف این جوان میرفت. دو متری این جوان که رسید عقرب روی سر مار پرید و نیشی به او زد. بعد عقرب از سر مار پایین پرید و مار هم مرد. من هم سریع آمدم و جوان را بیدار کردم و گفتم تو را به خدا سوگند! بلند شو و خدا را بشناس. من مفسر قرآن هستم و برای این که آن را بهتر بفهمم، امروز خدا این جریان را به من نشان داد. تو هم بلند شو و ببین خدا در حق تو چه کار کرد![16]
لزوم ارتباط با منعم
ای مردم بکوشید با خدا آشنا بشوید و بکوشید دیگران را نیز با خدا آشنا کنید. کاری از این بالاتر در این عالم وجود ندارد. بدترین برنامه هم در این عالم جدایی از خداست و بدتر از آن، جدا کردن دیگران از اوست. خودت جدا بشوی، گناه کردهای ولی باز به رحمت خدا نزدیکی، اما اگر دیگری را از خدا جدا کنی مساوی با جدا کردن تمام انسانها از خداست. اگر خدای ناکرده میخواهی جدا شوی خودت تنها جدا شو و بگذار زن و بچهها و دوستانت دیندار بمانند. کسی را وسوسه مکن و آدرس گناه به کسی مده. حادثه زندگی کسی را به رخش مکش و سپس به خدا بچسبان و او را از خدا دلسرد کن. ذات حادثه شیرین است. یوسف در چاه میافتد ولی همین چاه، سکوی پرتاب او به سوی حکومت مصر میشود. این چاه برای یوسفها شبیه محاق است، ماه در شبهای آخرش در محاق میرود و در تاریکی پیدایش نیست ولی دو سه روز بعد، از تاریکی بیرون میآید و چهارده شب دیگر به صورت کامل خودش را نشان میدهد.
قرآن مجید میخواهد که مردم هم مثبتبین باشند و هم مثبتگو؛ نه این که منفی بگویند و منفی ببینند. باید به قضایا از این جهت بنگرند که:
)عَسى أَنْ تَكْرَهُوا شَیئاً وَ هُوَ خَیـرٌ لَكُم ([17]
خلاصه باید دانست که هیچ چشمهای بیجهت خشک نمیشود و هیچ چشمهای هم بیجهت راه نمیافتد.
|
||
|
بنابراین، خوشا به حال آنانی که خدا را شناختند و وزن نعمتهایش را دانستند. آنان با شناخت خدا و قدردانی از نعمتهایش، هر چه را خدا به آنها داد به خودش برگرداندند، و هر چه را هم خدا از آنها گرفت در دنیا به صورت آبرو و شخصیت به آنان پسداد و در آخرت هم به صورت نعم جسمی و روحی به آنها برمیگرداند.
[1]. بحارالانوار:ج1/ 81 (كتاب العقل والعلم و الجهل،أبواب العقل و الجهل ) ؛ج 68/18 باب61 (باب الشكر).
[2]. آل عمران (3):171؛ «يَسْتَبْشِـرُونَ بِنِعْمَةٍ مِنَ اللهِ وَ فَضْلٍ وَ أَنَّ اللهَ لا يُضيعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنينَ »؛ تین (95): 6 ؛«إِلاَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فَلَهُمْ أَجْرٌ غَيْـرُ مَمْنُونٍ»؛توبه(9):111؛ «إِنَّ اللهَ اشْتَـرى مِنَ الْمُؤْمِنينَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّة»
[3]. عبس (80): 24؛ انسان باید با دقت به همة جوانب خوراکش بنگرد.
[4]. یوسف (12): 64؛ هود (11): 57؛ سبأ (34): 21؛ شوری (42): 6؛ حجر (15): 9.
[5]. رعد (13) : 2؛ نحل (16): 12.
[6]. جامع الاخبار: 50، بحار الانوار: 90 / 202، ح 41.
[7]. حافظ.
[8]. انعام (6): 60؛ ﴿وَ هُوَ الَّذي يَتَوَفَّاكُمْ بِاللَّيْلِ وَ يَعْلَمُ ما جَرَحْتُمْ بِالنَّهارِ ثُمَّ يَبْعَثُكُمْ فيهِ لِيُقْضى أَجَلٌ مُسَمًّى ثُمَّ إِلَيْهِ مَرْجِعُكُمْ ثُمَّ يُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ﴾؛ او كسي است كه شبانگاه روح شما را به هنگام خواب میگیرد، و به آنچه در روز از نيكي و بدي به دست آوردهايد آگاه است، سپس شما را در روز با برگرداندن روحتان از خواب برانگيخته، بیدار میکند تا مدت معيّنشدۀ عمر شما سرآيد، آنگاه بازگشت شما به سوي اوست، سپس شما را به آنچه همواره انجام ميداديد آگاه ميكند.
[9]. یونس(10):12؛ ﴿وَ إِذا مَسَّ الْإِنْسانَ الضُّـرُّ دَعانا لِجَنْبِهِ أَوْ قاعِداً أَوْ قائِماً فَلَمَّا كَشَفْنا عَنْهُ ضُـرَّهُ مَرَّ كَأَنْ لَمْ يَدْعُنا إِلى ضُـرٍّ مَسَّهُ كَذلِكَ زُيِّنَ لِلْمُسْـرِفينَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ﴾؛ چون به انسان آسيب و سیهروزي رسد، ما را به حال خوابيده و نشسته و ايستاده به ياري ميخواند، اما زماني كه آسيب و سیهروزیاش را برطرف كنيم، آنچنان به راه ناسپاسي و گردنكشي ميرود كه گويي هرگز ما را براي برطرفكردن آنچه به او رسيده به ياري نخوانده! اينگونه براي مُسرفان اعمالي كه همواره انجام ميدادند زينت دادهشده كه زشتيِ آن را نميفهمند.
[10]. ر.ک : قصص الانبیا از آدم تا خاتم، حسین عمادزاده، تاریخ انبیاء (قصص قرآن) از آدم تا خاتم، سیدهاشم رسولی محلاتی.
[11]. یس (36): 43؛ اگر بخواهیم غرقشان میکنیم، آنجاست که هیچ فریادرسی ندارند، و نه راه نجاتی به رویشان باز است.
[12]. الأمالي« صدوق»:412، ح11؛ بحارالأنوار:50/129، باب 3 ح7 ؛«عَنْ أَبِي هَاشِمٍ الْجَعْفَرِيِّ قَالَ أَصَابَتْنِي ضِيقَةٌ شَدِيدَةٌ فَصِـرْتُ إِلَى أَبِي الْحَسَنِ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ(ع) فَأَذِنَ لِي فَلَمَّا جَلَسْتُ قَالَ يَا أَبَا هَاشِمٍ أَيُّ نِعَمِ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَيْكَ تُرِيدُ أَنْ تُؤَدِّيَ شُكْرَهَا قَالَ أَبُو هَاشِمٍ فَوَجَمْتُ فَلَمْ أَدْرِ مَا أَقُولُ لَهُ فَابْتَدَأَ(ع) فَقَالَ رَزَقَكَ الْإِيمَانَ فَحَرَّمَ بَدَنَكَ عَلَى النَّارِ وَ رَزَقَكَ الْعَافِيَةَ فَأَعَانَتْكَ عَلَى الطَّاعَةِ وَ رَزَقَكَ الْقُنُوعَ فَصَانَكَ عَنِ التَّبَذُّلِ يَا أَبَا هَاشِمٍ إِنَّمَا ابْتَدَأْتُكَ بِهَذَا لِأَنِّي ظَنَنْتُ أَنَّكَ تُرِيدُ أَنْ تَشْكُوَ لِي مَنْ فَعَلَ بِكَ هَذَا وَ قَدْ أَمَرْتُ لَكَ بِمِائَةِ دِينَارٍ فَخُذْهَا.»
[13]. آیتالله مرتضی حائری یزدی فرزند حاج شیخ عبدالکریم حائری مؤسس حوزهی علمیهی قم به سال ۱۳۳۴ق/ ۱۲۹۵ ش در سلطان آباد (اراک فعلی) دیده به جهان گشود و در شب ۲۴ جمادیالثانی ۱۴۰۶ ـ ۲۵ اسفند ۱۳۶۴ در قم درگذشت. وی علاوه بر سالها تدریس در حوزهی علمیهی قم به تألیف و ترجمه نیز اشتغال داشت وآثارایشان عبارتاند از: رسالهای درحدیث رفع، مسئلهی تعاقب ایادی، کتاب ابتغاء الفضیله، دورهی سه جلدی شرح بر عروهٔالوثقی، دورهی اصول به نام مبانی الاحکام فی اصول الشرایع الاسلام و حاشیه بر کفایه و مکاسب...
[14]. مثنوی، مولوی، دفتر چهارم.
[15]. هود (11): 56؛ هیچ جنبندهای نیست مگر آنکه خداوند مهارش را در دست عدالت و قدرتش گرفته.
[16]. تفسیر جامع: 4 / 341 (ذیل آیه 41 سورۀ انبیاء)؛ مفاتیح الغیب: 1 / 201.
[17]. بقره (2): 216؛ بسا چیزی را خوش ندارید در حالی که برای شما خیر است.
[18]. دیوان پروین اعتصامی.
منبع : پایگاه عرفان