شكل زمين، كميت و كيفيت زمين، پستى و بلندى زمين، موجودات زمين همه و همه در راه حيات انسان دركارند.
اگر سطح كره زمين، صاف و هموار مى بود، پست و بلندى نداشت، تپه و ماهورى در آن نبود، كوهسار و دره هايى در آن يافت نمى شد، آب هاى باران روى زمين مى ماندند و به دريا نمى رفتند و در آنجا انبار نمى شدند، چرا؟ زيرا در زمين سراشيبى نبود، تا آن ها به سويى روند، جوى شوند، رود گردند، به دريا بريزند.
در اثر ماندن آن بر روى زمين، خاكستان هاى زمين به باتلاقى تبديل مى گرديد، ديگر جايى براى كشت يافت نمى شد، مراتع سرسبز، چمن زارهاى خرم نبود، چرندگان، چراگاهى نمى يافتند، در نتيجه بشر، از غذاى نباتى و حيوانى محروم مى شد و بشرى در اثر گرسنگى باقى نمى ماند.
آب هاى باران در سنگستان ها كه مى ماندند مى گنديدند، توليد حشرات سمى مى كردند، بوى گند جهان را فرا مى گرفت، حشرات زنده اى را باقى نمى گذاردند، نه نباتى مى ماند، نه حيوانى، نه انسانى.
او جهان و جهانيان را به هم بستگى داده، سطح زمين را دندانه اى قرار داده، كوه ها، دره ها، دشت ها، پستى ها، بلندى ها، براى زمين درست كرده، تا خطرى از سوى آب باران، براى زندگان نباشد، تا آن ها به راحتى زيست كنند، تا آن ها به مانند، تا نابود نشوند؛ آيا مهربانى، لطف، دانش، قدرت، از اين بالاتر مى شود؟
هفتاد و دو صدم از كره زمين را آب فراگرفته است، آنجا كه درياها و اقيانوس ها را تشكيل مى دهد.
بيست و هشت صدم از كره زمين خاك و خشكى است كه قاره هاى ششگانه زمين، از آن تشكيل مى شوند.
آب درياها و اقيانوس ها، مادر باران ها و برف هاى زمين مى باشند، چون در اثر تبخير آن ها، باران و برف پديد مى آيد و اين درست به مقدار احتياج زندگان زمينى مى باشد.
اگر وضع كره زمين برخلاف اين بود چه مى شد؟
اگر بيست و هشت صدم سطح آن، آب بود و هفتاد و دو صدمش خاك بود، باران و برف يك سوم مى شدند.
اگر آب و خاك در زمين به نسبت 50- 50 بودند باران و برف از نصف مقدار موجود كمتر بودند، سطح زمين تبديل به بيابانى خشك و صحرايى سوزان مى گشت، نه گياهى در آن مى روييد و نه مرغزارى خرم در آن يافت مى شد، نه باغى و نه بوستانى ديده مى شد، نه محصولى بود و نه مزروعى، نه بيشه اى بود نه جنگلى كه انسان ها و جانورها از آن ها تغذيه كنند.
تشنگى و گرسنگى همگان را فرا مى گرفت و همه نابود مى شدند و جاندارى در روى زمين باقى نمى ماند.
آيا بهتر از اين نشانه اى براى او مى خواهى كه در ميان هزاران نسبت ميان آب و خاك، نسبتى را آورده كه دهنده حيات است؟
آيا بهتر از اين گواهى براى دانايى او، توانايى او، مهربانى او، مى خواهى؟ اگر انصاف در تو حكومت كند.
آرى، انديشه و تفكر در نعمت، انسان را با يك دنيا محبت با صاحب نعمت آشنا مى كند و از طريق اين آشنايى انسان را با مسؤوليت ها روبرو كرده و در رأس تمام مسؤوليت ها، مسؤوليت اطاعت از حضرت او را بر دوش وجود آدمى مى گذارد و از اين طريق انسان را، پروانه وار به دور شمع وجودش به حركت مى آورد.
به قول عاشقى سرمست، چون فيض شوريده حال:
دلم پيوسته با مهرش قرين است محبت خاتم دل را نگين است
سرم ديوانه گنج الهى دلم ديوانه عقل آفرين است
دو عالم در سر من جاى دارد نه پندارى وجود من همين است
گهى پرواز بالم آسمانست اگر چه آشيان من زمين است
سر من كرسى سلطان عشق است دل من معنى عرش برين است
فضاى سينه ام منزلگه دوست درون اين صدف دُرّ ثمين است
چو با حق در سخن آيم كليمم كلامم آن دم آيات مبين است
جاذبه زمين
منبع : پایگاه عرفان