حاج ميرزا محمّدحسين يزدى كه در سال 1307 از دنيا رفت و در قسمت غربى قبرستان حافظيّه شيراز دفن شد ، از علما و دانشمندان بزرگ شيعه و از زهّاد و عبّاد عالى قدر عصر خود بود .او انسان خود ساخته اى بود ، چهره پاك اعمال او نشان مى داد كه انگار هوى و هوس در او وجود ندارد ، در تمام برنامه ها و روابط و اخلاقيّات ، آداب اسلامى را مراعات مى كرد .
در زمان او براى استان فارس ، استاندارى فرستادند . استاندار براى آشنايى با وضع استان و به خصوص شهر شيراز ، در روز پنج شنبه از بزرگان قوم و رؤساى اصناف ، در باغ حكومتى دعوتى به عمل آورد ، عدّه اى از سران بازار شيراز كه لباس و چهره آنان از همه مذهبى تر بود نيز در آن مجلس شركت داشتند ، پس از صرف نهار ، يك گروه مطرب كليمى ، برنامه اجرا كردند ، فضاى آن مجلس را فسق و فجور آلوده كرد !!
داستان آن مجلس و شركت كنندگان و برنامه هايش را براى حاج ميرزا محمّد حسين نقل كردند ، پس از نماز عصر روز جمعه به منبر رفت ، در حالى كه از شدّت اندوه و غصّه بلند بلند مى گريست . فرمود : چگونه ممكن است ، كسانى كه با اهل علم رابطه دارند و قيافه چهره آنان نمايشگر دين است ، در مجلسى شركت كنند كه از شرايط دين خدا دور بوده و در آنجا لهو و لعب رواج داشته ، آيا اين شركت و عدم ترك آن و نهى از منكر نكردن كار صحيحى بوده است ؟! واى بر شما كه از عمل شما جگر من سوراخ و دلم آتش گرفت ، من از شنيدن اين خبر وحشتناك دلم گرفت ، من اگر بميرم خونم به گردن شماست ، از منبر به زير آمد و به خانه رفت و سخت مريض شد !!طبيب از او عيادت كرد و گفت : براى اين مريض تغيير آب و هوا لازم است ؛ او را به باغ سالارى در بيرون شهر شيراز منتقل كردند .در همان اوقات مرتاضى هندى به شيراز آمد ، مى گفتند : متخصّص رمل و اسطرلاب است و احياناً پيش گويى هم مى كند . يكى از تجّار متديّن بازار كه از ارادتمندان ميرزا بود ، به نزد مرتاض آمد و گفت : مال التجاره اى دارم كه به قران برخورده ، مى خواهم ببينم اين قران از او برطرف مى شود يا نه ؟مرتاض ، ساعتى غرق در انديشه شد . تاجر گفت : اگر نمى دانى معطّلم نكن .
مرتاض گفت : آنچه به زبان گفتى در دلت نيست . تاجر گفت : پس چيست ؟ مرتاض گفت :زاهدترين خلق زمانه بيمار است ، مى خواهى بدانى وضعش به كجا مى كشد ، او بيش از شش ماه مهمان شما نخواهد بود . حاجى پس از شش ماه از دنيا رفت .شما را به خدا قسم بين اين مرد ، كه عمرى با هوى مبارزه كرد و به پاك ترين صورت زيست ، در حدى كه از شنيدن خبر گناه ديگران ، از شدّت حسرت و اندوه از دنيا رفت و عالمانى كه در صفحات گذشته به چهره پليدشان اشارت رفت ، مقايسه كنيد و ببينيد كه تفاوت ره از كجا تا به كجاست ؛ عالمى كه عمرى در طريق تهذيب نفس بوده ، از علمش براى ايجاد تربيت و نورانيّت در مردم استفاده مى كند و عالم هوى پرست حق مردم و ملت ها را پايمال كرده و براى هوى و هوس خود از نابود كردن بيگناهان در هر تعدادى كه باشند ، باك ندارد !!
منبع : بر گرفته از کتاب داستانهای عبرت آموزاستاد حسین انصاریان