امّا حسد : بدان كه حسد طاعات را به فساد آورد و بنده را بر خطيئات دارد و آن دردى است كه بسيارى [ از ] علما و قرّاء بدان مبتلا شده اند ، تا به عوام و جهّال چه رسد ، تا هلاك كرده ايشان را و در آتش برده . نمى شنوى كه پيامبر فرمود : شش گروه به شش چيز در آتش روند : عرب به تعصّب و حكّام به جور و ظلم و دهاقين به كبر و تجّار به خيانت و اهل رستاق به جهل و علما به حسد . پس بلايى كه شومى آن به حدّى باشد كه علما را به آتش برد ، سزاوار باشد كه از آن بپرهيزند . و بدان كه پنچ چيز از حسد پديد آيد : يكى : فساد طاعت كه رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد : الحَسَدُ يَأْكُلُ الْحَسَناتِ كُلَّها كَما يَأْكُلُ النّارُ الْحَطَبَ . يعنى حسد تمام حسنات را نابود كند ، چنان كه آتش هيزم را . دوّم : فعل معصيت ، چنان كه وهب گفت : حاسد را سه علامت است : چون حاضر شود تملّق و چاپلوسى كند و چون غايب شود غيبت كند و به مصيبت شاد شود و شماتت كند . گفتم : حاسد را اين خود تمام است كه خداى تعالى از شرّ او استفاده فرموده است : وَمِن شَرِّ حَاسِدٍ إِذَا حَسَدَ هم چنان كه از آن شيطان فرموده است و حاسد را به منزلت شيطان و ساحر فرو آورده است . سوّم تعب و غم بى فايده ، بلكه وزر و معصيت ، چنان كه ابن السمّاك گويد : لَمْ أَرَ ظالِماً أَشْبَهُ لِلْمَظْلُومِ مِنَ الْحاسِد . هيچ ظالم را نديدم كه به مظلوم ماننده تر بود چون حاسد . چهارم : دل كورى تا هيچ حكمى از احكام خداى تعالى فهم نكند . پنجم : محرومى و خذلان كه هرگز به مراد نرسد . چنان كه حاتم گفت : الضَّغينُ غَيْرَ ذى دينٍ ، وَالْعائِبُ غَيْرَ عابِدٍ ، وَالَّنمامُ غَيْرَ مأْمُونٍ ، وَالْحَسُودَ غَيْرَ مَنْصُورٍ.كينه ورز بى دين است و عيب جوينده حق نيست و سخن چين امان ندارد و حسود يارى نشود .چگونه حسود به مراد رسد و مراد او آن است كه زوال نعمت هاى خداى تعالى از بندگان او بشود و چگونه بر اعدا نصرت يابد و اعداى او بندگان مؤمن خدايند و چه نيكو گفت ابو يعقوب :اللّهُمَّ صَبِّرْنا عَلى تَمامِ النِّعْمَةِ عَلى عِبادِكَ وَحُسْنِ حالِهِمْ . خدايا ! ما را صبرى ده بر تمامى نعمت و نيكو حالى بندگان خود . پس چنين دردى بدين رسوايى را معالجت مهم باشد و بدان مشغول بايد شد به توفيق اللّه تعالى .عارف وارسته ، جمالى اردستانى گويد :
آنان كه در اين جهان فانى جويند حيات جاودانى
از هستى خويش عار دارند بر دل همه داغ يار دارند
هم خانه و يار مقبلان باش همراه و رفيق بى دلان باش
اين منزل و راه مرد باشد مردى كه زخويش فرد باشد
دانا نشود كسى به تكرار زنهار بكوش و دل به دست آر
دل هاى پر از غبار و آشوب هرگز نشود مقام محبوب
اندر پى هر نظر نظرهاست وندر سر هر سفر سفرهاست
اى غافل تن پرست تن دوست تا چند روى چو سگ پى پوست
يمان به حيات جان ندارى جز همّت آب و نان ندارى
عارف حيل و حسد نداند در ديده به جز احد نداند
آزار دل كسى نجويد خارى كشد و گلى نبويد
منبع : برگرفته از کتاب عرفان اسلامی استاد حسین انصاریان