بسمالله الرحمن الرحیم
«الحمدالله ربالعالمین الصلاة والسلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابیالقاسم محمد صلیالله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
کار اول انبیا الهی در هر امتی که به رسالت مبعوث شدند، درمان بیماری بسیار خطرناک شرک بود.
بت سازی سردمداران شرک
سردمداران شرک از قدیمیترین ایام، بتهایی را ساخته بودند و به مردم قبولانده بودند که این بتها نمایندگان سلسله ارواحی در این عالم هستند که شکل این بتها، شکل همان ارواح است و این ارواح هرکدام تدبیر کنندهٔ کاری یا کارهایی در عالم هستند. پروردگار در قرآن میفرماید: اینها را اسمگذاری هم کرده بودند: «أَسْمٰاءٍ سَمَّیتُمُوهٰا» ﴿الأعراف، 71﴾ میگفتند: کار این بت مربوط به باران است، این یکی مربوط به بهار خوبی است، این مربوط به اولاد دادن است و از این قبیل مسائل.
جدایی از خدا و نتیجه آن
مجموعهٔ فرهنگ بتپرستی بر پایهٔ دروغ بود، نه چنان ارواحی در عالم، وجود خارجی داشتند و نه اینها که جیب بزرگی با تنظیم یکمشت نذر و نیاز برای مردم دوخته بودند. اصل ارواح دروغ بود و فرهنگسازی متولیان بتکدهها هم فرهنگ دروغی بود. رویهمرفته عباد الهی را از وجود مقدس خدا به سه شکل دور میکردند، چنانکه در قرآن است: «فِی ضَلاٰلٍ مُبِینٍ» ﴿الأعراف، 60﴾ «فِی ضَلاٰلٍ بَعِیدٍ» ﴿ق، 27﴾.
وقتی مردم را از پروردگار جدا میکردند نتیجهاش باز شدن در هر فسادی به روی زندگی مردم بود، فساد در اعتقاد، اخلاق، اقتصاد و عمل. این ضررهای بسیار سنگین همان ظلم عظیم است «لاٰ تُشْرِک بِاللّٰهِ إِنَّ اَلشِّرْک لَظُلْمٌ عَظِیمٌ» ﴿لقمان، 13﴾ ولی توحید یعنی اینکه من به حقیقت معتقد شوم، اعتقادی که وحی زمینهاش را برای من فراهم کند، مبلغش انبیا الهی هستند، به این معنا که در جهان هستی کلیددار یک نفر است، خالق یک نفر است، رزاق یک نفر است، معبود بهحق یک نفر است و نهایتاً نتیجهاش این میشود که خیر در همهٔ امور به دست اوست «بِیدِک اَلْخَیرُ» ﴿آلعمران، 26﴾. چنین وجود مقدسی شایستهٔ اطاعت است و غیر از او هیچچیز و هیچکس شایستهٔ عبادت و اطاعت نیست.
شناخت خدا و سپس گره زدن دل به او
این کار اول انبیا الهی بود. بدون انجام این کار ارائهی فروعات دین به درد نمیخورد. یکچیزی طلبههای قدیم میگفتند: «ثبت الارض و انقش» اول جای نقاشی را محکم کن، بعد نقاشی کن. روی آب که نمیشود نقاشی کرد. به مشرک که نمیشود گفت بیا نماز بخوان، روزهبگیر، زکات بده، بیا حسود، بخیل و حریص نباش، نه میشود به مشرک عمل صالح ارائه کرد و نه اخلاق حسنه، باید یک زمینهی پاکدرونی به انسان داده شود و به قول حضرت رضا(ع) دل به وجود مقدس او گره بخورد و او به این معنا شناخته شود که اطاعت و عبادت حق اوست نه حق کس دیگر، آنوقت به او گفت: حالا بیا برای این وجود مقدسی که کلیددار هستی است نماز بخوان، همهکارهٔ عالم است، کار دست اوست، و غیر از او هر چه در عالم وجود دارد ابزار دست قدرت اوست و کارهای نیست.
چند آیه در این زمینه از سورهی مبارکه شعرا وجود دارد (عنایت کنید خیلی آیات جالبی است). قبل از این آیات من یک آیه برایتان قرائت کنم که خیلی آیهی فوقالعادهای است. میگویند: کسی که این آیه را بفهمد و کسی که عمقش را بفهمد مخ عرفان قرآنی و اهلبیتی را فهمیده است. خطاب آیه بهکل است، کاری به مؤمن و شیعه و غیر شیعه ندارد، «ایها الناس» یعنی کل انسانها، کل هیچکس را استثنا نمیکند، یعنی با همین آیه هم بتسازی را دارد میشکند (یعنی غیر از این بتهای بیجانی که برایتان علم کردند، هر کس را هم به عنوان بت جاندار و معبود علم کردند دروغ است) لذا با فهم این حقیقت ترس آدم به کل میریزد؛ یعنی یک حالی برای آدم پیدا میشود که همهٔ قدرتهای عالم را پوشالی میبیند، پوک، پوچ، توخالی و دروغپرداز میبیند، اصلاً از هیچچیز نمیترسد. شما هم یک موحد تک نفره و هم موحدهای چندنفره را در قرآن، در روایات و در تاریخ اسلام که در مقابل بالاترین و قدرتمندترین قدرتمندان زمان خودشان، قدرتِ قدرتمندان را به هیچ گرفتند، هیچ؛ یعنی انگار نه انگار!
باور و اعتقاد آسیه همسر فرعون
در تک نفرهها وجود مبارک آسیه همسر فرعون بود.
خب شما از طریق قرآن خیلی شنیدید که فرعون در روزگار خودش در این منطقه، قدرت اول بود، اینها هم به خاطر مشرک بودنشان و پایبندیشان به شرک بود، اخلاق، رحم و بنای بهره بردن از اندیشه و عقل را هم نداشتند، می گفتند غارت کنید، بکشید که حکومت ما بماند، فرهنگ شرک این است.
وقتی که این خانم از طریق حضرت کلیم الله قلبش به پروردگار عالم گره خورد، از آن گرههایی که باز شدنی نبود، در سورهٔ حجرات است: «إِنَّمَا اَلْمُؤْمِنُونَ اَلَّذِینَ آمَنُوا بِاللّٰهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ یرْتٰابُوا» ﴿الحجرات، 15﴾ گره باز شدنی نبود، وقتی این ستمکار ظالم مفسد (اینها عناوینی است که قرآن برایش گفته است) پی برد همسرش (یعنی ملکهٔ مملکت) به خدای موسی ایمان آورده است.
بیشتر مردم از تهدید میترسند و جا میزنند؛ بدن است دیگر، از میکشمت، شکنجهات میکنم، تبعیدت میکنم، از زن و بچه جدایت میکنم میترسد، این تهدیدها همه ترسآور است.
این خانم تهدید شد نه به تبعید و زندان، تهدید به کشته شدن شد، خیلی آرام و راحت به فرعون گفت: حقی را که یافتم را از دست نمیدهم. فرعون دستور داد او را بخوابانند (دیدید در قرآن خدا میفرماید: «وَ فِرْعَوْنَ ذِی اَلْأَوْتٰادِ» ﴿الفجر، 10﴾ اوتاد جمع وتد است، وتد یعنی میخ) میخهای بلندی آهنگرها برایش ساخته بودند، کسی را که میخواستند اعدام کنند روی زمین میخواباندند، دوتا پا و دوتا دستش را با این میخها به زمین میدوختند و بعد هم حالا یا میمرد یا اگر نمیمرد یک وزنهٔ سنگینی را روی بدنش میانداختند تا با زمین یکی شود.
آسیه را به زمین دوختند اما هیچ درخواستی از فرعون نکرد، اولاً فرعون را بعد از توحید پوک میدید و چون دیگر فهمیده بود یک قدرت، یک کارگردان و یک کلیددار در عالم است، این فرعون کیست؟ چه کاره هست؟ اولاً این کسی نیست ، ثانیاً با نور ایمانش (این هم خیلی مهم است) «المومن ینظر بنور الله» با نور ایمانش پشت پردهٔ عالم را میدید که در آنجا برایش رحمت، مغفرت، احسان، فضل و جنت آماده است، اگر نمیدید که وقتی او را به زمین دوختند طبق آیات سورهٔ تحریم به پروردگار عرض نمیکرد: «رَبِّ اِبْنِ لِی عِنْدَک بَیتاً فِی اَلْجَنَّة»ِ ﴿التحریم، 11﴾ میدید که درخواست کرد، یعنی با چشم دل بهشت را میدید، ناشناخته و مجهول را که درخواست نکرد! آن را که به آن یقین داشت درخواست کرد. این طرف میدید فرعون یک بادکنک توخالی است، در این طرف بهشت را کامل میدید «عند ربه» برای موحدان قرار داده شده است.
نیازمندانِ وجود مقدس حضرت حق
خب حالا سراغ آن آیه بروم، عجب آیهای است. میگویند هر کس عمق این آیه را بفهمد عارف میشود، نه اینکه عرفان را میفهمد: «أَیهَا اَلنّٰاسُ» جالب آیه این است که هیچکس استثناء نشده، ببینید چگونه دارد حقیقت را به انسان انتقال میدهد «یٰا أَیهَا اَلنّٰاسُ أَنْتُمُ اَلْفُقَرٰاءُ إِلَی اَللّٰهِ» ﴿فاطر 15﴾ همه شما، نیازمندان به وجود مقدس او هستید، غرق در نیاز هستید و این تأمین نیازتان دست هیچکس نیست، الی الله.
خب اگر دست هیچکس نیست، بت معنی ندارد، بت جاندار معنی ندارد، شرک معنی ندارد، قبول کردن این دروغهای شاخدار معنی ندارد، شما با همهٔ وجود نیازمند به وجود مقدس او هستید «اَلنّٰاسُ أَنْتُمُ اَلْفُقَرٰاءُ إِلَی اَللّٰهِ» ﴿فاطر، 15﴾ اینجا نمیگوید «الی الرحمن» نمیخواهد شکم من را فقط سیر کند نمیگوید «الی الرحیم» نمیخواهد فقط رحمتش را هزینهٔ من کند می گوید: «إِلَی اَللّٰهِ»، یعنی شما همهٔ وجودتان نیازمند به وجود مقدسی است که مستجمع جمیع صفات کمال است این معنی الله است.
معنی الله خدا نیست، ما فارسیزبانها در ترجمهٔ الله به تنگی قافیه گیر کردیم، میگوییم الله یعنی خدا، اصلاً کلمهٔ خدا معنی الله نیست، الله معنی کاملش این است "ذات جامع همهٔ صفات کمال و اسماء حسنا". همه چیز که پیش اوست، من برای چه سراغ بت بروم؟ بعد هم من را که خدا میگوید: تو با همهٔ وجود نیازمند به الله هستی! فرعون، ترامپ و دیگران هم مثل من، یعنی کل بشر تهیدست هستند و هیچچیز ندارند، اگر چیزی میخواهند باید از او بگیرند، ببینید چقدر قلب را آرام میکند! یعنی چقدر زیبا همه را به آدم میشناساند که همه تهیدست هستند. در نتیجه از نزد من جای دیگری نرو هیچ خبری نیست، از پیش من دستت را جای دیگری دراز نکن هیچ خبری نیست. اینهایی هم که میبینی در این دنیا و در این تاریخ امثال فرعونها، نمرودها، ترامپها، بنی امیهها، بنی عباسها و شاهان هستند، اینها با تقلب و ترفند خودشان را در جلوی چشمِ تو بزرگ نشان دادند، بزرگی وجود ندارد، همه فقیر و نیازمندند، یعنی عمق این آیه را آدم بفهمد خیلی راحت زندگی میکند. عمق این آیه را آدم بفهمد اگر هم بخواهد دستی پیش کسی دراز کند، دست پیش انبیا، ائمه و مؤمنین دراز میکند و اول هم در دعایش به پروردگار میگوید: خدایا! اگر من دارم به این عبد صالح شایستهات مراجعه میکنم، این توفیق و لطف را به او داشته باش که مشکل من را حل کند؛ یعنی همه جا فقط خدا در مراجعاتم است.
این آیه «ایها الناس» میگوید یعنی هیچ ثروتمند و هیچ قدرتمندی در عالم وجود ندارد، هیچ صاحب جلالت و شوکتی در عالم وجود ندارد، تک تکتان نیازمند به ذات مستجمع جمیع صفات کمال هستید پس کسی غیر از او معبود نیست و کسی غیر از او کارهای نیست، تمام.
ساحران زمان فرعون هم این حقیقت را خوب فهمیدند، راحت بودند وقتی فرعون تهدید میکرد.
آخر بیشتر قلدرها تهدیدی هستند. حالا میگویند اگر شانسی تهدیدمان گرفت که یک ملتی را اسیر کردیم و اموالشان را هم غارت کردیم و دینشان را هم نابود کردیم انجام می دهیم، اگر تهدید ما نگرفت خب درگیر میشویم، جنگ پیش میآید. حالا اگر با موحدان جنگ پیش بیاید قرآن جادهٔ کار را خیلی صاف کرده «فَیقْتُلُونَ وَ یقْتَلُونَ» ﴿التوبة، 111﴾ در جنگ موحدان دشمن را میکشند و کشته هم میشوند؛ اگر بکشند جهاد فی سبیل الله بوده و عبادت است، اگر کشته شوند شهیدان راه حق هستند. تمام شد.
اصلاً اینجا نقطهٔ غصه، نقطهٔ ترس، نقطهٔ لرز و نقطهٔ عقبنشینی از تهدید وجود ندارد.
حوزهٔ توحید عجب حوزهای است! عجب آیاتی دارد! «ایها الناس» به به اگر بعضیها میگفتند بعضی از آیات قرآن مستکننده است و جنبهٔ شراب طهور دارد راست میگفتند «یٰا أَیهَا اَلنّٰاسُ أَنْتُمُ اَلْفُقَرٰاءُ إِلَی اَللّٰهِ» ﴿فاطر، 15﴾ ما فقراء الی الله هستیم، خودش چیست؟ «وَ اَللّٰهُ هُوَ اَلْغَنِی اَلْحَمِیدُ» ﴿فاطر، 15﴾ یعنی بینیاز فقط منم، دارا فقط منم، مالک فقط منم، خالق فقط منم، رازق فقط منم، راحم، رحیم، رحمان، غفور، ودود، همینطوری در جوشن کبیر بشمارید و جلو بروید، این منم، کس دیگری هم نیست، هر کس غیر از من در این عالم است گدای من است، حتی انبیا و حتی ائمه.
معنای حقیقی کلمه توحید
یک جملهٔ دیگر هم قبل از اینکه آن آیات را از سورهٔ شعرا برایتان بخوانم بگویم که خیلی جالب است، این جمله به آدم حال میدهد، جملهٔ استغفاریهٔ کامل است و چقدر زیباست! همه انسانها، مرد و زن اصلاً بافت وجودیشان این است که در این استغفار بیان شده است. «استغفرالله الذی لا اله الا هو» من درخواست آمرزش از کسی دارم که جز او در عالم معبود حقی وجود ندارد، به هر کس مُهر معبودیت زدم باطل است و درست نیست، اطاعت از احدی در این عالم واجب نیست مگر اینکه خدا راهنمایی کند و بگوید:«وَ أَطِیعُوا اَلرَّسُولَ» ﴿النساء، 59﴾ بگوید: «وَ أُولِی اَلْأَمْرِ مِنْکمْ» ﴿النساء، 59﴾ که آن دوتا اطاعت هم برگشت به اطاعت خدا دارد. اطاعت استقلالی که نیست، خدا گفته از پیغمبرم اطاعت کن، چشم! این خودش گوش دادن به حرف خداست« لا اله الا هو»:
نقش کردم رخ زیبای تو بر خانهٔ دل// خانه ویران شد و آن نقش به دیوار بماند
نیست بر لوح دلم جز الف قامت یار// چه کنم حرف دیگر یاد نداد استادم
کلمهٔ توحید همین یک کلمه است «لا اله الا الله».
یک توضیحی بر جملات گودال قتلهگاه!
یکی از اهل دل داده با شعر خیلی قشنگ است، میگوید در گودال با خدا حرف میزد و میگفت: آینه بشکست و (یعنی بدن را قطعه قطعه کردند)
آئینه بشکست و رخ یار ماند (چون آن شکستنی نیست)
آینه بشکست و رخ یار ماند// ای عجب این دل شد و دلدار ماند
نقش بشد جلوهٔ نقاش شد// سرّ هو الله ز من فاش شد
واقعاً حرف اهل توحید این است:
گر بشکافند سراپای من// جز تو نبینند در اعضای من
مرحوم حاجی سبزواری فرمود: روی سنگ قبرم بنویسید به لوحم، این شعرش هم خیلی عجیب است:
به خونم نویسید لوح مزار// که این است شهید ره عشق یار
یک جا فقط سر میگذارم، زیر یک پرچم، زیر یک علم، سینه میزنم، کارهایم را با یک نفر میگویم، حالا جای دیگر هم که میخواهم بروم با اجازهٔ او میروم، میگویم، میخواهم بروم به یک مؤمنی دردم را بگویم، دلش را نسبت به من نرم کن که اگر بتواند درد من را دوا کند، اگر نتواند هم که خودت بلدی چه کار کنی!
توحید حضرتابراهیم(ع)
به تمام بتپرستان بابل گفت: بتپرستان قدرمند و پولدار و حاکم! ابراهیم(ع) هنوز جوان بود، گفت: من تمام مراجعهام به یک نفر است، درخواستهایم هم از یک نفر است، کارهایم هم با آن یک نفر است، آن یک نفر چه کسی است؟ « اَلَّذِی خَلَقَنِی» ﴿الشعراء، 78﴾ کسی است که من را آفریده! این بتها چه آفریدند؟ این نمرود چه کاره است؟ این بتهای بتخانهها چه کاره هستند؟ من بلند شدم، تیشه برداشتم، رفتم نردبان گذاشتم و بالا رفتم، تمام بتها را تکه تکه کردم، یکیشان یک آخ نگفت! اینها چه کاره هستند؟ من دنبال آن هستم «اَلَّذِی خَلَقَنِی فَهُوَ یهْدِینِ» ﴿الشعراء، 78﴾ و آن وجود مقدسی که من را به راهی که در دنیا و آخرت به مصلحت من است راهنمایی میکند، چقدر زیباست! سر و کارم با یک نفر است: «اَلَّذِی خَلَقَنِی فَهُوَ یهْدِینِ» ﴿الشعراء، 78﴾ «وَ اَلَّذِی هُوَ یطْعِمُنِی وَ یسْقِینِ» ﴿الشعراء، 79﴾ سر و کارم با کسی است که تا آخر عمرم روزی من و آب خوردن من دست اوست، نه شما قدرت ساختن یک دانه عدس را دارید، نه قدرت ساختن یک دانه پَر تره، و نه قدرت ساختن یک قطره آب.
من دنبال کسی هستم که روزیساز من، روزیده من، آبساز من و آبده من اوست «وَ إِذٰا مَرِضْتُ» ﴿الشعراء، 80﴾ و وقتی مریض میشوم «فَهُوَ یشْفِینِ» ﴿الشعراء، 80﴾ خیال میکنید گل گاوزبان و عناب یا این قرصها و شربتها و آمپولها من را شفا میدهد؟ اینها به اجازهٔ او بیماری را از بدن من فراری میدهند، او اجازه ندهد هیچ اثری نمیکنند، گرانترین دواها را برای این کلهگندههای دنیا درست میکنند، عربستان چقدر پول داشت؟ چه دواهایی برای این پنج ششتا شاههای قبل از این شاه به آنها دادند؟ مردند و زیر خاک رفتند و متلاشی شدند، اما اعتقاد ابراهیم این است اگر من در بیماری خوب میشوم او من را خوب میکند نه دارو. دارو اجازه میخواهد، ریه اجازه میخواهد هوا را بگیرد، معده اجازه میخواهد غذا را هضم کند، او محیط است ما محاط هستیم، در قرآن مجید میگوید: شب که در خواب ناز هستید، اگر خودم صبح بیدارتان نکنم بهشت زهرا هستید، حتی بیدار شدنتان هم دست من است، من بیدارتان میکنم، خودتان بیدار نمیشوید: «وَ إِذٰا مَرِضْتُ فَهُوَ یشْفِینِ» ﴿الشعراء، 80﴾ من دارم دنبال کسی میروم که وقتی مریض میشوم او مرا درمان میکند.
عشق به خدا و رفاقت با خدا
مرحوم حاج میرزا حبیب الله گلپایگانی شخصیت فوق العادهای بود، در مشهد در مسجد گوهرشاد نماز میخواند. مریض شد او را به بیمارستان بردند، آن زمان ایشان در سال 43،44 از دنیا رفت، نزدیک صد سالش بود، یک بیماری سختی گرفته بود و مهمترین دکترهای مشهد هم که به او ارادت داشتند خیلی کار کردند ولی نشد، دیگر وقتی خدا به دارو اجازه نمیدهد اثر کند نمیکند، حالا طرفش حاج میرزا حبیب الله باشد، هر کس میخواهد باشد، او باید وارد کار شود، چون کلید دست اوست.
چقدر خوب است! خدا چقدر رفاقت با خدا خوب است! چقدر یاد خدا خوب است! چقدر نماز خواندن برای خدا خوب است!
هستند کسانی که هنوز نمازهای عاشقانه میخوانند! به این منبر سوگند، هنوز کسی را سراغ دارم اصلاً حالش این است که در سجده ده بار باید با حال بگوید: «سبحان ربی الاعلی و بحمده» تا کمی سیر شود، اگر سرش را بلند کند قانع نمیشود. عشق است دیگر، یعنی وصل است و عشق است، هر وقت هم به او میگویی حالت چطور است؟ میگوید: حال من به من چه؟ حال دست یکی دیگر است! او دارد میچرخاند، به من چه به تو بگویم بد است! که اصلاً نمیگویم حالم خوب است، میگویم خدا خوب است. حال کدام است؟
ایشان میفرمودند: حاج میرزا حبیب الله (فکر نمیکنم کسی در جلسه باشد که ایشان را دیده باشد) پدر من هر وقت به مشهد میرفت، نماز ایشان میرفت، خیلی متدینهای درجه یک ایران وقتی ایشان مشهد بود به نماز ایشان میرفتند. کنار در ورودی حرم هم دفن است.
گفت: همینطوری که روی تخت افتاده بودم تمام دردها را هم داشتم، تمام دواها هم بیاثر بود، نیم نگاهی به طرف حرم حضرت رضا(ع) کردم و به پروردگار عرض کردم: این آقا آبرودار در خانهات است، من ایشان را شفیع میآورم اگر مصلحت باشد، اگر نباشد هم که هیچچیز، باید بیایم آن طرف. گفت اشکم ریخت و خوابم برد، دیدم که در اتاق باز شد و در عالم رویا امام هشتم با لبخند وارد اتاق شد، یک دسته گل زیبا کنار بسترم گذاشت ، گفت: دیگر نخواب. نصف شب بیدار شدم، گفتم: به دکترها بگویید بیایند مرخصی من را بنویسند، خوب خوب شدم. «وَ إِذٰا مَرِضْتُ فَهُوَ یشْفِینِ وَ اَلَّذِی یمِیتُنِی» ﴿الشعراء،80،81﴾ مرگ من دست اوست «ثُمَّ یحْیینِ» ﴿الشعراء، 81﴾ حیات من دست اوست.
حالا ببینید آخرین حرف ابراهیم(ع) چقدر عاشقانه است: «وَ اَلَّذِی أَطْمَعُ أَنْ یغْفِرَ لِی خَطِیئَتِی یوْمَ اَلدِّینِ» ﴿الشعراء، 82﴾ او کسی است که من امید قطعی به او دارم که روز قیامت، من را با آمرزش وارد محشر کند، چه کسی است برای قیامت من میخواهد کاری بکند؟ چه کسی است؟ باز این بحث ادامه دارد، بحث توحید در قرآن و روایات بحث عجیبی است.
درددل حضرتزینب(س)
شب جمعه است و شب دو نفر است؛ شب پروردگار است و شب ابی عبدالله(ع) است:
«فبعزتک یا سیدی و مولای اقسم صادقا لان ترکتنی ناطقا لاضجن الیک بین اهلها ضجیج العاملین و لاصرخن الیک صراخ المستصرخین و لاضجن الیک ضجیج العاملین و لابکین علیه بکاء الفاقدین و لانادینک این کنت» کجایی؟ «یا ولی المومنین یا غایت آمال العارفین یا غیاث المستغیثین و یا حبیب قلوب الصادقین و یا اله العالمین».
زینب چو دید پیکری اندر میان خاک// از دل کشید ناله به صد آه سوزناک
کهای خفته خوش به بستر خون دیده باز کن// احوال ما ببین و سپس خواب ناز کن
طفلان خود به ورطهٔ بحر بلا نگر// دستی به دستگیری ایشان دراز کن
ای وارث سریر امامت ز جای خیز// بر کشتگان بیکفن خود نماز کن
برخیز صبح شام شد ای میر کاروان// ما را سوار بر شتر بیجهاز کن
حسین من! من از مدینه با تو، عباس(ع)، اکبر(ع) و قاسم(ع) آمدم، حالا که میخواهم برگردم نمیخواهم عمر سعد همسفرم باشد، نمیخواهم شمر و سنان همسفر ما باشند!
یا دست ما بگیر و از این ورطهٔ بلا// بار دیگر روانه به سوی حجاز کن.
«اللهم اغفرلنا و لوالدینا و لوالدی والدینا و لمن وجب له حق علینا اللهم ارحم امامنا و ارحم شهدائنا اید قاعدنا و انصر واحفظ امام زماننا واهلک اعدائنا و اشفع مرضانا برحمتک».
تهران حسینیه شهدا جمادیالثانی 1441 جلسهٔ نهم