فارسی
جمعه 02 آذر 1403 - الجمعة 19 جمادى الاول 1446
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 0

امام سجاد (ع) جمال نیایشگران- بخش چهارم

امام سجاد (ع) جمال نیایشگران- بخش چهارم

مقدمه و فصل اول را مي توانيد اينجا بخوانيد.

فصل دوم را مي توانيد اينجا بخوانيد.

بخش اوّل از فصل سوم را مي توانيد اينجا بخوانيد.

 

فصل سوّم: زندگى سياسى امام سجاد - عليه السلام -  بخش دوّم

 

امام سجاد - عليه السلام -، پس ‌از واقعه كربلا
هر چند، پس ‌از مسايلى ‌كه‌ در شام رخ داد، يزيد متوجه شد ‌كه‌ آنچه ‌به‌ اهل بيت پيامبر - صلى الله عليه وآله - روا داشته ‌به‌ مصلحت حكومت وى نبوده است. ‌و‌ هر چند ‌به‌ ظاهر يزيد ‌از آنچه كرده اظهار ندامت كرد، اما جاى ترديد ندارد ‌كه‌ نرمش يزيد ‌با‌ اسيران اهل بيت ، ناشى ‌از عاطفه انسانى ‌و‌ ‌يا‌ انگيزه دينى نبود، بلكه ‌او‌ صلاح حكومت خود ‌را‌ در ادامه خشونت نسبت ‌به‌ خاندان حسين (ع) نديد.
وقايعى ‌كه‌ ‌از اين پس ‌به‌ دست يزيد رخ داد خود گواه بر اين ادعا است ‌كه‌ تنها مهم او، حفظ قدرت ‌و‌ پايگاه حكومت بود ‌و‌ براى اين كار ‌از انجام هر عملى بيم نداشت.
توجه ‌به‌ اين نكات ، خود مى نماياند ‌كه‌ امام سجاد - عليه السلام - حتى پس ‍ ‌از ورود ‌به‌ مدينه در چه شرايطى ‌از نظر سياسى - اجتماعى قرار داشته است ‌و‌ چه شيوه اى ‌را‌ مى توانسته است در پيش گيرد.
علاوه بر اين ، قبلا نيز ياد آور شديم ‌كه‌ رفتار كوفيان ‌با‌ اهل بيت ، چهره اى غير قابل اعتماد، پيمان شكن ‌و‌ سست عنصر ‌از مردم آن عصر ترسيم كرده بود ‌كه‌ امام هرگز پس ‌از آن تاريخ ، شرايط ‌را‌ براى حركتهاى علنى ‌و‌ نهضتهاى مسلحانه مساعد نمى ديد. نه امام سجاد(ع) بلكه هيچ يك ‌از ائمه پس ‌از آن تاريخ ، ‌به‌ طور علنى ‌و‌ آشكار گام در ميدان رهبرى عناصر انقلابجو ننهادند. بلكه هر يك از امامان ‌به‌ اقتضاى شرايط ‌و‌ نيازهاى زمان شيوه اى ديگر در ايفاى وظيفه امامت ‌و‌ رهبرى امت در پيش گرفتند.
سخنان نقل شده ‌از امام سجاد - عليه السلام - در آستانه ورود ‌به‌ مدينه ، خود گواه بر اين است ‌كه‌ امام (ع) با اين ‌كه‌ غمهاى وصف ناپذير خود ‌را‌ ‌با‌ مردم در ميان مى گذارد ‌و‌ شهادت مظلومانه حسين - عليه السلام - ‌و‌ اسارت پر مشقت خويش ‌و‌ همراهانش ‌را‌ مطرح مى كند، اما بصراحت نامى ‌از دستگاه حكومت ‌و‌ جنايات يزيد ‌به‌ ميان نمى آورد. بلكه سخن ‌از بى وفايى ‌و‌ ستمكارى مردمان زمان ‌و‌ مدعيان مسلمانى ‌به‌ ميان مى آورد.
هر چند مردم بروشنى دريافتند ‌كه‌ حكومت يزيد عامل اصلى رخداد فاجعه كربلاست ‌و‌ بر امويان لعن ‌و‌ نفرين مى فرستادند، اما در سخنان امام بصراحت يادى ‌از اين مطلب نشده است.
شيوه اى ‌كه‌ امام سجاد - عليه السلام - پس ‌از اين در پيش گرفت ، در ادامه همين سياست بود.

تحليل زندگى سياسى - اجتماعى امام زين العابدين - عليه السلام - مى بايست بر پايه دو اصل ياد شده يعنى استبداد حاكمان ‌و‌ نبودن اعتماد لازم ‌به‌ انقلابى نمايان ‌و‌ انگيزه ها ‌و‌ وفادارى آنان صورت گيرد.

امام در آستانه ورود ‌به‌ مدينه ، ‌با‌ احساس ‌و‌ عاطفه سخن گفت.
مقام ، مقام احتجاج ‌و‌ انگيزش انقلابى ‌و‌ دعوت ‌به‌ نهضت مسلحانه نبود. چرا ‌كه‌ هم اكنون ‌از شهر كوفيان - طرفدار نهضت ‌و‌ مدعيان وفادارى ‌به‌ ائمه (ع) - مى آمد!
و مدينه در مقايسه ‌با‌ كوفه ، برگ برنده ‌و‌ ممتازى نداشت ‌تا‌ امام بخواهد ‌از نيروى آنها عليه حاكميت امويان بهره گيرى كند!
پس ‌از آن نيز امام ، ياد شهيدان كربلا ‌را‌ ‌با‌ احساس ، زنده نگاه داشت.
احساسى ‌كه‌ ريشه در اعماق جان ‌و‌ روحش داشت.

امام صادق (ع) مى فرمايد: زين العابدين - عليه السلام - چهل سال بر شهادت مظلومانه پدر گريست در حالى ‌كه‌ روزها ‌را‌ روزه بود ‌و‌ شبها ‌را‌ ‌به‌ عبادت زنده مى داشت. هنگامى ‌كه‌ خدمتكاران براى افطار، غذا مى آورند ‌و‌ در برابر آن حضرت مى نهادند، مى فرمود: فرزند رسول خدا در حال گرسنگى ‌به‌ شهادت رسيد، فرزند رسول خدا ‌با‌ لبهاى تشنه ‌به‌ شهادت رسيد.
امام آن قدر اين جملات ‌را‌ تكرار مى كرد ‌تا‌ آب ‌و‌ غذايش ‌با‌ اشك چشمانش ‍ مى آميخت. (280)
امام على بن الحسين (ع) بدان اندازه مى گريست ‌كه‌ اطرافيان بر سلامت چشمان وى بيمناك شدند. ‌از اين رو ‌به‌ حضرتش گفتند ‌كه‌ گريه زياد ‌به‌ بينايى چشم شما زيان مى رساند.
امام در پاسخ مى فرمود: چطور ممكن است ‌از گريه خوددارى كنم ؟با اين ‌كه‌ پدرم ‌را‌ ‌از نوشيدن آب مانع شدند؛ آبى ‌كه‌ تمام موجودات حتى درندگان ‌و‌ حيوانات وحشى حق داشتند ‌از آن استفاده كنند... (281)

در روايتى ديگر چنين آمده است :
به امام سجاد (ع) عرض شد: آيا وقت آن نرسيده است ‌كه‌ پس ‌از گذشت ساليان متوالى ‌از واقعه كربلاست دست ‌از غم ‌و‌ اندوه برداريد!
امام در پاسخ فرمود: ‌به‌ خدا سوگند! شكايتها ‌و‌ گريه هاى يعقوب ‌به‌ درگاه خدا براى موضعى بود ‌كه‌ در مقايسه ‌با‌ آنچه ‌من‌ براى آن مى گريم كوچك است
يعقوب تاءسفش بر ‌از دست دادن يوسف بود، او يك فرزند ‌را‌ ‌از دست داده بود. در حالى ‌كه‌ ‌من‌ خود شاهد بودم ‌كه‌ پدرم ‌و‌ گروهى ‌از خاندانم در نزديكى ‌من‌ چونان پرندگان سرهاشان بريده شد... (282)

موضع امام سجاد(ع) در برابر حكومتها
امام سجاد - عليه السلام - در طول زندگى خويش بيش ‌از هر كس ، ستم ‌و‌ ظلم حكومتهاى استبدادى ‌را‌ چشيده بود.
شخصيتى چون او، حتى بر اساس ملاكها ‌و‌ معيارهاى بشرى ، نمى توانست خوشبين ‌به‌ حكومتهاى فاسد اموى ‌و‌ مروانى باشد ‌و‌ بغض ‌و‌ عدالت عميق آنان ‌را‌ در دل نداشته باشد.
كسى چون على بن الحسين - عليهما السلام - ‌كه‌ اگر نبود حكمت الهى ‌و‌ اگر نبود معذوريت ‌او‌ ‌از جهاد در روز عاشورا، بى شك ‌او‌ هم مانند برادرش ‍ على اكبر ‌و‌ عمويش ابالفضل العباس - عليه السلام - ‌و‌ اصحاب پدر بزرگوارش گام در ميدان جهاد مى گذاشت ‌و‌ ‌از شهادت استقبال مى كرد.
بى شك چنين كسى نمى توانست ‌از قيام عليه ظلم ‌و‌ فساد دستگاه حكومتى امويان هراس داشته باشد ‌و‌ ‌يا‌ ‌از شهادت ‌و‌ شكنجه شدن بيم ‌به‌ دل راه دهد ‌و‌ سكوت اختيار نمايد.
كسى ‌كه‌ در برابر جرثومه جنايت - عبيدالله - ‌به‌ ياوه گوييهاى ‌او‌ پاسخ مى دهد ‌و‌ ‌از خشم ‌او‌ نمى هراسد.
كسى ‌كه‌ در محفل يزيد، آن گونه ‌از ارزشهاى دينى حمايت مى كند ‌كه‌ محيط شام ‌را‌ دگرگون مى سازد.
كسى ‌كه‌ زنجيرها ‌را‌ بر تنش تحمل كرده ، لب ‌به‌ زارى در برابر دشمن نمى گشايد.
و كسى ‌كه‌ در برابر تهديدهاى جدى عبيدالله ميگويد:
ابالقتل تهدنى يابن مرجانة ماعلمت ان القتل لنا عادة ‌و‌ كرامتنا الشهادة. (283)
يعنى ؛ اى فرزند مرجانه ! مرا ‌به‌ كشته شدن تهديد مى كنى ! آيا نمى دانى ‌كه‌ كشته شدن در راه دين عادت ‌ما‌ ‌و‌ شهادت در راه خدا از شرافتهاي ‌ما‌ خاندان است.
چنين كسى ‌را‌ نمى توان متهم ‌به‌ سكوت ‌و‌ عدول ‌از شيوه جهاد كرد. بلكه مى بايست دليل خط مشى آن حضرت ‌را‌ در جاى ديگرى جست. ‌و‌ آن عبارت است ‌از رعايت شرايط ‌و‌ مقتضيات زمان ‌و‌ توجه ‌به‌ امكانات ‌و‌ آمادگى مردم ‌و‌ نيازهاى آنان.
از اين رو قبل ‌از پرداختن ‌به‌ خط مشى امام سجاد - عليه السلام - در برابر خلفا، اشاره اى كوتاه ‌به‌ بينش دينى - سياسى آن امام در مواجهه ‌با‌ ستمها ‌و‌ كجرويها خواهيم داشت.

اهتمام ‌به‌ امر ‌به‌ معروف ‌و‌ نهى ‌از منكر
امام سجاد - عليه السلام - مى فرمايد:
كسى ‌كه‌ امر ‌به‌ معروف ‌و نهى ‌از منكر ‌را‌ ترك كند ‌و‌ كنار نهد، چونان كسى است ‌كه‌ كتاب خدا - قرآن - ‌را‌ پشت سر افكنده ‌و‌ بدان اعتقادى ندارد. البته يك صورت استثناست ‌و‌ آن در جايى است ‌كه‌ انسان در تقيه اى ويژه ‌به‌ سر برد ‌و‌ ‌از پنهان داشتن عقايد ‌و‌ برنامه هاى خود ناگزير باشد.
به آن حضرت گفته شد: منظور ‌از تقيه ويژه ، كدام تقيه است ؟
امام فرمود: اين است كه انسان ‌از سوى جبارى ستيزه جو ‌و‌ سركش تهديد شود. (284)

نهى ‌از تبعيت ظالمان
از امام - عليه السلام - نقل شده است ‌كه‌ فرمود:
واى بر ملتى ‌كه‌ فرمان الهى ‌را‌ گردن ننهند ‌و‌ امر ‌به‌ معروف ‌و‌ نهى ‌از منكر نكنند. كسى ‌كه‌ شعار توحيد ‌را‌ بر زبان آورد ‌و‌ لا اله الا الله بگويد، ادعا ‌و‌ اقرار ‌او‌ ‌به‌ ملكوت آسمان راه نمى يابد مگر زمانى ‌كه‌ سخن ‌و‌ اقرار خود ‌را‌ ‌با‌ عمل شايسته كامل كند. ‌و‌ كسى ‌كه‌ در خدمت ‌و‌ اطاعت ظالم در آيد، در حقيقت دين ندارد... (285)

افشاگرى عليه دستگاه امويان
از منابع تاريخى استفاده مى شود ‌كه‌ پس ‌از واقعه كربلا ‌و‌ چه بسا پس ‌از حضور در شام ‌و‌ مجلس يزيد، شخصى ‌به‌ نام منهال در ميان راه ‌با‌ امام سجاد - عليه السلام - روبرو شد و از امام احوال پرسيد. امام ‌كه‌ زمينه ‌را‌ مناسب مى ديد، ‌از وضع دستگاه حكومت ‌و‌ نظام فرعونى امويان بصراحت شكوه كرد ‌و‌ فرمود: ‌به‌ خدا سوگند، ‌ما‌ خاندان پيامبر (ص ) در شرايط كنونى ، همانند بنى اسرائيل ‌كه‌ در نظام فرعونيان ‌به‌ رنج ‌و‌ مصيبت مبتلا بودند، مبتلا هستيم. مردانمان ‌را‌ مى كشند ‌و‌ زنانمان ‌را‌ باقى مى گذارند.
اى منهال در عصر حاضر ‌كه‌ اسلام قدرت جهانى يافته است ، عربها بر ساير ملتها فخر مى فروشند ‌و‌ مى گويند پيامبر اسلام - صلى الله عليه وآله - مردى است ‌از عرب. طايفه قريش بر ساير طوايف عرب فخر مى فروشد ‌و‌ مى گويند محمد (ص ) ‌از قبيله ماست.
و اما ‌ما‌ ‌كه‌ فرزندان پيامبر - صلى الله عليه وآله - هستيم در شرايطى قرار گرفته ايم ‌كه‌ مورد غضب ‌و‌ ستم ‌و‌ قهر همين اعراب قرار گرفته ايم ، ‌ما‌ ‌را‌ كشتند ‌و‌ آواره كردند، انا لله ‌و‌ انا اليه راجعون. (286)

ترغيب ‌به‌ جهاد ‌و‌ شهادت
امام على بن الحسين ، زين العابدين (ع) ‌از رسول اكرم (ص ) در زمينه بزرگداشت امر جهاد ‌و‌ ارزش شهادت ‌و‌ خون شهيدان ، روايت كرده ‌و‌ مى فرمايد:
هيچ گامى نزد خداوند محبوبتر ‌از دو گام نيست : قدمى ‌كه‌ پيش نهاده شود ‌و‌ صفى ‌از صفهاى جهاد در راه خدا ‌را‌ پركند؛ ‌و‌ قدمى ‌كه‌ در راه صله رحم برداشته شود ‌و‌ ‌به‌ ديدار خويشاوندى پيش رود ‌كه‌ قطع ديدار كرده است...
و هيچ قطره اى نزد خداوند محبوبتر ‌او‌ دو قطره نيست : قطره خونى ‌كه‌ در راه خدا ريخته شود ‌و‌ قطره اشكى ‌كه‌ در ظلمت شب ‌از بيم خدا فرو افتد. (287)
امام سجاد - عليه السلام - در عصرى ‌كه‌ حمايت ‌از اهل بيت ‌و‌ حريم ولايت ‌و‌ امامت معنايى جز مخالفت ‌با‌ حاكميت جباران ‌و‌ نظام فرعونى امويان نداشت ‌به‌ شيعيان خود توصيه مى كرد ‌كه‌ دست ‌از تلاش ‍ ‌و‌ جهاد بر ندارند. البته در موارد ديگر شيوه جهاد و تلاشهاي بايسته اى ‌را‌ ‌كه‌ در آن شرايط مسير بود ‌به‌ ايشان ياد آورى مى كرد.

امام در تشويق پيروان خويش ‌به‌ تلاش ‌و‌ جهاد در راه حق ‌و‌ دفاع ‌از ارزشها مى فرمود:
شيعه راستين ‌ما‌ كسى است ‌كه‌ در راه اهداف ‌و‌ برنامه هاى ‌ما‌ جهاد ‌و‌ تلاش ‍ كند ‌و‌ ‌با‌ كسانى ‌كه‌ بر ‌ما‌ ستم مى كنند درگير شود ‌و‌ جلو ظلم آنان ‌را‌ بگيرد ‌تا‌ اين ‌كه‌ خداوند حق ‌ما‌ ‌را‌ ‌از ستم پيشگان باز گيرد. (288)

رهنمود ‌به‌ مبارزه پنهانى ‌با‌ جباران
چنان ‌كه‌ ‌از مطالب ‌و‌ روايات گذشته دانسته شد، امام سجاد - عليه السلام - در استمرار خط امامت ، اصول عقيدتى ‌و‌ سياسيش همان اصول علوى ‌و‌ حسينى بود ‌كه‌ ‌از قرآن ‌و‌ سنت پيامبر اكرم - صلى الله عليه وآله - آن ‌را‌ دريافت كرده بودند.
امام سجاد (ع) چون نياكان طاهر ‌و‌ معصوم خود بي كمترين لرزش در مسير حق ، هماره مدافع امر به معروف ‌و‌ نهى ‌از منكر و مبارزه ‌با‌ ظلم ‌و‌ انحراف بود ‌و‌ پيروان خود ‌را‌ ‌به‌ تلاش ‌و‌ جهاد در راه ارزشهاى الهى فرا مى خواند، اما ‌به‌ حكم امامت ‌و‌ پيشوايى راه مبارزه ‌را‌ نيز ‌به‌ آنان مى نماياند ‌و‌ ويژگيهاى زمان ‌را‌ ‌به‌ ايشان يادآور شده ، مى فرمود:
حق امام بر مردم اين است كه در نهان ‌و‌ آشكار ‌از ‌او‌ پيروى كنند ‌و‌ فرمان ‌و‌ رهنمود ‌او‌ ‌را‌ ارج نهند ‌و‌ بزرگ شمارند، ولى حق سلطان اين است ‌كه‌ در ظاهر حكمش ‍ ‌را‌ مخالفت نكنند... (289)
اين رهنمود امام - عليه السلام - در حقيقت ترسيم يك استراتژى است ‌و‌ نه يك سياست اصولى زيرا مخاطب امام ، شيعيانى هستند ‌كه‌ تضاد دستگاه حكومت اموى ‌با‌ برنامه هاي امامان معصوم - عليهم السلام - ‌را‌ مى دانند ‌و‌ هرگز ‌به‌ خود اجازه سكوت در برابر خلفا ‌را‌ نمى دهند چه برسد، ‌به‌ همراهى ‌و‌ همگامى ‌با‌ آنان ! ولى ‌از آنجا ‌كه‌ امام زين العابدين(ع) ، شرايط واقعى ‌را‌ براى ايجاد تحول در دستگاه خلافت كافى نمى بيند ‌به‌ آنان - در چنين مقطعى - فرمان تقيه مى دهد.

علاوه بر اين در روايت ياد شده ، امر امام ‌و‌ خواست ‌و‌ رهنمود ‌او‌ مقدم بر هر امر حكومتى شناخته شده است ‌و‌ معناى آن اين است ‌كه‌ اگر امام فرمان جهاد عليه مستكبران ‌و‌ غاصبان خلافت صادر كرد بايد در نهان ‌و‌ آشكار فرمانش ‌را‌ ‌به‌ اجرا گذاشت. ولى اكنون حكم امام ، حركت پنهانى است ‌و‌ نه مبارزه علنى.
به هر حال امام سجاد - عليه السلام - ‌با‌ بيان اطاعت ظاهرى ‌از سلطان در مقام نفى كلى جهاد نيست، چه اين ‌كه‌ جدش على بن ابى طالب ‌با‌ معاويه جنگيد ‌و‌ پدرش حسين بن على - عليه السلام - ‌از دستگاه اموى پيروى نكرد ‌و‌ در مقابل آنان ايستاد ‌و‌ خود حضرت اگر تقدير الهى نبود و شرايط جهاد ‌را‌ در روز عاشورا دارا بود بى شك ‌به‌ مبارزه ‌با‌ حكومتيان ‌و‌ امويان مى پرداخت. بنابر اين همه اين دلايل خود گواهى است بر اين ‌كه‌ ، امام سجاد - عليه السلام - پس ‌از رخداد عاشورا ‌و‌ آزمون مدعيان مى دانست ‌و‌ تاريخ بعدها ‌به‌ اثبات رسانيد ‌كه‌ دستگاه خلافت هماره ‌از اين حركت غير علنى بيم داشت ‌و‌ ائمه، همواره ‌از سوى دستگاه خلافت تحت آزار ‌و‌ شكنجه ‌و‌ محدوديتهاى شديدى بودند. ‌و‌ فرصتى ‌كه‌ براى امام باقر (ع) ‌و‌ امام صادق (ع) براى ترويج انديشه هاي فقهى ‌و‌ عقايد اصولى اماميه پديد آمد، در گرو خط مشى آگاهانه اى است ‌كه‌ امام سجاد(ع) در پيش ‍ روى شيعه نهاد ‌و‌ زمينه ‌را‌ براى حركت گسترده فرهنگى ‌و‌ عقيدتى هموار ساخت.

تشويق ‌به‌ شكيبايى ‌و‌ راز دارى
امام سجاد - عليه السلام - در راستاى خط مشى ويژه اى ‌كه‌ پيروانش ‌را‌ بدان فرا مى خواند ، رعايت دو اصلى ‌كه‌ زير بنايى ترين اصول مبارزه پنهانى ‌با‌ جباران ، ‌به‌ شمار مى آيد ‌و‌ هر جهاد ‌و‌ نهضتى بدان نيازمند است را توصيه مي كند.
آن اصول عبارتند ‌از شكيبايى ‌و‌ صبر در برابر مشكلات مسير ‌و‌ همچنين رازدارى ‌و‌ پرهيز ‌از افشاى اسرار.
سوگمندانه بسيارى ‌از دارندگان تمايلات شيعى ، در رعايت اين دو اصل ضعف ‌و‌ سستى داشتند ‌و‌ همين امر مايه گلايه ‌و‌ شكوه امام ‌از شيعيان خود بود ‌و‌ مى فرمود:
به خدا سوگند! دوست داشتم گوشت بازوهايم ‌را‌ فدا كنم ‌تا‌ دو خصلت در ميان شيعه ‌از ميان برود: خصلت ناشكيبايى ‌و‌ كم حوصلگى ‌و‌ همچنين كمى حفظ اسرار. (290)
اين بيان ، آميخته ‌با‌ لحنى شديد ‌و‌ نگران كننده است ‌و‌ حكايت ‌از ناشكيبايى برخى شيعيان ‌و‌ افشاى برخى اسرار ‌از سوى آنان دارد.
آنچه در اين روايت بيان نشده ‌و‌ قابل تاءمل مى باشد اين است ‌كه‌ موضوع ناشكيبايى ‌و‌ رازندارى شيعه چه چيزى بوده است ؟آيا ناشكيبايى شيعه ‌از مصيبتهاى معمولى ‌كه‌ همه مردم ‌به‌ نوعى ‌با‌ آن دست ‌به‌ گريبان مى باشند، بوده ‌و‌ ‌يا‌ مشكلات ويژه اى داشته اند ‌كه‌ مربوط ‌به‌ تفكر ‌و‌ عقيده خاص آنان ‌و‌ محدود ‌به‌ تشكيلات شيعى مى شده است ؟
پاسخ اين سؤال ‌از متن روايت پيداست. زيرا امام مى فرمايد: خصلتين فى الشيعه لنا يعنى نسبت ‌به‌ خصوص شيعه اين مشكل ‌را‌ مطرح ساخته است ‌و‌ اين قرينه اى است ‌كه‌ در خصوص شيعه مشكلات اجتماعى - سياسى ويژه اى ‌از سوى خلفا ‌به‌ وجود مى آمده است ‌تا‌ شيعيان ‌را‌ ‌از ائمه ‌و‌ خط امامت جدا كنند. مانند آنچه امروز در جهان ‌به‌ عنوان محاصره اقتصادى ‌و‌ ‌يا‌ سياسى مطرح است ‌و‌ قدرتمدان عليه ملتهاي ضعيفتر ‌به‌ كار مى گيرند.

تاريخ نيز گواه اين مطلب است ‌كه‌ خلفا - چه امويان ‌و‌ چه عباسيان - در ضعيف نگاه داشتن شيعه ‌از نظر سياسى ‌و‌ اقتصادى تلاشى مستمر داشته اند. ‌و‌ موارد اندكى وجود دارد ‌كه‌ ‌از سوى حكومت ‌به‌ تشكيلات شيعى ‌كه‌ امام در رأس آن قرار دارد، كمك اقتصادى شده باشد بلكه آنچه معمول مردم ‌از آن برخوردار بوده اند، ‌از شيعه دريغ مى شده است.
از اين رو ، شيعه بودن مستلزم چشيدن محروميتهاى زيادى بوده ‌و‌ شيعه ماندن ، نياز ‌به‌ صبر ‌و‌ مقاومت داشته است.
از سوى ديگر، در كوران اين مشكلات ، بديهى است ‌كه‌ عناصرى ‌از ميان شيعه بشدت خواهان نهضت عليه دستگاه خلافت باشند ‌تا‌ محدوديتها ‌و‌ ستمها ‌را‌ بشكنند. اين گروه ‌از مبارزه پنهانى احساس خستگى مى كنند ‌و‌ تمايل ‌به‌ مبارزه اى علنى دارند ‌و‌ براى عملى ساختن انديشه ‌و‌ باور خود ناشكيبايند ‌و‌ امام ‌از اين ناشكيباييها نيز گله دارد. زيرا حركتها ‌و‌ سخنان اين گروه مى تواند اسرار نهانى تشكيلات شيعى ‌را‌ برملا سازد ‌و‌ اساس ‌و‌ بنيان ‌را‌ در معرض آسيب قرار دهد.

اكنون براى اين ‌كه‌ شاهدى بر ادعاى فوق آورده باشيم ‌به‌ نمونه اى ‌از تندروى هاى برخى مدعيان تشيع ، در قبال امام سجاد (ع) اشاره مى كنيم.

جهاد ‌يا‌ حج ؟
شخصى ‌به‌ نام عباد بصرى - ‌كه‌ ظاهرا ‌از هواداران شيعه بود ‌و‌ ‌با‌ مبارزه هاى گذشته امامان ‌با‌ غاصبان خلافت آشنايى داشت - در راه مكه على بن الحسين - عليهما السلام – را ملاقات كرد ‌و‌ ‌به‌ آن حضرت ‌با‌ لحنى اعتراض آميز ‌و‌ انتقادى گفت :
شما جهاد ‌و‌ دشواريهاى آن ‌را‌ كنار گذاشته ايد ‌و‌ ‌به‌ حج ‌كه‌ عملى است آميخته ‌با‌ استراحت ‌و‌ آسايش ، رو آورده ايد! درحالى ‌كه‌ خداوند مى گويد.
ان الله اشترى ‌من‌ المؤمنين انفسهم بان لهم الجنه يقاتلون فى سبيل الله فيقتلون ‌و‌ يقتلون.. ‌و‌ بشر المؤمنين
يعنى : همانا خداوند ‌از مؤمنان جان ‌و‌ مالشان ‌را‌ خريدار است ‌و‌ در قبال آن بهشت ‌را‌ براى ايشان قرار داده است. مبارزه مى كنند در راه خدا، مى كشند ‌و‌ كشته مى شوند... بشارت ده ‌به‌ مؤمنان.
امام سجاد (ع) در پاسخ اين راهگذار عجول ، سخنى كوتاه اما قاطع بيان داشت ‌و‌ فرمود: بلى ! اگر ‌ما‌ چنين مؤمنان ‌را‌ - ‌كه‌ در راه خدا بكشند ‌و‌ كشته شوند ‌و‌ داراى اخلاص ‌و‌ صداقت ‌و‌ پايمردى باشند - ببينيم - شك نيست ‌كه‌ جهاد برتر ‌از حج است. (291)
امام ‌با‌ اين پاسخ كوتاه ‌به‌ ‌او‌ فهماندند ‌كه‌ اين ادعاها كافى نيست ‌و‌ طريق جهاد تنها نيازمند ستيزه جويي ‌و‌ سرهاى ناسازگار ‌با‌ حكومت نيست. جهاد نيازمند رزمنده اى است ‌كه‌ هم اهل نبرد باشد ‌و‌ هم ‌به‌ هنگام احساس خطر ميدان ‌را‌ ترك نكند ‌و‌ ‌تا‌ پاى جان مقاوم ‌و‌ پايدار بماند. ولى چنين نيروهايي اكنون ديده نمى شوند!

وجود چنين عناصرى در ميان جامعه شيعه ‌و‌ تشكيلات شيعى ‌و‌ هواداران اهل بيت - عليهم السلام - گاه باعث افشاى اسرار ‌و‌ پيدايش مشكلات سياسى - اجتماعى براى امامان ‌و‌ ‌يا‌ ساير شيعيان مى شد. ‌و‌ برنامه هاى ائمه ‌را‌ ‌با‌ مشگل مواجه مى كرد.

علت بسيارى ‌از اين تند رويها عدم شناخت برخى هواداران اهل بيت - عليهم السلام - ‌از جايگاه وظايف امام بود. گروهى ‌از آنان تصور مى كردند ‌كه‌ اصلى ترين ويژگى امام اين است ‌كه‌ ‌با‌ شمشير قيام كند - قائم بالسيف باشد - ‌و‌ حتى گروهى ‌از آنان ، حقانيت ‌و‌ امامت امام ‌را‌ ‌به‌ همين ويژگى مى سنجيدند ‌و‌ مورد شناسايى قرار مى دادند. در حالى ‌كه‌ ملاكهاى امامت فراتر ‌از اين مى باشد ‌و‌ قبل ‌از قيام مسلحانه ، آگاهى ژرف امام ‌به‌ شريعت ‌و‌ برخوردارى ‌او‌ ‌از معنويت ، عصمت ، عبادت ‌و‌ اخلاق ‌و‌ فضايل مطرح است. ‌و‌ مبارزه ‌با‌ دشمنان دين ‌و‌ جباران يكى ‌از وظايف امام ‌به‌ شمار مى آيد ‌كه‌ ايفاى آن منوط ‌به‌ زمينه هاى مناسب است. ‌و‌ آن جا ‌كه‌ شرايط مساعد نباشد هيچ امامى اقدام ‌به‌ مبارزه مسلحانه نكرده است. چونان ‌كه‌ على بن ابى طالب (ع) بيست ‌و‌ پنج سال سكوت اختيار كرد ‌و‌ حسن بن على (ع) پس ‌از اقدام ‌به‌ جهاد ‌و‌ ناپايدارى ‌و‌ خيانت فرماندهان ‌و‌ نيروهاى سپاهش ‍ ناگزير ‌به‌ صلح شد ‌و‌ حسين بن على - عليهما السلام - حدود ده سال در حكومت معاويه ، دست ‌به‌ شمشير نبرد.

زندگى امام سجاد(ع) در ادامه خلافت يزيد
امام سجاد - عليه السلام - ‌از آغاز دوره امامت خويش ‌تا‌ زمان رحلت ‌با‌ اين خلفا هم عصر بود:يزيدبن معاويه ، معاوية بن يزيد، مروان بن حكم ، عبدالملك مروان ، وليد بن عبدالملك.

دوران خلافت ‌و‌ جباريت يزيد، پس ‌از رخداد عاشورا نپاييد. ‌او‌ على رغم همه تلاشى ‌كه‌ در حفظ ميراث خلافت داشت ‌و‌ جنايات هولناكى ‌را‌ بدان منظور انجام داده بود، در ربيع الاول سال 64 هجرى قمرى در سن سى هشت ‌يا‌ سى ‌و‌ نه سالگى مرگش فرا رسيده ‌و‌ در مكانى ‌به‌ نام حوارين (292) ‌كه‌ در شرق دمشق واقع شده بود ‌به‌ زندگى نكبت بار خويش ‍ خاتمه داد.
يزيد بيش ‌از سه سال ‌و‌ اندى بر مسند حكومت ننشست ‌و‌ در اين مدت كوتاه هولناكترين فجايع ‌را‌ انجام داد ‌كه‌ رخداد كربلا ‌و‌ عاشورا اولين ‌و‌ اسفبارترين آنها بود ‌و‌ فاجعه حره دومين ‌و‌ گسترده ترين آنها ‌و‌ ويرانى خانه كعبه ‌و‌ شكستن حرمت حريم امن الهى لكه سياهى بود ‌كه‌ كارنامه تيره يزيد ‌و‌ امويان ‌را‌ بيش ‌از پيش سياه كرد. يزيد ‌به‌ عنوان دومين خليفه اموى ، درستى پيش بينى على بن ابى طالب درباره ظلم ‌و‌ فساد ‌امويان ‌را‌ آشكارتر ساخت. چه اين ‌كه‌ على (ع) سالها قبل فرموده بود:
الا ‌و‌ اخوف الفتن عندى فتنة بنى اميه فانها فتنه عمياء مظلمة (293) يعنى : هان ! دهشتبارترين فتنه ‌و‌ آشوب درنظر ‌من‌ ، فتنه بنى اميه است ؛ فتنه اى كور ‌و‌ بس تاريك...

واقعه اسفبار حره
پس ‌از رخداد عاشورا ‌و‌ بازگشت كاروان اهل بيت ‌به‌ مدينه ‌و‌ اطلاع يافتن مسلمانان ‌از آنچه در كربلا ‌و‌ كوفه ‌‌و‌ شام اتفاق افتاده بود، چنان كه انتظار مى رفت ، دستگاه خلافت على رغم پندار واهيش ، در نگاه مسلمانان بشدت سست ‌و‌ بى اعتبار جلوه كرد.
مدينه چون شام نبود. مدينه شهر انصار، شهر استقبال ‌از پيامبر - صلى الله عليه وآله - در روزگار سختى ‌و‌ پايگاه نخستين حكومت اسلامى ‌به‌ رهبرى رسول خدا - صلى الله عليه وآله - بود.
پس ‌از مكه ‌كه‌ سرزمين وحى ‌و‌ رسالت ‌و‌ زادگاه توحيد ‌به‌ شمار مى آيد مدينه ‌از قداست ‌و‌ ارجى ويژه در نگاه مسلمان برخوردار بود.
هر چند كه پس ‌از رحلت رسول خدا - صلى الله عليه وآله - مردم مدينه نتوانستند موقعيت پيشين آن ‌را‌ حفظ كنند ‌و‌ در نتيجه برخى كشمكشهاى سياسى ‌و‌ قبيله اى وحدت ‌و‌ شكوه آنان خدشه دار شده بود اما هنوز ‌با‌ گذشت بيش ‌از شصت سال ‌از هجرت پيامبر - صلى الله عليه وآله - مدينه مركز علم ‌و‌ فقاهت ‌و‌ عاصمه اسلام ‌و‌ پايگاه اصلى اصحاب پيامبر ‌و‌ قاريان قرآن ‌و‌ حافظان حديث ‌به‌ شمار مى آمد.

بازتاب واقعه كربلا ‌و‌ عملكرد دستگاه يزيد در چنين محيطى نمى توانست مثبت باشد ‌و‌ ‌يا‌ مواجه ‌با‌ سكوت شود!
مردم مدينه ‌و‌ بازماندگان انصار ‌و‌ مهاجر، شاهد انحرافى بزرگ در خلافت اسلامى بودند ‌و‌ سكوت در برابر آن ‌را‌ به خود اجازه نمى دادند.
حركتها ‌و‌ موضعگيريهاى آشكار ‌و‌ نهان مردم مدينه در سالهاى پس ‌از 61 هجرى چيزى نبود ‌كه‌ ‌از چشم حاكمان شام مخفى بماند.
عزل ‌و‌ نصب سه حاكم در طول دو سال ، خود بهترين گواه اين ناآراميها در مدينه ‌و‌ اطلاع دستگاه موى ‌از جو متشنج سياسى آن است.

در سال 61 هجرى وليد بن عتبه حاكم مدينه بود.
پس ‌از ‌او‌ عمرو بن سعيد ‌به‌ فرماندارى مدينه منصوب گرديد.
چندى نگذشت ‌كه‌ يزيد پسر عموى خويش ، عثمان بن محمد بن ابى سفيان ‌را‌ ‌به‌ عنوان والى مدينه منصوب كرد.
عثمان بن محمد بن ابى سفيان جوانى نو رس ، ناآشنا ‌به‌ كار اداره شهر ‌و‌ كار نيازموده بود (294)
عثمان براى فرو نشاندن جو ناآرام مدينه تدبيرى انديشيد ‌و‌ ‌به‌ گمان فريفتن عناصر پر شور شهر گروهى ‌از آنان ‌را‌ براى ديدار يزيد راهى دمشق كرد، ‌تا‌ خليفه و حشمت ‌و‌ جاه ‌او‌ ‌را‌ ‌از نزديك ببينند ‌و‌ ‌از عطاها ‌و‌ بخششهاى ‌او‌ برخوردار شوند ‌و‌ دست ‌از ناآرامى بردارند.
بدين ترتيب گروهى ‌از فرزندان مهاجر ‌و‌ انصار ‌به‌ دمشق وارد شدند ‌و‌ ‌به‌ ديدار خليفه - يزيد - بار يافتند ‌و‌ در مدت اقامت خويش ‌از بخششهاى ‌او‌ نيز برخوردار شدند؛ ‌از آن جمله ‌به‌ منذر بن زبير صدهزار درهم تعلق گرفت.
اما على رغم اين بذل ‌و‌ بخششها، هيئت اعزامى ‌از مدينه ‌كه‌ علاوه بر دست ‌و‌ دلبازيهاى يزيد سبكسريها ‌و‌ كارهاى زشت ‌او‌ ‌را‌ نيز ديده بودند، پس ‌از بازگشت ‌به‌ مدينه در مسجد رسول خدا - صلى الله عليه وآله - فرياد كشيدند: اى مردم ! ‌ما‌ ‌از دربار خليفه اى مى آييم ‌كه‌ شراب مى نوشد، طنبور مى نوازد، سگ بازى مى كند ‌و‌ شب ‌را‌ ‌با كنيزان پست ‌و‌ آوازه خوان ‌به‌ صبح مى رساند. ‌ما‌ ‌از شما مى خواهيم ‌تا‌ ‌او‌ ‌را‌ ‌از خلافت بركنار كنيد. (295)
در پى اين گزارشها، مردم مدينه ‌با‌ عبيدالله بن حنظله غسيل الملائكه بيعت كردند ‌و‌ بنى اميه ‌كه‌ شمارشان در مدينه ‌به‌ هزار تن ميرسيد در خانه مروان بن حكم ‌به‌ محاصره در آمدند ‌و‌ سرانجام ‌از شهر رانده شدند.

خبر شورش اهل مدينه ‌به‌ شام رسيد. يزيد ‌كه‌ پس ‌از آن عطايا ‌و‌ بخششها انتظار چنين عكس العملى ‌را‌ نداشت ، بشدت خشمگين شد.
نخست تصميم گرفت عبيدالله را به مدينه بفرستد. ولي او ‌كه‌ هنوز دستانش ‌را‌ ‌به‌ خون شهيدان كربلا آغشته مى ديد، پيشنهاد يزيد ‌را‌ نپذيرفت. ناگزير يزيد ‌از عمرو بن سعيد، حاكم پيشين مدينه خواست ‌تا‌ ‌او‌ اين ماءموريت ‌را‌ انجام دهد ولى ‌او‌ هم ‌از پذيرش درخواست يزيد امتناع كرد.
يزيد در ميان فرماندهان سپاهش ‌به‌ جستجوى فردى پرداخت ‌كه‌ ‌از سنگدلى ‌و‌ قساوت كافى براى قتل عام مسلمانان پيشتاز مدينه برخوردار باشد. ‌و‌ براى اين كار مسلم بن عقبة ‌را‌ برگزيد.

مسلم بن عقبه كسى بود ‌كه‌ در گذشته ، ‌از فرماندهان سپاه معاويه ‌به‌ شمار مى آمد (296) ‌و‌ در جنگ صفين ‌با‌ على - عليه السلام - جنگيده ‌و‌ در همين جنگ يك چشمش ‌را‌ ‌از دست داده بود. (297)
اين پلنگ پير زخمديده ، ‌از نظر يزيد، عنصرى مناسب براى خاموش ‍ ساختن شورش مدينه بود.
مسلم بن عقبه در حالى ‌كه‌ بيش ‌از نود سال ‌از عمرش مى گذشت ‌و‌ ‌از بيمارى نيز رنج مى برد ‌با‌ لشكرى انبوه ‌و‌ مجهز ‌به‌ سوى مدينه اعزام شد. سپاه مسلم بن عقبه ‌كه‌ برخى تعدادشان را‌ دوازده هزار نفر دانسته اند، (298) نخست شهر مدينه ‌را‌ محاصره كردند ‌و‌ سپس مسلم براى مردم مدينه پيام فرستاد ‌كه‌ سه روز مهلت خواهند دشت ‌تا‌ تسليم فرمان يزيد شوند ‌و‌ در امان بمانند. اما مردم مدينه تسليم نشدند ‌و‌ ‌به‌ جنگ ‌و‌ ستيز ‌با‌ سپاه يزيد برخاستند.

در نخستين روياروييها، مردم مدينه غلبه يافتند ‌و‌ سپاه يزيد رو ‌به‌ شكست نهاد ولى سرانجام معادله هاى نخستين برهم خورد ‌و‌ لشكريان يزيد برترى يافتند ‌و‌ شهر ‌را‌ ‌به‌ تصرف در آوردند.
فرمانده سپاه - مسلم بن عقبه - پس ‌از تصرف شهر ‌به‌ سربازان تحت امر خود اجازه داد ‌به‌ ميل خود هر كارى ‌كه‌ بخواهند در مدت سه روز ‌با‌ مردم مدينه ‌و‌ اموال ‌و‌ امكانات ايشان انجام دهند!
كشتار زيادى صورت گرفت ‌و‌ فجايع بى شمارى ‌به‌ دست سربازان يزيد عملى گرديد. جان ‌و‌ مال ‌و‌ ناموس مردم مدينه در چنگال هاى لشكريان شام قرار گرفت. (299)
اين كشتار وسيع سبب گرديد ‌كه‌ ‌از آن پس مسلم بن عقبه ‌را‌ مسرف بن عقبه لقب دادند!

واقعه حره در روز چهارشنبه بيست ‌و‌ هشتم ذى الحجه سال 63 هجرى در قسمت شرقى شهر مدينه ، در سنگستانى ‌به‌ نام حره واقم (300) رخ داد ‌و‌ ‌از آن رو ‌كه‌ نفوذ شاميان ‌از اين منطقه ‌به‌ داخل مدينه صورت گرفت ، آن واقعه را حره ناميدند.

كشته شدگان واقعه حره ‌را‌ برخى ‌از منابع تاريخى سه هزار ‌و‌ سيصد نفر دانسته اند ‌كه‌ كه هفتصد نفر آنان ‌از قريش بوده ‌و‌ دو هزار ‌و‌ ششصد نفر ‌از مهاجر ‌و‌ انصار بوده اند. (301)
و برخى ديگر گفته اند: در اين جنگ سه هزار ‌و‌ پانصد نفر ‌از موالى ‌و‌ هزار ‌و‌ چهارصد - ‌يا‌ ششصد - نفر ‌از انصار ‌و‌ هزار ‌و‌ سيصد نفر ‌از قريش كشته شده اند. (302) شيخ مفيد (ره) تعداد كشته شدگان اين واقعه ‌را‌ ده هزار نفر ثبت كرده است. (303)

جز قتل ‌و‌ كشتار، آمار دهشتبارى ‌از ساير جنايات سپاه شام در منابع تاريخى ثبت شده است. چنان ‌كه‌ نوشته اند سيصد پستان زن بريده شد ‌و‌ هشتصد دختر مورد تجاوز قرار گرفتند ‌كه‌ بعدها فرزندان آنان ‌را‌ حره مى ناميدند.
(304)
پس ‌از اين همه جنايت ، آنها ‌كه‌ ‌از مردم مدينه باقى مانده بودند ميان دو امر مخير شدند: ‌يا‌ بايد اقرار مى كردند ‌كه‌ بنده ‌و‌ زرخريد يزيد هستند ‌و‌ ‌يا‌ بايد كشته مى شدند. گروهى ‌به‌ بندگى يزيد اقرار كردند ‌و‌ جان ‌به‌ در بردند ‌و‌ عده اى هم ‌از اين اقرار امتناع ورزيدند ‌و‌ كشته شدند.

امام سجاد(ع) در واقعه حره
در جريان واقعه حره ، تنها كسانى ‌كه‌ بدون قيد ‌و‌ شرط ‌از گزند سپاه مسرف در امان ماندند ‌و‌ اقرار ‌به‌ بردگى نكردند، على بن الحسين (ع) ‌و‌ على بن عبدالله بن عباس بودند. (305)
آنچه سبب شد ‌تا‌ امام سجاد - عليه السلام - ‌از اين فتنه ايمن بماند نخست ، برخوردهاى منطقى ‌و‌ سخنان روشنگرى است ‌كه‌ آن حضرت در برابر مردم شام ‌و‌ نيز ‌با‌ شخص يزيد در گذشته داشته است. عكس العمل آن حضرت هم در ذهن شاميان هنوز باقى بود ‌و‌ هم يزيد ‌را‌ متقاعد ساخته بود ‌كه‌ بيش ‍ ‌از آنچه ‌به‌ اهل بيت ستم روا داشته ، مجال ظلم ‌به‌ ايشان نيست ‌و‌ ‌با‌ شدت بخشيدن ‌به‌ آن ستمها، حكومت طرفى نخواهد بست.
دومين نكته اى ‌كه‌ در اين رابطه قابل تاءمل ‌و‌ بررسى است ، خط مشى آن حضرت پس ‌از رخداد عاشورا است.
جاسوسان ‌و‌ گزارشگران اموى ‌كه‌ در مدينه ، بى شك تمام روابط ‌و‌ مسايل زندگى آن حضرت ‌را‌ ‌به‌ دقت زير نظر داشتند ‌تا‌ اگر تحريكى ‌از سوى وى عليه خلافت يزيد صورت پذيرد مانع شوند. ولى امام ‌با‌ آگاهى ‌از شرايط ‌و‌ عدم امكان پيشبرد حركتهاى نظامى ‌و‌ شورشهاى محدود شهرى ، خود ‌را‌ ‌از چنين جريانهايى ‌به‌ دور نگه مى داشت ‌و‌ پيروان خويش ‌را‌ نيز ‌به‌ تبعيت ‌از خود فر مى خواند. (306)

اين گونه بود ‌كه‌ آن حضرت ‌از پيامدهاى شورش اهل مدينه آسيب نديد ‌و‌ توانست اهل بيت ‌را‌ ‌كه‌ در جريان كربلا بشدت مورد آزار قرار گرفته بودند ‌از لهيب واقعه حره مصون دارد.

مورخان نوشته اند: مسرف بن عقبه در آغاز ورود ‌به‌ مدينه ، دستور داد كسى متعرض على بن الحسين ‌و‌ خاندان ‌او‌ نشود. (307)
طبرسى مى نويسد: هنگامى ‌كه‌ يزيد، مسرف بن عقبه ‌را‌ ‌به‌ سوى مدينه فرستاد، ‌به‌ ‌او‌ گفت : على بن الحسين (ع) در كار شورشيان دخالتى نداشته ‌و‌ ‌با‌ ‌او‌ بدرفتارى نكنيد. (308)
گذشته ‌از تحليلها ‌و‌ محاسبه هايى ‌كه‌ در علت مصونيت امام سجاد - عليه السلام - ‌از واقعه حره يادكرديم ، عوامل برترى نيز وجود دارد ‌كه‌ ‌از زاويه اى ديگر قابل درك است.
در محاسبات بشرى ، معمولا عوامل ‌و‌ روابط مادى ‌و‌ ظاهرى مورد توجه قرار مى گيرد ولى در مورد امام سجاد(ع) علاوه بر اين عوامل ‌و‌ روابط ظاهرى بايد توجه ‌به‌ مشيت الهى نيز داشت.
بر اساس عقيده شيعه ، امام حجت خدا بر روى زمين است. خداوند وجود حجتش ‌را‌ ‌از حفظ مى كند، چنان كه ابراهيم - عليه السلام - ‌را‌ ‌از آتش ‍ نمروديان ‌به‌ سلامت خارج ساخت ‌و‌ موسى ‌را‌ در دامان فرعون پروريد ‌و‌ رشد داد. البته مشيت الهى ‌و‌ تحقق اراده ‌او‌ در حفظ وجود امام سجاد - عليه السلام -منافاتى ‌با‌ مهيا بودن شرايط ‌و‌ مقتضيات مادى ‌و‌ ظاهرى ندارد. چنان ‌كه‌ در جريان كربلا، ‌با‌ عارض شدن بيمارى بر امام تكليف جهاد ‌از آن حضرت ساقط شد ‌و‌ دشمن ‌از كشتن وى صرف نظر كرد.
در اين ميان، قطعا دعاي آن حضرت نيز در محفوظ داشتن وى ‌از شر يزيديان بى تاءثير نبوده است. چنان ‌كه‌ در برخى منابع تاريخى آمده است :
هنگام يورش سپاه شام ‌به‌ مدينه ، امام سجاد - عليه السلام - ‌به‌ قبر پيامبر - صلى الله عليه وآله - نزديك شده ‌و‌ ‌به‌ درگاه خداوند، ملتجى شد ‌و‌ دعايى بدين مضمون قرائت كرد:
رب كم ‌من‌ نعمة انعمت بها على لك عندها شكرى فلم يحرمنى ، ‌او‌ بلية ابتليتنى بها قل لك عندها صبرى فيا ‌من‌ قل عند نعمته شكرى فلم يحرمنى ، ‌و‌ ‌يا‌ ‌من‌ عند بلائه صبرى فلم يخذلنى ، ‌يا‌ ذاالمعروف الذى لا ينقطع ابدا، ‌و‌ ‌يا‌ ذالنعماء التى لا تحصى عددا صل على محمد ‌و‌ آل محمد ‌و‌ ادفع عنى شره ، فانى اردء بك فى نخره ‌و‌ استعيذ بك ‌من‌ شره. (309)
يعنى ؛ كسى ‌كه‌ خوف الهى داشته باشد ‌و‌ ‌از مخالفت ‌با‌ خداوند بيمناك باشد، خداوند هم ‌به‌ ‌او‌ مهابت و سطوتى مى دهد ‌كه‌ همگان ‌از ‌او‌ بيمناك باشند. ‌و‌ كسى ‌كه‌ ‌از مخالفت ‌با‌ خدا بيمي نداشته باشد خداوند ‌او‌ ‌را‌ ‌از همه چيز ترسان ‌و‌ نگران خواهد ساخت. نظير اين مضمون ‌از امام صادق - عليه السلام - (310) ‌و‌ ساير ائمه - عليه السلام - نيز وارد شده است.

تحليلهاى نادرست !
در برخى منابع تاريخى ماجراى رويارويى امام سجاد - عليه السلام - ‌با‌ مسرف بن عقبه ‌و‌ علت مصون ماندن آن حضرت ‌از پيامدهاى واقعه حره بگونه اى ديگر ثبت شده است ‌كه‌ ‌به‌ تحليلهاى نادرست مى انجامد ‌و‌ نشانه هاى كذب ‌و‌ ساختگى بودن ‌از آن پيداست.
طبرى در اين زمينه دو روايت دارد. روايت نخست همان است ‌كه‌ قبلا ‌از ‌او‌ ياد كرديم ولى روايت ديگرش چنين مى نماياند ‌كه‌ امام سجاد - عليه السلام - هنگام ورود ‌به‌ مجلس مسرف بن عقبه مروان ‌و‌ پسرش عبدالملك ‌را‌ همراه داشت ‌و‌ ميان آن دو قدم بر مى داشت ، شايد مسرف ‌به‌ خاطر آن دو ‌به‌ وى آسيبى نرساند! طبرى مى نويسد:
وقتى على بن الحسين همراه ‌با‌ مروان ‌و‌ عبدالملك در برابر مسرف بر زمين نشستند، مروان آب طلبيد ‌تا‌ ‌با‌ نوشيدن آن خود ‌را‌ ميهمان مسرف معرفى كند ‌و‌ همراهان ‌را ايمن دارد.
مروان آب نوشيد ‌و‌ سپس ظرف آب ‌را‌ ‌به‌ على بن الحسين داد ‌تا‌ ‌او‌ هم بنوشد، اما هنوز آب ‌را‌ ‌به‌ لبها نزديك نكرده ‌كه‌ مسرف داد زد: ‌از آب ‌ما‌ ننوش !

على بن الحسين(ع) دست نگاه داشت.
مسرف گفت : شما مروان ‌و‌ پسرش ‌را‌ همراه آورده اى ‌تا‌ در امان بمانى ولى بدان ‌كه‌ اگر شفيع شما اين دو بودند كشته مى شدى ، ‌با‌ اين همه شما در امان هستى چون ‌يزيد از ‌من‌ خواسته است ‌با‌ شما بد رفتارى ‌و‌ خشونت نكنم ، اكنون اگر مى خواهى آب بنوش !
آنچه نشانه كذب اين نقل مى باشد اين است ‌كه‌ اولا مقام عزت ‌و‌ بزرگوارى امام مانع ‌از شفيع گرفتن كسانى چون مروان ‌و‌ عبدالملك است ‌و‌ آنچه ‌ما‌ ‌از خاندان رسول(ص) سراغ داريم ‌با‌ اين بيان سازگار نيست. ثانيا اگر براستى يزيد سفارش على بن الحسين(ع) ‌را‌ ‌به‌ مسرف كرده بود، دليلى نداشت ‌كه‌ در آغاز، آن حضرت ‌را‌ ‌از نوشيدن آب منع كند ‌و‌ ‌به‌ درشتى ‌با‌ وى سخن گويد ‌و‌ آن بزرگوار ‌را‌ برنجاند. بلى امكان دارد ‌كه‌ مروان ‌به‌ خاطر جبران لطفى ‌كه‌ حضرت در حق خانواده ‌او‌ روا داشته ‌و‌ در بحران مدينه ‌به‌ خانواده ‌او‌ پناه داده بود، ‌به‌ گمان خود خواسته باشد نزد مسرف ‌از آن امام حمايت كرده ‌و‌ امان بگيرد، ولى مسرف ‌به‌ مروان فهمانده باشد ‌كه‌ امام نيازى ‌به‌ حمايت ‌او‌ ندارد بلكه اصولا يزيد تصميم ‌به‌ آزار آن حضرت نگرفته است ‌و‌ ‌او‌ موظف است آسيبى ‌به‌ على بن الحسين(ع) نرساند.
بنابراين حضرت سجاد(ع) ‌از مروان ‌و‌ پسرش نخواسته ‌تا‌ ‌به‌ شفاعت برخيزند ‌و‌ آن حضرت دل ‌به‌ حمايت آن دو معطوف نداشته است ، چه اين ‌كه‌ كسى چون على بن الحسين ‌با‌ آن همه شهامتهايى ‌كه‌ در گذشته ‌از خود نشان داده است ‌و‌ ‌با‌ آن مقام معنوى ‌و‌ توكل ‌به‌ مقام ربوبى حق ، تصور نمى رود ‌كه‌ ‌از عناصر بى شخصيتى چون مروان پناه جويد.
مگر اين امام سجاد(ع) نبود ‌كه‌ در حمله شاميان ‌به‌ مدينه ، صدها خانواده ‌را‌ در خانه امن خود پناه داده بود ‌تا‌ ‌از آسيب شاميان در امان بمانند. در آن لحظه مروان ‌و‌ پسرش كجا بودند! هنوز مسرف وارد مدينه نشده ‌و‌ هنوز ملاقاتى ميان امام ‌و‌ مسرف صورت نگرفته است ، ‌تا‌ آنان بخواهند ‌از امام حمايت كنند. ‌و‌ در همين حال خانه امام سجاد(ع) پناهگاه صدها نفر ‌از مردم مدينه قرار گرفته بود.

دومين تحليل نادرست !
يعقوبى نيز در تاريخ خود ‌به‌ نكته اى اشاره كرده است ‌كه‌ دلايل كذب آن آشكار مى باشد. ‌او‌ مى نويسد:
وقتى على بن الحسين(ع) در مجلس مسرف وارد شد گفت : يزيد ‌از ‌ما‌ چگونه بيعت مى خواهد ‌و‌ ‌با‌ چه تعبيرى ؟
مسرف : ‌او‌ مى خواهد شخص شما ‌به‌ عنوان برادر ‌و‌ پسر عمو ‌با‌ ‌او‌ بيعت كنيد. على بن الحسين : اگر مى خواهى بيعت خواهم كرد!
آثار ساختگى بودن ‌اين نقل نيز از آن پيداست. زيرا شخصيت حر ‌و‌ آزاده اى چون على بن الحسين - عليهما السلام - ‌كه‌ ‌از نسل آزادگان است و پدر ‌و‌ اجدادش در هيچ شرايطى لب ‌به‌ ذلت نگشودند هرگز تصور نمى رود ‌كه‌ حاكميت يزيد ‌را‌ مشروع بداند ‌تا‌ چه رسد كه هر ذلتى ‌را‌ براى بيعت ‌با‌ ‌او‌ بپذيرد!
او ‌كه‌ در مقابل عبيدالله - ابن مرجانه – و نيز يزيد در كوفه ‌و‌ شام پايدارى كرده ‌و از مرگ نهراسيده ، چه دليلى دارد ‌كه‌ اكنون ‌از مرگ هراس داشته باشد ‌و‌ عليه باورهاى اصيل خود گام بردارد.
مگر ‌او‌ فرزند آن كسى نيست ‌كه‌ ‌تا‌ آخرين لحظه عمر خويش فرمود هيهات منا الذلة.
مگر ‌او‌ خود همان كسى نيست ‌كه‌ در برابر جرثومه استبداد فرياد برآورد بالقتل تهددنى اما علمت ان القتل لنا عادة ‌و‌ كرمتنا الشهادة. (311)
چنين شخصيتى چگونه حاضر است لب ‌به‌ ذلت بگشايد. آن هم ذلتى ‌كه‌ مردمان معمولى مدينه ‌از پذيرش آن عار داشتند ‌و‌ پرهيز مى كردند.
چگونه ممكن است ‌كه‌ مسرف بيعت برادرى ‌را‌ پيشنهاد نكرده باشد ولى امام خود اظهار كند ‌كه‌ ‌من‌ حاضرم ‌به‌ بندگى ‌و‌ بردگى اقرار نمايم !
اين ‌از شأن عنصر معمولى ‌و‌ بى هويت عرب ‌به‌ دور است ‌تا‌ چه رسد ‌به‌ زاده خاندان شهادت !

اگر ‌جمله پايانى اين نقل مورد توجه قرار گيرد ‌كه‌ تمام مردم مدينه جز على بن الحسين - عليهما السلام - ‌و‌ على بن عبدالله بن عباس ناگزير شدند ‌به‌ بردگى خود اقرار كنند و از آن پس شرمنده بودند ‌و‌ مورد تحقير ‌و‌ تمسخر امويان ‌و‌ ديگران قرار مى گرفتند، دليل ساختن ‌و‌ پرداختن چنين رواياتى آشكار خواهد شد، (312) زيرا اقرار كنندگان ‌به‌ اين بردگى ، هميشه سعى داشتند ‌از بار ذلت خود بكاهند. ‌از اين رو ‌به‌ امام سجاد - عليه السلام - اتهام مى زدند ‌كه‌ آن حضرت براى اقرار ‌به‌ بردگى آماده بوده است. پس اگر چنين اقرارى ‌از ايشان خواسته نشد، ‌و‌ حضرتش اقرار نكرده است. پس اگر ديگران اقرار ‌به‌ بردگى كرده اند عيبى بر آنان نيست ! اين راز ساختگى بودن نقل يعقوبى است !

امام سجاد(ع)، پناهگاه اهل مدينه
در جريان واقعه حره ‌و‌ هجوم شاميان ‌به‌ مدينه ، بسيارى ‌از خانواده ها همسر ‌و‌ فرزندان خود ‌را‌ ‌به‌ خانه امام سجاد - عليه السلام - فرستاده ‌و‌ ‌از آن حضرت پناه خواستند ‌و‌ در پناه آن حضرت ‌تا‌ پايان اشغال مدينه ‌به‌ دست سپاه يزيد ماندند. على بن الحسين(ع) چهار صد تن ‌را‌ در ميان خانه ‌و‌ خاندانش پناه داد ‌و‌ تا زمان بازگشت سپاه ‌و‌ خروج آنان ‌از مدينه اين چهار صد نفر ‌را‌ مورد پذيرايى قرار داد. (313)
ايمنى ‌و‌ آسايش اين گروه در پناه امام سجاد - عليه السلام - بدان حد بود  ‌كه‌ برخى ‌از ايشان گفتند: ‌ما‌ چنين آسايش ‌و‌ زندگى آرامى ‌را‌ ‌كه‌ در خانه على بن الحسين ديديم حتى در خانه پدرمان شاهد نبوده ايم. (314)
از برخى منابع ديگر استفاده مى شود ‌كه‌ امام سجاد - عليه السلام - قبل ‌از هجوم شاميان ، شرايط دشوار آينده ‌را‌ پيش بينى كرده ‌و‌ خاندان خود ‌را‌ ‌از مدينه خارج ساخته ‌و‌ ‌به‌ منطقه اى ‌به‌ نام ينبع (315) فرستاد ‌تا‌ ‌از فجايع شاميان ايمن باشند. (316)
اما اين ‌كه‌ چهار صد نفر ‌از اهل مدينه ‌كه‌ در پناه آن حضرت بوده اند، در مدينه ‌و‌ در منزل امام پناه گرفته بودند ‌يا‌ همراه ‌با‌ خانواده امام ‌به‌ ينبع منتقل شده بودند، نشانه هاى كافى در دست نيست ، هر چند احتمال نخست نزديكتر ‌به‌ واقع مى نمايد.
از جمله خانوادهايى ‌كه‌ ‌به‌ پناه امام سجاد - عليه السلام - آمده بودند، خانواده مروان مى باشند ‌و‌ اين نكته نشان مى دهد ‌كه‌ تنها علويان ‌و‌ ‌يا‌ بستگان نزديك آنان ‌از لطف ‌و‌ بزرگوارى امام بهره مند نبودند بلكه همه كسانى ‌كه‌ ‌به‌ آنحضرت التجا مى جستند، ‌از كرامت ‌او‌ بهره مند مى شدند، حتى عناصر بدخواهى مانند مروان كه خود ‌از بنى اميه مى باشد ‌و‌ مورد حمايت سپاه شام. ‌او‌ نخست ‌به‌ عبيدالله بن عمر رو آورد ‌و‌ ‌از ‌او‌ خواست ‌تا‌ در آن بحران ‌و‌ آشوب ‌كه‌ عليه بنى اميه صورت گرفته بود ‌به‌ همسرش - عايشه دختر عثمان بن عفان - پناه دهد ‌و‌ ‌او‌ ‌را‌ مخفى دارد ‌تا‌ اهل مدينه متعرض ‌او‌ نشوند ولى عبيدالله بن عمر نپذيرفت. ناگزير، مروان روى نياز ‌به‌ خانه لطف ‌و‌ كرم ‌و‌ رحمت آورد ‌و‌ ‌از على بن الحسين - عليه السلام - پناه خواست ‌و‌ تقاضا كرد ‌كه‌ همسرش در ميان خانواده امام جاى گيرد.
امام سجاد - عليه السلام - درخواست ‌او‌ ‌را‌ پذيرفت. (317)

علت اين ‌كه‌ امام سجاد(ع) ‌به‌ همسر مروان پناه داد ‌و‌ درخواست مروان ‌را‌ رد نكرد براى آنان ‌كه‌ چشم بيناى حقيقت دارند ‌و‌ ‌با‌ مقام معنويت ‌و‌ كرامت ائمه آشنايند، بسى روشن ‌و‌ بى نياز ‌از توضيح است.
اگر على بن ابى طالب(ع) در بستر شهادت ‌و‌ در آخرين لحظات عمرش ‌به‌ فرزندانش سفارش مى كند ‌كه‌ درباره قاتل ‌او‌ كوتاهى نكنند ‌و‌ در نوشيدن آب ‌و‌ خوردن غذا بر ‌او‌ تنگ نگيرند، هر چند دشمنى كينه توز باشد. ‌او‌ پناه خواسته است ‌و‌ امام درياى رحمت است ‌و‌ تقاضا ‌و‌ استمدادى ‌را‌ بى پاسخ نمى گذارد.
با اين همه ، برخى ناآشنايان ‌با‌ مكتب اهل بيت(ع) ‌و‌ ‌يا‌ غرض ورزانى ‌كه‌ هماره درصدد خاموش ساختن نور اهل بيت(ع) بوده اند تلاش كرده اند ‌كه‌ اين لطف ‌و‌ بزرگوارى امام ‌را‌ ‌به‌ حساب دوستى قديمى امام ‌با‌ مروان بگذارند! (318) غافل ‌از اين ‌كه‌ عناد ‌و‌ دشمنى مروان ‌با‌ علويان ‌و‌ اهل بيت (ع) ‌به‌ اندازه اي روشن است ‌كه‌ نياز ‌به‌ اثبات ندارد. مروان همان كسى ‌كه‌ در جنگ جمل ‌به‌ نبرد ‌با‌ على بن ابى طالب - عليه السلام - پرداخته است !
در جنگ صفين همراه معاويه ‌و‌ ‌به‌ نفع ‌او‌ عليه امير المؤمنين جنگيده است !
مروان همان كسى است ‌كه‌ ‌به‌ وليد پيشنهاد كرده است ‌كه‌ حسين - عليه السلام - ‌با‌ يزيد بيعت نمى كند در همين مجلس ‌او‌ ‌را‌ بكش !
آيا مروان ‌با‌ داشتن ديرينه ‌و‌ پرونده اى اينچنين، اصولا مى تواند در شمار دوستان امام سجاد - عليه السلام - ‌به‌ شمار آيد؟! هرگز.
بنابر اين ، مكارم اخلاقى ‌و‌ سرشت رحمت آفرين امام است ‌كه‌ بديهاى ‌او‌ ‌را‌ ‌با‌ نيكى ‌و‌ لطف پاسخ داده ‌و‌ ‌از پس آن همه جفاها ‌كه‌ مروان ‌به‌ خاندان على - عليه السلام - داشته باز هم ‌از عفو ‌و‌ بزرگوارى ايشان محروم نمى ماند. اين امام سجاد(ع) است ‌كه‌ مى فرمايد: اگر كشنده پدرم شمشيرى ‌را‌ ‌كه‌ ‌با‌ آن پدرم حسين - عليه السلام - ‌را‌ ‌به‌ شهادت رسانده نزد ‌من‌ ‌به‌ امانت گذارد، كوتاهى نكرده ‌و‌ ‌به‌ ‌او‌ باز مى گردانم. (319)

يزيد ‌و‌ هجوم ‌به‌ مكه
همزمان ‌با‌ شورش مدينه ، در مكه نيز آشوبهايى صورت گرفته ‌و‌ نغمه هاى مخالفت ‌با‌ حكومت امويان ، آغاز شده بود.
سپاه شام ‌از آغاز حركت ، دو هدف ‌را‌ در پيش روى خود مى ديدند، نخست فرو نشاندن شورش مدينه ‌و‌ سپس خاموش ساختن نغمه هاى مخالف آشوبهاى مكه. عبدالله بن زبير ‌كه‌ ‌از بيعت ‌با‌ يزيد امتناع ورزيده ‌و‌ براى ايمن ماندن ‌از توطئه هاى دستگاه خلافت ، ‌به‌ حرم امن پناه برده ‌و‌ در مكه ساكن شده بود، در طول اقامتش در مكه هوادارانى گرد آورده ، سر ناسازگارى ‌با‌ يزيد ‌را‌ برداشته بود.
از اين رو، سپاه شام پس ‌از قتل عام مدينه ‌و‌ خاموش ساختن صداى مخالف آنان ، عازم مكه شدند.
مسرف بن عقبه ، بر اثر بيمارى ‌و‌ كهولت سن در ميان راه جان سپرد. ‌از آخرين سخنانى ‌كه‌ مسرف بر زبان آورده ‌و‌ نشانه پليدى روح اوست اين عبارت است ‌كه‌ گفته : پس ‌از شهادت توحيد ‌و‌ رسالت محمد (ص ) هيچ يك ‌از اعمالم ‌به‌ اندازه كشتار مردم مدينه در نظرم ارجمند نيست ‌و‌ در قيامت مزد هيچ عملى ‌را‌ ‌به‌ اندازه آن مهم ‌و‌ ارزنده نمى شناسم ! (320)
اين نشانگر فرهنگ منحط ‌و‌ انديشه خام ‌و‌ نارساى كسانى است ‌كه‌ در لواى حكومت معاويه رشد يافته ‌و‌ نام مسلمان بر خود نهاده بودند!

به هر حال پس ‌از مسرف ، رهبرى سپاه يزيد ‌را‌ حصين بن نمير ‌به‌ عهده گرفت ، چه اين ‌كه‌ ‌او‌ ‌از شام براى چنين روزى ‌و‌ چنين منظورى ‌از سوى يزيد انتخاب شده بود.
سپاهيان شام مكه ‌را‌ محاصره كردند ‌و‌ ‌با‌ منجنيق بر مكيان ‌و‌ برخانه هاي مكه سنگ فرو ريختند ‌و‌ در اين نبرد خانه كعبه آتش گرفت ‌و‌ ‌از سوي ديگر خبر مرگ يزيد ميان سپاه شام ‌و‌ همچنين اهل مكه انتشار يافت.
با مرگ خليفه ، بديهى است ‌كه‌ جنگ نمى توانست تداوم يابد.
حصين بن نمير فرمانده سپاه شام ، پايان جنگ ‌را‌ اعلام داشت ‌و‌ ‌به‌ عبد الله بن زبير پيشنهاد كرد ‌كه‌ اگر به شام عزيمت كند حاضر است ‌به‌ عنوان خليفه ‌با‌ ‌او‌ بيعت نمايد. ولى عبدالله بن زبير ‌كه‌ در اين پيشنهاد، برنامه هاى توطئه آميز حصين ‌را‌ نهان مى ديد، پيشنهاد ‌او‌ ‌را‌ نپذيرفت ‌و‌ حصين همراه ‌با‌ سپاه ‌به‌ شام بازگشت..

فتنه عبدالله بن زبير
مرگ يزيد در ربيع الاول سال 64 هجرى هر چند ‌به‌ رويارويى سپاه شام ‌و‌ مردم مكه پايان داد ولى ادعاى ابن زبير براى خلافت همچنان استمرار يافت.
عبدالله بن زبير ‌كه‌ پس ‌از مرگ معاويه ‌از پذيرش حكومت يزيد ‌و‌ بيعت ‌با‌ ‌او‌ سرباز زده بود براى ايمن ماندن ‌از انتقام يزيد، مكه ‌را‌ پايگاه خويش قرار داده بود ‌و‌ در اين منطقه براى بيعت گرفتن ‌از مردم ‌و‌ دستيابى خود ‌به‌ خلافت تلاش مى كرد. روى آورى ابن زبير ‌به‌ مكه دو دليل مى توانست داشته باشد. نخست اين ‌كه‌ مكه سرزمين امن ‌به‌ شمار مى آمد ‌و‌ ديگر اين ‌كه‌ عبدالله ريشه در نسل مكيان داشت.
چه اين ‌كه‌ زبير - پدر عبدالله - فرزند صفيه ، عمه رسول خدابود.
عبدالله بن زبير ‌به‌ دليل اين ‌كه‌ پدرش - زبير - ‌از صحابه معروف رسول خدا - صلى الله عليه وآله - ‌و‌ مادرش اسماء دختر ابوبكر - نخستين خليفه - بود، مكه ‌را‌ ‌كه‌ سرزمين پدرى ‌او‌ ‌به‌ شمار مى آمد براى عرض اندام ‌و‌ جلب هوادار مناسب مى ديد.

تا قبل ‌از مرگ يزيد تلاشهاى عبدالله براى بيعت گرفتن ‌از مردم چندان ثمر نبخشيد زيرا وحشتى ‌كه‌ يزيد در كربلا ‌و‌ مدينه ‌به‌ وجود آورده بود، مردم ‌را‌ ‌از پيامدهاى مخالفت ‌با‌ يزيد ‌و‌ حكومت امويان باز مى داشت ،. اما پس ‌از مرگ يزيد دامنه نفوذ عبدالله گسترش يافت ‌و‌ ‌او‌ مى توانست در برخى مناطق نمايندگانى بگمارد ‌و‌ ‌از مردم بيعت بگيرد.
در مصر عبدالرحمان حجدم فهرى ، عامل ابن زبير بود ‌و‌ توانست مردم ‌را‌ ‌به‌ فرمان ‌او‌ در آورد.
در فلسطين ، نائل بن قيس جزامى.
در دمشق ، ضحاك بن قيص فهرى.
حمص ، نعمان بن بشير انصارى.
در بصره ، حارث بن عبدالله بن ابى ربيعه.
در خراسان ، عبدالله بن خازم سلمى.
در كوفه عبدالله بن مطيع عامل ‌او‌ بودند ‌و‌ تنها در اين ميان اردن تحت فرمان حسان بن طلبى ‌به‌ عبدالله بن زبير تمايل نيافت.

عبدالله بن زبير على رغم تلاشهايش براى دستيابى ‌به‌ حكومت هرگز در طول دوران مبارزه اش ‌از مكه بيرون نيامد ‌و‌ گويا بيرون ‌از مكه هرگز احساس ‍ امنيت نداشت.
عبدالله در طول دوران مبارزه قدرتش دوبار مورد هجوم شديد قرار گرفت نخست ‌به‌ وسيله سپاه يزيد ‌به‌ فرماندهى حصين بن نمير ‌كه‌ ‌با‌ مرگ يزيد سپاه شام دست ‌از مبارزه كشيدند ‌و‌ عبدالله ‌و‌ هوادارانش جان سالم ‌به‌ در بردند. ‌و‌ سپس ‌به‌ وسيله سپاه عظيمى ‌كه‌ حجاج بن يوسف ثقفى ‌به‌ مكه اعزام داشت ‌تا‌ ‌به‌ مقابله عبدالله ‌و‌ يارانش برخيزند ‌و‌ ادعاها ‌و‌ تلاشهاى آنان ‌را‌ براى هميشه خاموش كنند.
دومين جنگ ‌با‌ عبدالله آخرين جنگ ‌او‌ نيز بود زيرا در اين يورش سپاه حجاج بن يوسف شكست سختى بر هواداران ابن زبير وارد كردند ‌و‌ عبدالله بن زبير ‌را‌ دستگير كرده ، در مكه ‌به‌ دار آويختند. ‌و‌ اين گونه فتنه عبدالله بن زبير ‌كه‌ ‌از سال 64 اوج گرفته بود پس از9 سال (321) در 73 هجرى ‌به‌ پايان خط رسيد. (322)

موضع امام سجاد(ع) در برابر ابن زبير
براى شناخت موضع امام سجاد(ع) در برابر ابن زبير ‌و‌ تلاشها ‌و‌ داعيه هاى وى نخست بايد مرورى اجمالى ‌به‌ شخصيت سياسى وى و عواملى ‌كه‌ مى تواند در فكر ‌و‌ اهداف ‌او‌ تاثير بگذارند داشت.
شخصيت فكرى ‌و‌ سياسى عبدالله بى ارتباط ‌با‌ شخصيت پدرش زبير نبود.
زبير ‌از يك سو پسر عمه رسول خدا(ص) ‌و‌ ‌از سوى ديگر صحابى نام آشناى پيامبر اسلام ‌به‌ شمار مى آمد ‌و‌ پس ‌از قتل عثمان ‌با‌ على بن ابى طالب(ع) بيعت كرد ولى ديرى نگذشت ‌كه‌ بيعت خود ‌را‌ شكست ‌و‌ ‌با‌ ناكثين روانه بصره شد ‌و‌ در جنگ جمل عليه على(ع) جنگيد ‌و‌ خارج ‌از ميدان جنگ اما در رابطه ‌با‌ همان درگيريها كشته شد.
درگيرى ‌و‌ ستيز نهايى زبير ‌با‌ على بن ابيطالب(ع) ‌و‌ مرگ ‌او‌ در اين گير ‌و‌ دارها مى توانست شعله هاى كينه ‌و‌ عداوت ‌را‌ در قلب فرزند زبير عليه خاندان على(ع) روشن كند ‌و‌ ‌يا‌ اگر كينه اى ‌از پيش وجود داشته آن ‌را‌ شعله ورتر سازد.
مطالعه تاريخ جنگ جمل مى نماياند ‌كه‌ اصلى ترين محرك اصحاب جمل قدرت طلبى ‌و‌ انگيزه هاى قومى بوده است بويژه در مورد شركت زبير در اين جنگ مورخان ياد آور شده اند ‌كه‌ ‌او‌ نخست ‌از شركت در اين جنگ نادم شده بازگشت، ولى فرزندش عبدالله ‌او‌ ‌را‌ ‌به‌ جنگيدن تحريك كرد. (323)
اين پيش زمينه ها مى تواند جدايى راه ‌و‌ انديشه عبدالله بن زبير ‌از راه ائمه(ع) ‌و‌ على بن الحسين(ع) ‌را‌ بنماياند ولى نشانه هاى ديگرى نيز در دست است ‌كه‌ آن ‌را‌ تقويت مى كند.

در سالهاى بعد هنگامى ‌كه‌ يزيد ‌به‌ خلافت چنگ زد عبدالله بن زبير نقطه اشتراكى ‌با‌ حسين بن على(ع) پيدا كرد زيرا آن دو هيچ كدام حاضر ‌به‌ بيعت ‌با‌ يزيد نبودند.
زمانى ‌كه‌ حسين بن على(ع) ‌از مدينه ‌به‌ سوى مكه رهسپار گرديد ابن زبير نيز در مكه حضور داشت.
بديهى است ‌كه‌ پس ‌از استقرار حسين بن على(ع) در مكه ‌به‌ دليل نقطه اشتراكى ‌كه‌ ياد شد ابن زبير ‌به‌ ديدار آن حضرت مى آمد ‌تا‌ ‌از تصميمهاى حسين بن على(ع) آگاه شود.
حساسيت ابن زبير نسبت ‌به‌ برنامه هاى حسين(ع) بى دليل نبود، زيرا ابن زبير در سر انديشه رهبرى ‌و‌ خلافت ‌و‌ جلب هوادارى ‌و‌ حمايت مكيان ‌را‌ داشت ‌و‌ حضور حسين(ع) شخصيت ‌او‌ ‌را‌ بشدت تحت الشعاع قرار مى داد ‌و‌ ‌با‌ وجود آن حضرت كسى ‌به‌ بيعت ‌با‌ ابن زبير تمايل نمى يافت. اين است ‌كه‌ ‌او‌ در ملاقاتهايش هم سعى داشت امام ‌را‌ ‌به‌ خروج ‌از مكه تشويق كند ‌و‌ هم تلاش مى كرد انگيزه اصلى خود ‌را‌ نهان دارد. ‌از اين رو گاه پيشنهاد مى كرد ‌كه‌ امام در مكه بماند زيرا مكه امن تر است. (324) ‌و‌ زمانى هم مى گفت اگر ‌من‌ يارانى مثل ياران ‌و‌ هواداران شما در كوفه داشتم حتما ‌به‌ سوى كوفه حركت مى كردم ‌و‌ ‌از تصميم خود برنمى گشتم. (325)

حسين بن على(ع) در همين سفر مخالفت خود ‌را‌ ‌با‌ روش ابن زبير ‌به‌ طور ضمني بيان داشت زيرا ابن زبير ‌به‌ گمان خود كعبه ‌را‌ سنگر مبارزه قرار داده ‌تا‌ هر گاه خطرى متوجه ‌او‌ شد ‌به‌ كعبه پناه برد ولى امام ‌به‌ ‌او‌ ياد آور شد ‌كه‌ اين امر موجب هتك حرمت كعبه مى شود زيرا يزيد ‌و‌ بنى اميه كسانى نيستند ‌كه‌ ‌به‌ كعبه حرمت نهند. حسين بن على(ع) ‌به‌ ابن زبير فرمود.
اى پسر زبير ‌من‌ راضى نيستم يك قطره ‌از خون ‌من‌ در خانه خدا ريخته شود ‌و‌ اگر يك ‌يا‌ دو وجب هم ‌از حرم الهى دورتر باشم ‌و‌ خونم ريخته شود بهتر است ‌از اين ‌كه‌ حرمت كعبه پايمال گردد. (326)

در بيانى ديگر چنين آمده است.
پسر زبير ‌به‌ حسين بن على(ع) گفت : اگر مى خواهى در مكه بمانى بمان ‌و‌ كار قيام عليه خلافت يزيد ‌را‌ رهبرى كن زيرا ‌ما‌ ‌تو‌ ‌را‌ پشتيبان هستيم ‌و‌ ‌با‌ ‌تو‌ بيعت مى كنيم.
امام حسين(ع) فرمود: پدرم ‌به‌ ‌من‌ خبر داده است ‌كه‌ سالارى در مكه جاى خواهد گرفت ‌و‌ مسجد الحرام ‌را‌ خواهد شكست ‌من‌ نمى خواهم در مكه بمانم ‌و‌ آن سالار باشم. (327)
سرگذشت زمان نشان داد ‌كه‌ پيش بينى امام(ع) تحقق يافت ‌و‌ عبدالله سبب شد ‌تا‌ دو مرتبه حرمت مكه در هم ريخته شود يك بار ‌به‌ وسيله حصين بن نمير ‌و‌ مرتبه ديگر ‌به‌ وسيله حجاج بن يوسف.
گذشته ‌از اين نشانه ها ‌و‌ شواهد گويا ناسازگارى ‌و‌ عداوت ابن زبير ‌با‌ اهل بيت ‌و‌ بنى هاشم صريحتر ‌از اينها بوده است چنان ‌كه‌ نوشته اند در روزگار قدرت ابن زبير چهل روز در خطبه هايش درود بر پيامبر(ص) نفرستاد ‌و‌ مى گفت : ‌من‌ ‌از آن جهت بر پيامبر(ص) درود نمى فرستم ‌كه‌ برخى بنى هاشم گرفتار غرور نشوند ‌و‌ احساس فخر ‌و‌ بزرگى ننمايند. (328)
برخورد ابن زبير ‌با‌ بنى هاشم در ايامى ‌كه‌ قدرى اقتدار يافته بود بسيار خشن ‌و‌ غير دوستانه ياد شده است. چنان ‌كه‌ در مقطعى ‌از كشمكشها هاشميان مكه ‌را‌ در دره اى مجتمع ساخت ‌و‌ آنان ‌را‌ ‌با‌ فراهم آوردن هيزم مورد تهديد قرار داد ‌به‌ گونه اى ‌كه‌ اگر شعله اى در آن هيزمها مى افتاد هيچ هاشمى سالم نمى ماند. (329)
با توجه ‌به‌ اين نكات موضع امام سجاد(ع) در قبال حركتهاى ابن زبير روشن مى نمايد.

آن حضرت برنامه هاى ابن زبير ‌را‌ حركتى ثمر بخش ‌و‌ قيامى رهايى آفرين نمى دانست بلكه فتنه اى بحران خيز ‌به‌ شمار مى آورد چنان ‌كه‌ ‌از روايات ابو حمزه ثمالى استفاده مى شود.
ابوحمزه ثمالى مى گويد امام سجاد(ع) ديوارى ‌را‌ ‌به‌ ‌من‌ نشان داد ‌و‌ فرمود ‌من‌ روزى ‌به‌ اين ديوار تكيه زده بودم ‌و‌ در نگرانى ‌به‌ سر مى بردم ناگهان مردى سفيد پوش ‌را‌ در برابرم ديدم ‌كه‌ مرا مى نگرد.
آن مرد ‌به‌ ‌من‌ گفت اى على بن الحسين چرا ‌تو‌ ‌را‌ اندوهگين مى يابم. اگر براى دنيا غمگين هستى خدا روزى نيك ‌و‌ بدكار ‌را‌ مى رساند ‌و‌ اگر براى آخرت نگرانى آخرت ‌و‌ عده اى است صادق ‌كه‌ فرمانرواى آن خداوندى است قاهر.
به ‌او‌ گفتم ترس ‌و‌ نگرانى ‌من‌ ‌از فتنه ابن زبير است.
مرد خنديد ‌و‌ گفت اى على بن الحسين آيا ‌تا‌ كنون ديده اى كسى بر خدا توكل كند. خدا كارش ‌را‌ سامان ندهد آيا تاكنون ديده اى كسى ‌از خداى چيزى ‌را‌ طلب كند ‌و‌ خدا پاسخش ندهد ناگهان آن مرد ‌از برابر ديدگانم پنهان شد ‌و‌ ديگر ‌او‌ ‌را‌ نمى ديدم ‌او‌ خضر(ع) بود. (330)

دوران معاويه بن يزيد.
يزيد پس ‌از سه سال حكومت ‌با‌ كارنامه اى بس تاريك جان سپرد. بنى اميه ‌كه‌ منافع خود ‌را‌ در خطر مى ديدند تلاش كردند ‌تا‌ معاويه فرزند يزيد بر تخت خلافت تكيه زند ‌و‌ حافظ ‌و‌ نگاهبان منافع ايشان باشد.
معاويه فرزند يزيد مادرش ام خالد دختر هاشم بن عتبه بن ربيعه در آن روز ‌كه‌ ‌به‌ خلافت گماشته شد 22 سال ‌از سنش مى گذشت اما ‌او‌ بر خلاف پدر ‌و‌ جدش چندان ميل حكومت ‌و‌ فرمانروايى نداشت در كارهاى سياسى دخالت ‌و‌ نظارت نمى كرد ‌و‌ در جمع مردم ‌و‌ مراسم ايشان حضور نمى يافت. (331)

او ‌از آغاز خلافت گرفتار بيمارى بود ولى نمى توان پذيرفت ‌كه‌ اين بيمارى مانع دخالت ‌او‌ در امر حكومت بوده است چه اين ‌كه‌ شواهد تاريخى نشان مى دهد ‌كه‌ وى در بيزارى ‌از خلافت فلسفه اى معقول ‌و‌ منطقى روشن داشته است.

پس ‌از اين ‌كه‌ شاميان در پى تلاش امويان ‌به‌ خلافت معاويه بن يزيد راى دادند معاويه ‌از پذيرش حكومت امتناع ‌و‌ درصدد بود خود ‌را‌ ‌از خلافت خلع كند. ‌از اين رو در جمع مردم حضور يافت ‌و‌ بر منبر رفت مدتى طولانى ساكت نشست توجه همگان جلب شد سپس سخنش ‌را‌ ‌با‌ ستايش خداوند ‌و‌ درود ‌و‌ سلام بر پيامبر (ص) آغاز كرد ‌و‌ گفت :
اى مردم ‌من‌ تمايلى ‌به‌ فرمانروايى بر شما ندارم ‌و‌ مى دانم ‌كه‌ شما نيز در اعماق قلبتان ‌از ‌ما‌ روى گردان هستيد هم شما ‌ما‌ ‌را‌ آزموده ايد ‌و‌ هم ‌ما‌ شما ‌را‌ مى شناسيم.
بدانيد ‌كه‌ جدم معاويه بناحق ‌با‌ على(ع) جنگيد ‌و‌ شما مردم شام جاهلانه ‌از از پيروى كرديد ‌و‌ ياريش داريد ‌تا‌ زمام حكومت ‌را‌ در دست گرفت ‌و‌ ‌به‌ هدف رسيد. اما اكنون معاويه در خانه قبر تنها ‌به‌ سر مى برد ‌و‌ نتايج كردارش ‍‌را‌ مى بيند. على - عليه السلام - ‌از همگان شايسته تر بود. هم ‌از جهت خويشاوندى ‌با‌ پيامبر - صلى الله عليه وآله - ‌و‌ هم ‌از نظر سبقت در اسلام ‌و‌ شجاعت ‌و‌ علم.
خلافت ‌به‌ پدرم يزيد رسيد، ‌او‌ نيز ‌با‌ استبداد ‌و‌ خودخواهى بر شما حكم راند در حالى ‌كه‌ شايستگى خلافت بر امت پيامبر (ص ) را نداشت. ‌او‌ بر خدا ‌و‌ خاندان پيامبر - صلى الله عليه وآله - گستاخى كرد ‌و‌ حرمت فرزندان پيامبر - صلى الله عليه وآله - ‌را‌ شكست. ‌و‌ ‌او‌ نيز اكنون ‌از دنيا رفته است. ‌و‌ ‌به‌ كيفر كردارش مى رسد...
معاويه ، لختى سكوت كرد، عقده گلويش ‌را‌ گرفته بود ‌و‌ بر بدفرجامى نياكانش مى گريست.
سپس گفت : ‌من‌ سومين نفر ‌از بنى اميه ام ‌كه‌ اكنون بر مركب خلافت سوار شده ام ‌و‌ خوب مى دانم ‌كه‌ نارضيان ‌و‌ دشمنان ‌ما‌ بيش ‌از هواداران مايند.
حقيقت اين است ‌كه‌ ‌من‌ نمى توانم بار گناه فرمانروايى بر شما ‌را‌ بر دوش كشم، شما خود ‌به‌ سرنوشت خويش بينديشيد ‌و‌ هركس ‌را‌ صلاح خويش ‍ مى دانيد انتخاب كنيد، اينك ‌من‌ خود ‌را‌ ‌از خلافت خلع كردم ‌و‌ بيعت ‌را‌ ‌از شما برداشتم. (332)

بديهى است ‌كه‌ بنى اميه ‌از اين رخداد بسيار ناراحت ‌و‌ نگران شدند. ‌تا‌ آن جا ‌كه‌ مادر معاويه - ‌كه‌ ‌تا‌ آن لحظه خود ‌را‌ مادر خليفه ‌به‌ شمار مى آورد ‌و‌ شكوه ‌و‌ جلال خويش ‌را‌ ‌از دست رفته مى ديد - ‌با‌ پرخاش ‌به‌ ‌او‌ گفت : اى كاش فرزندى چون ‌تو‌ نزاييده بودم !
معاويه در پاسخ مادر گفت : ‌به‌ خدا سوگند ‌من‌ هم دوست داشتم ‌كه‌ چنين مى بود. (333) اى كاش من... عهده دار اين كار نشده بوم. مگر بايد بنى اميه حلاوت آن ‌را‌ ببرند ‌و‌ ‌من‌ وبال آن ‌را‌ تحمل كنم ‌كه‌ حق ‌را‌ ‌از اهل آن بازداشته ام ، هرگز! ‌من‌ ‌از خلافت بيزارم. (334)

معاويه ‌از آن پس چندان عمر نكرد ‌و‌ ‌از روزى ‌كه‌ ‌به‌ خلافت رسيد ‌تا‌ روزى ‌كه‌ جان سپرد بيش ‌از چهل روز ‌يا‌ دو ماه نگذشت ، هر چند برخى مرگ ‌او‌ ‌را‌ پس ‌از سه ماه دانسته اند. (335)
مورخان علت مرگ ‌او‌ ‌را‌ مختلف نوشته اند. برخى عامل مرگ ‌او‌ ‌را‌ بيمارى طاعون (336) ‌و‌ بعضى نوشيدن شربت مسموم ‌و‌ برخى هم خفگى دانسته اند.(337)

اما اين ‌كه‌ چه عاملى باعث تحول روحى معاويه بن يزيد شده ‌تا‌ ‌او‌ عليه روش پدر ‌و‌ جدش حركت كند ‌و‌ برنامه هاى خائنانه بنى اميه ‌را‌ برملا سازد، نكته اى است ‌كه‌ برخى منابع ‌به‌ آن اشاره كرده اند ‌و‌ نوشته اند:
بنى اميه علت تحول روحى معاويه ‌را‌ سخنان ‌و‌ تعاليم استاد وى عمر القوص دانستند ‌و‌ استاد ‌را‌ مورد مواخذه قرار دادند ‌و‌ گفتند ‌تو‌ هستى ‌كه‌ دوستى خاندان على ‌را‌ در قلب ‌او‌ پديد آورده اى ‌و‌ اين سخنان ‌را‌ ‌به‌ ‌او‌ آموخته اى ‌تا‌ دست ‌از حكومت ‌و‌ روش پيشينيانش بردارد.
عمر القصوص گفت : معاويه بن يزيد خود براساس گرايشى فطرى ‌و‌ طبيعى ‌به‌ دوستى على - عليه السلام - ‌و‌ خاندان على - عليه السلام - گرايش يافته است ‌و‌ ‌من‌ اين سخنان ‌را‌ ‌به‌ ‌او‌ نياموخته ام. اما بنى اميه عذرش ‌را‌ نپذيرفتند ‌و‌ ‌او‌ ‌را‌ دستگير ‌و‌ زنده ‌به‌ گور ساختند. (338)

دوران مروان بن حكم
با كناره گيرى معاوية بن يزيد ‌از خلافت ‌و‌ مرگ زودرس وى ، مى رفت ‌تا‌ مركب خلافت ‌از دام فرزندان اميه آزاد شود، ولى امويان ‌كه‌ در دوره معاوية بن ابى سفيان ‌و‌ فرزندش يزيد، پستهاى كليدى حكومت ‌را‌ در اختيار داشتند ‌و‌ در پرتو حاكميت آن دو ‌به‌ سرورى ‌و‌ ثروت دست يافته بودند، هرگز حاضر نمى شدند ‌كه‌ خلافت ‌به‌ اين آسانى ‌از چنگ آنان بيرون رود. ‌از اين رو، مروان بن حكم ابى العاص ، ‌كه‌ در گذشته نيز دستى در سياستگزاري عثمان ‌و‌ معاويه داشت ‌و‌ ‌از سوى ديگر عنصرى اموى ‌به‌ شمار مى آمد ‌و‌ در نياكان ‌با‌ فرزندان ابوسفيان اشتراك نسبى داشت ، گام پيش نهاد ‌تا‌ مركب خلافت ‌را‌ در اختيار گيرد.

مروان ‌از منطقه جابيه (339) ‌كه‌ در شمال حوارن (340) واقع شده ، تلاش خود ‌را‌ آغاز كرد ‌و‌ مردم آن سامان ‌را‌ ‌به‌ تبعيت خود فرا خواند. در سال 64 هجرى در سن 63 سالگى بر اثر بيمارى طاعون جان سپرد.
چنان ‌كه‌ مورخان ثبت كرده اند، مجموع دوران حكومت وى حدود دو ماه بود، است (341) اما عليرغم اندك بودن دوران حكومت مروان ، تلاشهاى ‌او‌ در اين مقطع در تداوم سلطه امويان بر جامعه اسلامى بسيار موثر بود.
مروان باهمين تلاشها، بنيان حكومت مروانيان ‌را‌ پى نهاد ‌و‌ فرزندش عبدالملك كار ‌او‌ ‌را‌ تكميل ‌و‌ بناى حاكميت مروانيان ‌را‌ براى مدتها تثبيت نمود.

ممكن است ‌به‌ نظر آيد ‌كه‌ مروان در اين مدت كوتاه عملا فرصت نداشته است ‌كه‌ در برابر مخالفان بويژه امام سجاد - عليه السلام - ‌و‌ هاشميان موضعى حاد ‌و‌ عكس العملى قابل توجه اتخاذ كند، ولى آنچه ‌از منابع تاريخى ‌به‌ دست مى آيد جز اين است.

مسعودى در اين باره نوشته است :
در دوازدهمين سال امامت على بن الحسين - عليهما السلام - مردم ‌با‌ لعين پسر لعين و با عنصرى ‌كه‌ در گذشته ‌از سوى پيامبر (ص ) طرد و تبعيد شده بود - يعنى ؛ مروان بن حكم - بيعت كردند... در عصر ‌او‌ مؤمنان در خفا ‌به‌ سر مى بردند ‌و‌ زندگى بر مردم بسختى مى گذشت ، شيعيان در هر نقطه بشدت تهديد مى شدند. خونشان ريخته ‌و‌ اموالشان غارت مى شد ‌و‌ در اين روزگار على بن ابى طالب ‌به‌ گونه آشكاري در منبرهاى وابسته ‌به‌ دربار مورد توهين ‌و‌ ناسزا قرار مى گرفت... (342)

انحطاط دينى ‌و‌ سياسى مردم
آنچه در اين عصر بيش ‌از همه قابل تأمل مى باشد، انحطاط دينى ‌و‌ سياسى بيش ‌از پيش مردم است. چه اين ‌كه‌ پذيرش حكومت فردى چون مروان ‌به‌ خلافت ، نشان مى دهد ‌كه‌ ‌تا‌ چه حد مردم نسبت ‌به‌ گذشته ‌بي اعتنا بوده و‌ كينه توزان به دين ‌را‌ ‌بعنوان امير المؤمنين بر جامعه مسلط مى كرده اند. مروان - چنان ‌كه‌ هم اكنون ‌از قول مسعودى ياد آور شديم كسى است ‌كه‌ در روزگار حيات پيامبر اكرم - صلى الله عليه وآله - ‌به‌ خاطر بى حرمتى ‌به‌ شخص پيامبر - صلى الله عليه وآله - ‌و‌ تقليد تمسخرآميز ‌از حركات آن حضرت ، ‌به‌ طائف تبعيد شد. ‌و‌ پدرش هم در ارتكاب جرم ‌و‌ هم در تبعيد، الگو ‌و‌ همگام ‌او‌ بود!
مروان ‌از نظر پيشينه دينى ‌و‌ سياسى ، ميوه اى تلخ ‌از درختى پليد ‌و‌ شيطانى بود. مروان ‌و‌ پدرش همچنان در تبعيد بودند ‌تا‌ زمان خلافت عثمان.

كارى ‌كه‌ خلفاى پيشين ‌از انجامش باز داشتند، عثمان براحتى انجام داد ‌و‌ حكم پيامبر - صلى الله عليه وآله - ‌را‌ نقض كرد ‌و‌ فرمان تبعيد ‌را‌ لغو نمود. اى كاش ‌به‌ همين مقدار بسنده مى كرد ‌و‌ مروان ‌را‌ در دستگاه خلافت اسلامى ، مورد اعتماد ‌و‌ اطمينان ‌و‌ طرف مشورت خود قرار نمى داد. ولى عثمان چنين كرد!

مروان ‌از آن پس در جنگ جمل ‌و‌ واقعه صفين ‌با‌ على - عليه السلام - جنگيد.
او پس ‌از استيلاى امويان بر بلاد اسلامى ، ‌از سوى امويان ‌به‌ عنوان حاكم مدينه انتخاب شد ‌و‌ مدتها بر شهر پيامبر - صلى الله عليه وآله - ‌و‌ عاصمه اسلامى فرمان راند.
مروان كسى است ‌كه‌ در جريان احضار حسين بن على(ع) ‌به‌ دربار حاكم مدينه - وليد بن عتبه - حضور داشت ‌و‌ ‌به‌ وليد پيشنهاد كرد ‌كه‌ حسين بن على - عليه السلام - ‌را‌ مهلت نده ؛ ‌يا‌ بيعت بگير ‌و‌ ‌يا‌ ‌او‌ ‌را‌ بكش !

اين پيشينه تاريك ، خود مى نماياند ‌كه‌ حاكميت عنصرى چون مروان ‌تا‌ چه حد مى توانست اسلام ‌و‌ خاندان پيامبر - صلى الله عليه وآله - ‌را‌ تحت فشار ‌و‌ مورد ظلم ‌و‌ بى مهرى قرار دهد.

دوران عبدالملك مروان
عبدالملك مروان در سال 26 هجرى متولد شد ‌و‌ در سال 65 هجرى ‌به‌ جاى پدر منصوب گرديد اما آن روز ‌كه‌ ‌او‌ حكومت ‌را‌ ‌به‌ دست گرفت ، عبدالله بن زبير نفوذ زيادى در شهرهاى مختلف پيدا كرده بود ‌و‌ ‌او‌ در برابر نفوذ ابن زبير، چندان پيشرفتى نداشت. ‌تا‌ اين ‌كه‌ حجاج بن يوسف ثقفى در سال 73 هجرى هواداران ابن زبير ‌را‌ سركوب كرد ‌و‌ ‌از آن سال اقتدار عبدالملك فزونى يافت ‌و‌ دايره فرمانرواييش گسترش پيدا كرد ‌و‌ همچنان ‌تا‌ سال 86 هجرى بر كرسى خلافت مستبدانه تكيه زد.

در طول خلافت عبدالملك تنشهاى نيرومندى چون فتنه ابن زبير، قيام توابين ‌و‌ قيام مختار صورت گرفت اما ‌به‌ هر حال ‌او‌ بر آشوبها مسلط شد ‌و‌ آنها ‌را‌ خاموش ساخت.
درباره عبدالملك نوشته اند، ‌او‌ ‌تا‌ قبل ‌از دستيابى ‌به‌ خلافت خود ‌را‌ اهل قرآن ‌و‌ زهد ‌و‌ عبادت مى نماياند ولى پس ‌از رسيدن ‌به‌ خلافت ماهيت ناصالح خود ‌را‌ آشكار ساخت. (343)

سيوطى مى نويسد: روزى ابو الدرداء - صحابى - ‌كه‌ ‌با‌ عبدالملك معاشرت داشت ‌به‌ ‌او‌ گفت : شنيده ام ‌تو‌ پس ‌از آن همه زهد ‌و‌ عبادت ، اينك شراب مى نوشى !
عبدالملك گفت : بلى ‌به‌ خدا سوگند شراب مى نوشم !(344)
درباره عبدالملك نيز نوشته اند:
آن روز ‌كه‌ ‌به‌ خلافت رسيد، قرآنى در دست داشت ‌و‌ آن ‌را‌ كنارى نهاد ‌و‌ گفت : هذا آخر العهد بك يعنى ؛ لحظه جدايى فرا رسيد ‌و‌ اين آخرين ديدار ‌من‌ ‌و‌ ‌تو‌ است !(345)

عبدالملك در نخستين خطبه اى ‌كه‌ در سال 65 هجرى براى مردم ايراد كرد چنين گفت :
من همچون عثمان ، خليفه اى زبون ‌و‌ تحقير شده نيستم ! ‌و‌ چونان معاويه آسانگير ‌و‌ همانند يزيد سست خرد نخواهم بود.
خلفاى گذشته ‌با‌ مال ‌و‌ ثروت قلبهاى مردم ‌را‌ ‌به‌ خود جذب مى كردند ‌و‌ هوادارانى براى خود مى جستند ولى ‌من‌ تنها ‌با‌ شمشير دردهاى اين امت ‌را‌ مداوا خواهم كرد ‌تا‌ همگى در برابر ‌من‌ سر تعظيم فرود آورند...

سوگند ‌به‌ خدا هر كسى ‌از اين پس مرا ‌به‌ تقوا دعوت كند، گردن ‌او‌ ‌را‌ خواهم زد!(346)
عبدالملك در طول خلافتش ظلمها ‌و‌ جنايتهاى زيادى مرتكب شد ‌و‌ ‌به‌ نقل سيوطى اگر عبدالملك گناهى جز مسلط ساختن حجاج بن يوسف ! بر جان ‌و‌ مال ‌و‌ ناموس مسلمانان نداشت همين يك گناه براى رسوايى ‌او‌ كفايت مى كرد. (347)

دوران خلافت عبدالملك ‌از دورانهاى بسيار دشوار براى خاندان على(ع) ‌به‌ شمار مى آيد. ‌و‌ ‌از آن جا ‌كه‌ على بن الحسين(ع) بزرگ ‌و‌ امام آن خاندان ‌و‌ رهبر جريان تفكر شيعى ‌و‌ ضد اموى ‌و‌ ضد مروانى ‌به‌ شمار مى آمد بيش ‍ ‌از ديگران مورد عداوت خليفه ‌و‌ درباريان بود. اما آنان ‌از گذشته عبرت گرفته بودند ‌كه‌ مقابله ‌با‌ خاندان على ‌و‌ رفتار خشونت بار ‌با‌ ايشان نه تنها مشكلى ‌را‌ براى آنان حل نمى كند، بلكه ‌به فنا ‌و‌ نابودى آنان سرعت مى بخشد.

حجاج بن يوسف ‌كه‌ ‌از سوى عبدالملك حاكم مدينه بود ‌به‌ عبدالملك نوشت : اگر براستى مى خواهى حكومتت باقى بماند ‌و‌ خلافت ‌را‌ ‌از دست ندهى ، على بن الحسين ‌را‌ بكش ‌و‌ ‌از ميان بردار!
عبدالملك در پاسخ ‌او‌ نوشت : مرا ‌از مبتلا شدن ‌به‌ خون بنى هاشم دور نگاهدار ‌و‌ خون آنان ‌را‌ مريز! زيرا ‌من‌ پند گرفته ام ‌كه‌ چگونه خاندان ابوسفيان در نتيجه آغشتن دستان خود ‌به‌ خون بنى هاشم ، مضمحل شدند ‌و‌ حكومتشان برباد رفت... (348)

خوددارى عبدالملك ‌از كشتن امام سجاد - عليه السلام -، هرگز ‌به‌ معناى آن نيست ‌كه‌ ‌او‌ ‌از ناحيه آن حضرت ، بيمناك نبوده ‌و‌ وجود امام در جامعه تأثيرى سياسى ندانسته است. بلكه ‌از پيشنهاد حجاج ‌و‌ پاسخ عبدالملك بروشنى استفاده مى شود ‌كه‌ امام سجاد - عليه السلام - ‌با‌ اين ‌كه‌ ظاهرا به امور سياسي بي تفاوت است، ولي بر جامعه تاثير بسزايي دارد. (349)

برخوردهاى امام سجاد - عليه السلام - ‌با‌ عبدالملك
1- امام باقر - عليه السلام - يكى ‌از برخوردهاى امام سجاد - عليه السلام - ‌با‌ عبدالملك مروان ‌را‌ بازگو كرده مى فرمايد:
در مسجد الحرام ، عبدالملك مروان در حال طواف بود ‌و‌ على بن الحسين(ع) نيز پيشاپيش ‌او‌ طواف مى كرد ‌و‌ اعتنايى ‌به‌ عبدالملك ‌كه‌ پشت سر آن حضرت قرار گرفته بود نداشت.
عبدالملك هر چند نام على بن الحسين(ع) ‌و‌ وصف ‌و‌ موقعيت آن حضرت ‌را‌ شنيده بود ولى امام ‌را‌ ‌به‌ چهره نمى شناخت. ‌از اين رو گفت : اين كيست ‌كه‌ جلوتر ‌از ‌ما‌ حركت مى كند ‌و‌ اعتنايى ‌به‌ ‌ما‌ نمى كند!
حاضران گفتند: اين شخص على بن الحسين - عليه السلام - است.
عبدالملك پس ‌از پايان طواف در مكانش نشست ‌و‌ فرمان داد ‌تا‌ امام سجاد(ع) ‌را‌ نزد ‌او‌ آورند.
وقتى امام سجاد(ع) در مجلس عبدالملك حضور يافت ، عبدالملك گفت :
من ‌كه‌ قاتل پدر شما نيستم ! چرا ‌نزد ما‌ نمى آيى ‌و‌ ‌با‌ دستگاه ‌ما‌ ارتباط برقرار نمى كنى؟
امام سجاد - عليه السلام - در پاسخ ‌او‌ فرمود: كسى ‌كه‌ پدر مرا كشت ، ‌با‌ كار خود زندگى دنيوى پدرم ‌را‌ خراب كرد ولى آخرت قاتل خويش ‌را‌ نابود ‌و‌ سياه ساخت. اگر ‌تو‌ هم دوست دارى ‌به‌ همان سرنوشت مبتلا شوى ، مى توانى.
عبدالملك گفت : هرگز منظورم اين نبود! ولى دعوت مى كنم ‌كه‌ نزد ‌ما‌ بياييد ‌و‌ ‌از امكانات ‌و‌ رفاه دنيوى ‌ما‌ بهره مند شويد.
در ادامه اين روايات چنين امده است :
امام سجاد - عليه السلام - پس ‌از شنيدن سخنان نخوت آميز عبدالملك ، عباى خويش ‌را‌ بر زمين پهن كرد ‌و‌ بر زمين ‌به‌ حالت دعا نشست ‌و‌ ‌به‌ خدا عرضه داشت : بار الها، حرمت ‌و‌ ارجمندى دوستانت ‌را‌ ‌به‌ اين شخص - عبدالملك - بنمايان !
ناگهان عبا انباشته ‌از جواهرات شد، جواهراتى ‌كه‌ مى درخشيد ‌و‌ چشم ‌را‌ خيره مى كرد. آن گاه رو ‌به‌ عبدالملك كرده ، فرمود: كسى ‌كه‌ چنين جايگاهى نزد خداوند داشته باشد، آيا ‌به‌ دنياى ‌تو‌ نيازى دارد!
سپس امام ‌به‌ خداوند عرضه داشت : بار الها! اين جواهرات ‌را‌ ‌از ‌من‌ بازگير زيرا بدان نياز ندارم. (350)

2- گذشته ‌از اين نوع برخوردها ‌و‌ گذشته ‌از نقلهايى ‌كه‌ مى نمايد عبدالملك ‌از ريختن خون بنى هاشم خاطره خوشى نداشته ‌و‌ خود ‌را‌ ‌از آن دور مى داشته است ، اما تجربه تاريخ نشان داده است ‌كه‌ چشم قدرت ، كورتر ‌از مشاهده عبرتها ‌و‌ پندهاى روزگار است ‌و‌ مستكبران خواه ناخواه ‌به‌ ستيز ‌و‌ درگيرى ‌با‌ صالحان كشيده مى شوند.
همان تاريخ نگارانى ‌كه‌ اجتناب عبدالملك ‌از ريختن خون بنى هاشم ‌را‌ ياد كرده اند اين بخش ‌از تاريخ ‌را‌ نيز مورد اشاره قرار داده اند ‌كه‌ سرانجام عبدالملك در برابر وسوسه قدرت ‌و‌ استكبار خويش تاب نياورد ‌و‌ بر امام سجاد(ع) سختگيري هايى ‌را‌ اعمال كرد.

ابن شهاب زهرى مى گويد: روزى ‌كه‌ عبدالملك مروان دستور داده بود ‌تا‌ على بن الحسين(ع) ‌را‌ ‌با‌ غل ‌و‌ زنجير ‌از مدينه ‌به‌ سوى شام بفرستند ‌من‌ شاهد ‌و‌ ناظر بودم.
عده اى ‌از مأموران ، اطراف حضرت ‌را‌ گرفته ‌و‌ ‌او‌ ‌را‌ در محاصره خود داشتند. ‌از مأموران اجازه خواستم ‌تا‌ نزد آن گرامى رفته ‌و‌ ‌با‌ ‌او‌ خداحافظى كنم. آنها ‌به‌ ‌من‌ اجازه دادند ‌و‌ نزديك آن حضرت شدم ، ‌او‌ در محملى نشسته ‌و‌ زنجيرها ‌به‌ دست ‌و‌ پايش بسته بود، ‌از مشاهده آن منظره گريستم ‌و‌ گفتم : دوست داشتم ‌كه‌ ‌من‌ جاى شما اين رنج ‌را‌ متحمل مى شدم ‌و‌ شما سالم بوديد و... (351)

از اين گونه نقلها، شدت عمل عبدالملك در قبال امام سجاد - عليه السلام - استفاده مى شود ‌و‌ چه بسا نرمشهاى عبدالملك در قبال بنى هاشم ، مربوط ‌به‌ آغاز دوران خلافت ‌او‌ بوده ‌و‌ ‌با‌ گذشت زمان ، روحيه استبدادي ‌و‌ استكباري در وى شدت يافته ‌و‌ ‌از ناحيه امام سجاد - عليه السلام - بر حكومت خويش احساس خطر مى كرده ‌و‌ نسبت ‌به‌ آن حضرت سختگيريهايي ‌را‌ اعمال داشته است.

البته در ادامه حديث فوق ، ابن شهاب زهرى ، حركت اعجاز آميزى ‌را‌ ‌از امام نقل كرده مى گويد:
امام سجاد - عليه السلام - ‌به‌ ‌من‌ فرمود: اى زهرى ! آيا گمان مى كنى اين بند ‌و‌ زنجيرها مرا ناچار ‌و‌ مغلوب كرده اند. بدان ‌كه‌ اگر بخواهم آزاد شوم مى توانم ‌از اين زنجيرها شوم آن گاه دست ‌و‌ پاى خود ‌را‌ حركتى داد ‌و‌ ‌از زنجيرها بيرون آورد پرسيدم مگر چه شده است ؟
آنان پاسخ دادند: ‌ما‌ در مكانى ميان راه قدرى استراحت كرديم ، على بن الحسين بسته در زنجيرها بر زمين بود و على بن الحسين نبود...
لازم ‌به‌ يادآورى است ‌كه‌ ابن شهاب زهرى خود ‌از عالمان دربارى بوده است ‌و‌ حتى در همين نقل خود گفته است ‌كه‌ ‌من‌ پس ‌از اين واقعه ‌به‌ حضور عبدالملك رفتم ‌و‌ جريان در حضور ‌او‌ دنبال شد. (352) بعيد نيست ‌كه‌ كه ابن شهاب در نقل اين داستان صادق باشد زيرا چه بسا امام درصدد اين بوده است ‌كه‌ ‌با‌ نشان دادن ولايت تكوينى خود ‌به‌ وى بفهماند ‌كه‌ مردان خدا هرگز مقهور توطئه ظالمان نيستند ‌و‌ اگر رنج ‌را‌ مى پذيرند نه ‌از سرناچارى بلكه براى انجام وظيفه ‌و‌ تكامل معنوى است. ‌و‌ اما عالمانى ‌كه‌ چون ‌او‌ وابسته ‌به‌ قدرتهاى استكبارى شده اند ‌لازم نيست براى جهادگران ‌و‌ عاملان ‌به‌ تكليف الهى ، ‌به‌ ظاهر دل بسوزانند!

3- يكى ديگر ‌از برخوردهاى امام سجاد - عليه السلام - ‌با‌ عبدالملك در موردى بوده ‌كه‌ عبدالملك تلاش داشت ‌تا‌ ‌با‌ استناد به قدرت ‌و‌ پايگاه خويش ، شمشير پيامبر - صلى الله عليه وآله - ‌را‌ ‌كه‌ ‌به‌ وديعت نزد امامان قرار گرفته ‌و‌ در آن زمان نزد امام سجاد - عليه السلام - بود، تصاحب كند.
وجود شمشير پيامبر - صلى الله عليه وآله - نزد ائمه (ع) خود شرافتى معنوى بود ‌و‌ ‌از دلايل ظاهرى وصايت ‌و‌ ولايت آنان ‌به‌ شمار مى آمد. بديهى است ‌كه‌ برخى ‌از حسد ورزان ‌به‌ امام سجاد - عليه السلام -، ‌كه‌ چه بسا خود ‌از خويشاوندان آن حضرت ‌به‌ شمار مى آمدند، ‌از آنجا ‌كه‌ چشم ديدن سرورى آن حضرت ‌را‌ درميان بنى هاشم ‌و‌ علويان نداشتند، ‌به‌ عبدالملك گزارشهايى در مورد شمشير پيامبر - صلى الله عليه وآله - دادند.
بديهى است ‌كه‌ سلاطين ‌از جهات مختلفى براى در اختيار داشتن چنين اشيايى اشتياق داشته اند، ‌از جمله اين ‌كه‌ مى توانسته اند ‌با‌ تصاحب شمشير رسول خدا(ص)، خود ‌را‌ وارث بحق حكومت ‌و‌ امارت قلمداد كنند!
از اين رو عبدالملك نامه اى ‌به‌ امام سجاد - عليه السلام - نوشت ‌و‌ شمشير پيامبر - صلى الله عليه وآله - ‌را‌ ‌از آن حضرت درخواست كرد ولى امام سجاد - عليه السلام - ‌به‌ ‌او‌ پاسخ منفى داد. عبدالملك براى بار دوم نامه درخواست كرد و تهديد نمود كه اگر ‌به‌ ‌او‌ پاسخ مثبت داده نشود، نام حضرت ‌را‌ ‌از دفتر دريافت كنندگان حقوق بيت المال حذف خواهد كرد.
امام سجاد - عليه السلام - در پاسخ دومين نامه عبدالملك نوشت :
اى عبدالملك ! بدان ‌كه‌ خداوند براى بندگانش تضمين كرده است ‌كه‌ ايشان ‌را‌ ‌از تنگناها برهاند ‌و‌ ‌از مسيرى ‌كه‌ گمان ندارند، روزى آنان ‌را‌ برساند ولى بدان ‌كه‌ خداوند در قرآن فرمود است : ان الله لايحب كل خوان كفور يعنى ؛ خداوند خائنان سركش ‌را‌ دوست ندارد. اينك بينديش ‍ كداميك ‌از ‌ما‌ مشمول اين آيه هستيم. (353)

4- چنان ‌كه‌ قبلا نيز يادآور شديم ، خط مشى سياستمداران ‌و‌ قدرتمندان در برابر ائمه - عليهم السلام - ‌به‌ اقتضاى شرايط سياسى - اجتماعى متغير بوده است ‌و‌ عبدالملك نيز در طول زندگيش برخوردهاى متفاوتى ‌با‌ امام سجاد (ع) داشته است. گاه ‌به‌ عظمت ‌و‌ جايگاه رفيع معنوى آن حضرت اقرار كرده ‌و‌ زمانى در صدد عيبجويى ‌و‌ ‌يا‌ آزار ‌و‌ شكنجه امام بر مى آمده است. ‌و‌ ‌با‌ توجه ‌به‌ اين ‌كه‌ دوران اقتدار كاملش ‌را‌ سال 73 هجرى بدانيم ‌كه‌ شورشها ‌را‌ درهم كوبيده ‌تا‌ سال 86 هجرى ‌كه‌ مرگ ‌او‌ فرا رسيده است خود مدتى طولانى ‌به‌ شمار مى آيد.

طولانى بودن دوره حكومت عبدالملك ، خود دليلى است ‌كه‌ مى تواند موضعگيريهاى متفاوت ‌او‌ ‌را‌ در برابر امام سجاد - عليه السلام - توجيه كند زيرا هر چه بر عمر مستكبران مى گذرد حرص آنان براى حفظ قدرت ‌و‌ شدت عمل آنان نسبت ‌به‌ مخالفان فزونى مى يابد.
در خوى مستكبران ‌و‌ غاصبان خلافت ، هميشه كينه ‌و‌ عناد ‌با‌ خاندان نبوت ‌و‌ وارثان بحق پيامبر - صلى الله عليه وآله - جاى داشته است ‌و‌ اگر جايى لب ‌به‌ ستايش ايشان گشوده اند تقديرى الهى است ‌تا‌ ثابت شود الفضل ماشهدت ‌به‌ الاعداء يعنى ؛ فضل ‌و‌ كرامت ‌و‌ بزرگوارى ائمه ‌تا‌ بدان پايه بوده است ‌كه‌ حتى دشمنان ايشان نيز ‌به‌ آن اقرار كرده اند. منظور ‌از تدارك اين مقدمه ، نقل رخدادى است ‌كه‌ مورخان در ستايش عبدالملك ‌از امام سجاد - عليه السلام - ثبت كرده اند ‌و‌ نوشته اند:
تا قبل ‌از حكومت عبدالملك ، صدقات ‌و‌ حقوقى ‌كه‌ مخصوص رسول خدا(ص) ‌و‌ على بن ابى طالب - عليه السلام - بود، ‌به‌ عمر بن على - فرزند امير المؤمنين - پرداخت مى شد ولى زمانى ‌كه‌ عبدالملك خلافت ‌را‌ در دست گرفت ، آن حقوق ‌را‌ ‌به‌ على بن الحسين - عليه السلام - پرداخت كرد.
عمر بن على ، ‌از اين تغيير ناراحت شد ‌و‌ ‌از محروميت خود ‌به‌ عبدالملك شكايت كرد ‌و‌ انتظار داشت ‌كه‌ چون گذشته اموال ‌به‌ ‌او‌ داده شود ‌و‌ نه ‌به‌ على بن الحسين - عليه السلام -! ولى عبدالملك اشعارى ‌را‌ خواند ‌كه‌ مضمونش حقانيت امام سجاد - عليه السلام - ‌و‌ استحقاق شخص وى براى دريافت آن حقوق بود. (354)

5- عبدالملك ‌به‌ هر حال اگر زمينه اى براى عيبجويى مشاهده مى كرد، ‌از آن نمى گذشت ‌و‌ ‌با‌ طرح انتقاد سعى در كوچك كردن امام ساختن امام سجاد - عليه السلام - ‌و‌ بزرگنمايى خود داشت. عبدالملك شنيد ‌كه‌ امام سجاد - عليه السلام - كنيز آزاد شده اى ‌را‌ ‌به‌ همسرى خود برگزيده است. ‌او‌ ‌كه‌ هماره درصدد يافتن نقيصه اى در زندگى امام بود ‌تا‌ ‌به‌ وسيله آن امام ‌را‌ سرزنش كند، نامه اى ملامت آميز ‌به‌ امام سجاد (ع) نوشت ‌و‌ در آن ياد كرد ‌كه‌ كسى چون شما هرگز شايسته نيست ‌با‌ كنيزى ازدواج كند.
عبدالملك در اين نامه ‌با‌ اين ‌كه‌ ‌به‌ بزرگوارى امام ‌و‌ جايگاه رفيع اجتماعى ‌او‌ اقرار كرده است ولى هدف اصليش اين بوده است ‌كه‌ فهم برتر ‌و‌ شناخت عميق تر خود ‌را‌ نسبت ‌به‌ مسايل اجتماعى ثابت كند ‌و‌ بر امام خرده بگيرد ‌كه‌ ‌به‌ لوازم كرامت ‌و‌ شرافت اجتماعى پايبند نيست !
امام سجاد (ع) در پاسخ انتقاد ناشيانه عبدالمك مى نويسد:
نامه انتقادآميز ‌تو‌ ‌به‌ ‌من‌ رسيد ‌كه‌ در آن سعى داشتى مرا ‌به‌ خاطر ازدواج ‌با‌ كنيزى ملامت كنى ‌و‌ يادآور شده بودى ‌كه‌ در ميان قريش زنان شايسته اى وجود دارند ‌كه‌ سزاوار بود ‌با‌ آنان ازدواج كنم ولى بايد بدانى ‌كه‌ هيچ انسانى ‌با‌ شخصيت تر ‌از رسول خدا نبوده ‌و‌ نيست ‌و‌ آن حضرت برخى ‌از همسرانش قبلا كنيز بوده اند. ‌من‌ كنيزى داشتم ‌كه‌ براى رضاى الهى ‌او‌ ‌را‌ آزاد كردم ‌و‌ سپس بر اساس سنت پيامبر (ص ) آن ‌را‌ ‌به‌ ازدواج خود درآوردم ‌و‌ كسى ‌كه‌ دامانش ‌از آلودگيها پاك باشد ازدواج ‌با‌ ‌او‌ هيچ عيبى ‌به‌ شمار نمى آيد. خداوند ‌به‌ وسيله ايمان ‌و‌ اسلام هر پستى ‌را‌ برطرف كرده است ‌و‌ هر عيب ‌و‌ نقص ‌را‌ ‌از ميان برده است ‌و‌ جايى براى ملامت باقى نگذشته است ‌و‌ انديشه اى ‌كه‌ ‌تو‌ بر اساس آن مرا ملامت كرده اى ، مربوط ‌به‌ دوران جاهليت است.
عبدالملك ‌با‌ خواندن پاسخ امام ‌به‌ كوتاه انديشى خود اقرار كرد ‌و‌ گفت : شخصيت والايى چون على بن الحسين آن چنان ممتاز است ‌كه‌ آنچه مردم معمولى براى خود عار مى پندارند، در مورد ‌او‌ مايه شرافت ‌و‌ عظمت است (355).
(يعنى ديگران ‌از ازدواج ‌با‌ كنيز آزاد شده اجتناب مى كنند ‌تا‌ مبادا ‌از شخصيتشان كاسته شود!ولى امام سجاد (ع) ‌كه‌ ‌به‌ ارزشهاى الهى مى انديشد ‌و‌ باورهاى نژادى ‌و‌ طبقاتى ‌و‌ جاهلى ‌را‌ ارج نمى نهد، ‌‌به‌ وسيله ازدواج ‌با‌ كنيزى آزاد شده ، ارزشهاى دينى ‌و‌ اسلامى ‌را‌ تحكيم مى بخشد ‌و‌ ‌به‌ باورهاى خرافى ‌و‌ جاهلى ‌با‌ بى اعتنايى مى نگرد).

دوران وليد بن عبدالملك
پس ‌از مرگ عبدالملك در نيمه شوال سال 86 هجرى فرزندش وليد بر كرسى خلافت تكيه زد ‌و‌ (356) ‌و‌ ‌از مردم خواست ‌تا‌ ‌با‌ ‌او‌ بيعت كنند ‌و‌ سر مخالفت برندارند.
سيوطى مى نويسد: وليد عنصرى جبار ‌و‌ ظالم بود. (357)
عمر بن عبد العزيز ‌با‌ اين ‌كه‌ خود ‌از امويان بود ‌و‌ ‌از سوى وليد والى مدينه شد درباره دوران خلافت وليد گفته است :
آن روزى ‌كه‌ وليد فرمانرواى شام ، حجاج والى عراق ، عثمان بن حبارة حاكم حجاز ‌و‌ قرة بن شريك امير مصر بود ‌به‌ خدا سوگند زمين ‌از جور ‌و‌ ستم لبريز گشته بود! (358)
وليد، در نخستين خطبه اى ‌كه‌ ايراد كرد گفت :
اى مردم ! بر شما باد ‌كه‌ از ‌من‌ اطاعت كنيد ‌و‌ همراه همگان باشيد زيرا هر كس ‍ در برابر ‌من‌ عرض اندام كند گردنش ‌را‌ خواهم زد ‌و‌ كسى ‌كه‌ ساكت بماند ‌به‌ مرگ خويش بميرد! (359)
از منابع تاريخى استفاده مى شود ‌كه‌ در دوران وليد بن عبدالملك والى مدينه - هشام بن اسماعيل - نسبت ‌به‌ بنى هاشم بويژه امام سجاد - عليه السلام - بسيار ظالمانه ‌و‌ خشن رفتار كرده است.
هشام ‌از روزگار خلافت عبدالملك والى مدينه بود ‌و‌ پس ‌از خلافت وليد ‌تا‌ ربيع الاول سال 87 هجرى حاكميتش ادامه داشت. (360)
رفتار نارواى هشام بن اسماعيل - والى مدينه - ‌از اين نكته استفاده مى شود ‌كه‌ وقتى وليد ‌او‌ ‌را‌ عزل كرد ‌و‌ عمر بن عبدالعزيز ‌را‌ والى مدينه قرار داد، ‌از مردم خواست ‌تا‌ براى دادخواهى بيايند ‌و‌ هر شكايتى ‌كه‌ ‌از هشام بن اسماعيل دارند ابراز كنند.
در ميان هشام بيش ‌از همه نگران على بن الحسين(ع) بود ‌و‌ مى گفت : ‌از كسى بيم ندارم مگر ‌از على بن الحسين زيرا ستمى ‌كه‌ بر آن حضرت روا داشته بود حتى در نظر خودش گران مى نمود!

اما على بن الحسين (ع) در آن شرايط ‌كه‌ هشام ‌را‌ براى مؤاخذه بر در خانه مروان نگاه داشته بودند ‌از آن جا عبور كرد ‌و‌ قبلا ‌به‌ همراهان خود سفارش ‍ كرده بود معترض هشام نشوند. اما بى اين ‌كه‌ شكايتى ‌از هشام ابراز كند ‌از او‌ گذشت.
در اين لحظه هشام ‌از بزرگوارى ‌و‌ گذشت امام سجاد - عليه السلام - ‌به‌ شگفت آمد ‌و‌ گفت : الله اعلم حيث يجعل رسالته يعنى ؛ خدا بهتر دانسته است ‌كه‌ رسالت خويش را در كدام خاندان قرار دهد. (361)

عمر بن عبدالعزيز ‌و‌ آينده ‌او‌ ‌از نظر امام سجاد عليه السلام
اكنون ‌كه‌ ‌به‌ اين بخش ‌از تاريخ زندگى امام سجاد عليه السلام رسيده ايم ، بررسى نظر امام سجاد عليه السلام درباره عمر بن عبدالعزيز مى تواند زوايايى ديگر ‌از شخصيت معنوى ‌و‌ نيز بينش سياسى امام عليه السلام ‌را‌ آشكار سازد.

چنان ‌كه‌ گفته شد در سال 87 هجرى يعنى ؛ پس ‌از گذشت حدود پنج ماه ‌از خلافت وليد، عمر بن عبدالعزيز والى مدينه شد. مورخان شخصيت عمر بن عبدالعزيز ‌را‌ متمايز از ساير خلفاى اموى دانسته اند ‌و‌ براستى شيوه ‌و‌ عملكرد ‌او‌ نسبت ‌به‌ مردم ‌و‌ خاندان رسول خدا صلى الله عليه ‌و‌ آله بهتر ‌از ديگران بود ولى با اين حال امام سجاد(ع) ‌و‌ همچنين ياران ‌و‌ شيعيان ايشان بر اساس ملاكهاى اصولى مكتب ولايت ‌و‌ امامت ، نظر مساعدى نسبت ‌به‌ عمر بن عبدالعزيز نداشته اند.

او هر چند تلاش مى كرد ‌تا‌ خود ‌را‌ حاكمى عدل پيشه معرفى كند ‌و‌ بعدها روزگارى ‌كه‌ ‌به‌ خلافت رسيد، فدك ‌را‌ ‌به‌ آل على عليه السلام برگرداند ولى ‌به‌ گواهى تاريخ ، عنصرى مترف ‌و‌ اشرافى بود ‌و‌ مى توانست در زمره حاكمان اموى ‌با‌ ايشان كنار آيد ‌و‌ گوشه اى ‌از حكومت ايشان ‌را‌ ‌به‌ نفع آنان بچرخاند.
در همين روزگار ‌كه‌ ‌او‌ گوشه اى ‌از كرسى خلافت وليد ‌را‌ بر دوش مى كشيد، حجاج بن يوسف - عنصر خونخوار عصر مروانيان - گوشه اى ديگر ‌از اين كرسى ‌را‌ در چنين حكومتى عهده دار فرمانروايى باشد ‌به‌ هر حال مصون ‌از ظلم ‌و‌ ستم ‌به‌ مردم نمى ماند.
يعقوبى مى نويسد: در سال 88 هجرى وليد ‌به‌ عمر بن عبدالعزيز دستور داد ‌تا‌ براى توسعه فضاى مسجد النبى اقدام كند، خانه هاى اطراف ‌و‌ همچنين حجره هاى همسران پيامبر صلى الله عليه ‌و‌ آله ‌را‌ خراب كند ‌و‌ ‌به‌ فضاى مسجد بيفزايد.
عمر بن عبدالعزيز بر اساس فرمان ‌او‌ دستور داد. زبير نزد عمر آمد ‌و‌ ‌به‌ عنوان اعتراض ‌به‌ تخريب خانه هاى همسران پيامبر صلى الله عليه ‌و‌ آله گفت : اى عمر ‌تو‌ ‌را‌ سوگند مى دهم ‌از اين پس آيه اى ‌از قرآن ‌را‌ بردار، آنجا ‌كه‌ خداوند مى فرمايد: ان الذين ينادونك ‌من‌ وراء الحجرات.
ظاهرا منظور حبيب اين بود ‌كه‌ اگر خراب شود، مصاديق اين آيه ‌از ميان مى رود زيرا آيه درباره حجره هايى است ‌كه‌ در حال تخريب بود. حبيب مى خواست ‌با‌ اين سخن ‌به‌ عمر بفهماند ‌كه‌ حركت ‌او‌ خلاف قرآن است.
عمر ‌از اين اعتراض ناراحت شد ‌و‌ دستور داد صد شلاق بر بدن حبيب بزنند ‌و‌ سپس آب سرد بر بدنش بريزند.
آن روز، روز سردى بود ‌و‌ حبيب در نتيجه كار عمر ‌از دنيا رفت.

بعدها، زمانى ‌كه‌ عمر ‌به‌ خلافت رسيد ‌و‌ جامه زهد ‌به‌ تن كرد ‌و‌ همواره ‌از آنچه نسبت ‌به‌ حبيب روا داشته بود اظهار پشيمانى مى كرد! (362)

شايد در همين روزگار بود ‌كه‌ عمر بن عبدالعزيز وارد مسجد شد. امام سجاد عليه السلام ‌با‌ جمعى ‌از ياران در مسجد حضور داشتند. نگاهشان ‌به‌ عمر افتاد ‌كه‌ جامه هايى نفيس ‌و‌ اشرافى بر تن داشت.
امام ‌به‌ اطرافيان فرمود: آيا اين جوان خوشگذران ‌و‌ اشرافى ‌را‌ مى بينيد! ‌او‌ نخواهد مرد ‌تا‌ اين ‌كه‌ ‌به‌ خلافت دست يابد... اما خلافتش ديرى نمى پايد. پس ‌از مرگ ‌او‌ آسمانيان نفرينش مى كنند ‌و‌ زمينيان برايش طلب رحمت مى نمايند! (363)
آنچه امام سجاد(ع) پيش بينى كرده بود، محقق شد ‌و‌ عمربن عبدالعزيز در سال 99 هجرى بر كرسى خلافت نشست ‌و‌ در سال 101 بدرود حيات گفت. (364)
اين پيشگويى ‌از سوي ديگر بينش امام نسبت ‌به‌ غاصبان خلافت ‌را‌ مى رساند. آنان ‌كه‌ ‌با‌ منطق اهل بيت آشنايند مى دانند ‌كه‌ نفرين آسمانيان ‌و‌ دعاى خير زمينيان ، نظر ‌به‌ اين دارد ‌كه‌ عمر بن عبدالعزيز هر چند ‌با‌ مردم نيكى كند اما چون ‌از ريشه ‌و‌ اساس ، حق حكومت بر مردم ندارد ‌و‌ حكومت ‌را‌ ‌از ظالمان ‌به‌ ارث برده ، مورد خشم الهى است.

شيوه امام در افشاگرى عليه حاكمان ناصالح
از آنچه تاكنون درباره زندگى سياسى امام سجاد عليه السلام آورديم ، چه بسا شيوه آن حضرت در افشاى چهره زشت امويان تبيين شده باشد، اما در پايان ‌به‌ عنوان نتيجه گيرى ‌و‌ ارائه اجمالى ‌از آن تفصيل ‌به‌ روايتى اشاره مى كنيم. در اين روايت چنين آمده است :
امام على بن الحسين عليه السلام هميشه در نماز جمعه شركت مى كرد. ‌با‌ اين ‌كه‌ نماز جمعه ‌به‌ امامت ائمه جور برگزار مى شد، اما آن حضرت اعتنايى ‌به‌ نماز ايشان نمى كرد آن ‌را‌ كافى ‌و‌ مسقط تكليف نمى شمرد بلكه ‌به‌ تنهايى نماز ظهر ‌را‌ ‌به‌ جا مى آورد. (365)

گذشته ‌از بررسى سند اين حديث ، محتواى آن ‌با‌ خط مشى سياسى - اجتماعى امام سازگار مى نمايد. زيرا امام سجاد عليه السلام ‌اگر به‌ طور كلى ‌از شركت در مراسم نماز جمعه خوددارى مى كرد، دشمنان ايشان براحتى عمل آن حضرت ‌را‌ ‌به‌ عنوان ترك واجب ‌و‌ سنت پيامبر تبليغ مى كردند ‌و‌ ‌از سوى ديگر عدم حضور در نماز جمعه ‌به‌ معناى دامن كشيدن ‌از جامعه اسلامى ‌و‌ مشكلات ‌و‌ مسايل آن ‌به‌ وسيله واليان جور برگزار مى شد شركت مى كرد ‌تا‌ جلو تبليغات سوء ‌را‌ سد كند. در عين حال با حضور خويش و اقامه نماز ظهر و بيان اينكه اقامه نماز جمعه به امامت امام جائر ارزشى ندارد و مسقط تكليف نيست ، بيزارى خود ‌را‌ ‌از سياستهاى حاكم عملا بيان مى داشت ‌و‌ ژرفاى بينش سياسى آن حضرت ‌را‌ ‌به‌ ياران ‌و‌ شيعيانش منتقل مى ساخت. ‌و‌ اين چيزى نبود ‌كه‌ ‌از ديد ناظران ‌و‌ مرتبطان ‌با‌ آن گرامى ، مخفى باشد.

پي نوشتها:
280- اللهوف 92؛ بحار 46/108-109
281- حلية الاولياء 3/138؛ بحار 46/109
282- كامل الزيارة 107؛ بحار 46/110، 78/162
283- اعيان الشعه 1/633
284- قال - عليه السلام -: التارك للارك للامر بالمعروف ‌و‌ النهى عن المنكر كالنابذ كتاب الله وراء ظهره ، الاا ان يتقى تقاة قيل له : ‌و‌ ‌ما‌ يتقى تقاة ؟
285- عن الزهرى عن احدهما - عليه السلام -: انه قال ويل لقوم لا يدينون الله باالامر بالمعروف ‌و‌ النهى عن المنكر، ‌و‌ قال : ‌من‌ قال : لا له االا الله فلن يلج ملكوت لاسمااءحتى يتم قوله يعمل صالح ‌و‌ لا دين لمن دان الله بطاعة الظام ثم قال : ‌و‌ كل الق.م الهاهم التكاثر حتى زاروا المقابر. مجالس المفيد بحارالنوار 78/152
286- امسيت ‌و‌ الله كبنى اسرائيل فى آل فرعون يذيجون ابناهم ‌و‌ يسبحيون نساءهم ، ‌يا‌ منهاال امت امست العرب تفتخر على العجم باءن محمد (ص ) عربى ، ‌و‌ اءمست قريش تفتخر على سائر العرب باءن محمداء منها واءمسينا آل محمد ‌و‌ نحن مغصوبون مظلومون مقهررون مقتولون مشردون فانالله ‌و‌ انا اليه راجعون على ‌ما‌ امسينا ‌يا‌ منهال. قاله - عليه السلام - حين خرج ذات يوم فجعل يمشى فى سوق دمشق فاسقبله المنهال اين عمرو الضبابى فقال : كيف خرج اءمسيت ‌يا‌ ابن رسول الله. احقاق الحق 12/121
287- عن على الحسين قال : قال رسول الله - صلى الله عليه وآله -: ‌ما‌ ‌من‌ خطوة اخب الى الله ‌من‌ خطوتين خطوه يسد بها صفا فى سبيل الله تعالى ‌و‌ خطود الى ذى رحم قاطع يصلها، ‌و‌ ‌ما‌ ‌من‌ جرعة ااحب االى الله ‌من‌ جرعتين : جرعة غيظ يردها مومن بحلم ، ‌و‌ جرعة يردهاا مومن بصير ‌و‌ ‌ما‌ ‌من‌ قطره احب الى الله ‌من‌ قطر تين : قطرة دم فى سبيل الله ‌و‌ قطره دمع فى سواد اليل ‌من‌ خشية الله مجالس المفيد 5؛ بحار 78/152
288- انما شيعتنا ‌من‌ جاهد فين ومنع ‌من‌ ظلمنا حتى ياءخد الله لناا حقنا احقاق الحق 12/108؛ ينابيع المودة 276
289- حق لامام على الناس ان زطيعوه فى ظاهر هم ‌و‌ بااطنهم على توقير ‌و‌ تعظيم ‌و‌ حق السلطان ان يطيعوه ، فى الظاهر فقط قال : ‌و‌ حق العلم ان تفرغ له قلبك ‌و‌ تحفر ذهنك ‌و‌ تذكر له سمعك ‌و‌ تشتحذ له فطنتك بستر للذات ‌و‌ رفض الشهوات احقاق الحق 12/117
290- عن ابى حمرة الثمالى عن على بن االحسين - عليه السلام - قال : وددت والله انى اقتديت خصلتين فى الشيعة لنا ببعض لحم ساعدى النزق ‌و‌ قلة اكتمان اصول كافى مصطفوى 3/314
291- ‌و‌ فى مناقب ابن شهر آشوب ‌و‌ احجاج االطبرسى : لقى عباد البصرى على بن الحسين فى طريق مكة فقال له : ياا على بن الحسين تركت الجهااد ‌و‌ صعوبتة ‌و‌ اقبلت على الحج ‌و‌ لينه ‌و‌ ان الله عزوجل يقول : ان الله اشترى ‌من‌ المؤمنين انفسهم واموالهمبان لهم الجنه يقاتلون فى سبيل الله فيقتلون ‌و‌ يقتلون الى قوله ‌و‌ بشر المؤمنين فقال على بن الحسين اذا راءيناا هؤ لاء الذين هذه صغتهم فاالجهاد معهم افضل ‌من‌ الحج اعيان الشيعه 1/635
292- معجم البلدان 2/315
293- نهج البلاغه ، صبحى صالح ، خطبه 93.
294- تاريخ طبرى 7/402
295- تاريخ طبرى 7/403
296- الاصابه 3/494
297- اعلام رزكلى 8/119
298- عياان الشعيه 1/636
299- المتخصر فى اخبار البشر 1/193؛ انور البهيه 100
300- معجم البلدنن 2/249
301- المختصر فى اخبار البشر 1/192
302- معجم البلدان 2/249
303- ارشد 2/152
304- تاريخ يعقوبى 2/223؛ تاريخ طبرى 2/409؛ مروج الذهب 2/96 ش ارشاد 2/152 معجم االبلدان 2/249؛ المختصر فى تاريخ لبشر 2/181
305- تاريخ طبرى 2/421 التنبيه ‌و‌ الاشراف 264؛ تاريخ بن خلدون ، مترجم 2/37
306- طبقات ابن سعد 5/158
307- كامل ابن اثير 4/112؛ سير ااعلام النبلاء 2/321 تاريخ روضة الصفا 3/187.
308- تاريخ طبرى 7/421
309- ارشاد 12/151؛ مناقب ابن شهر آشوب 4/145؛ كشف الغمه 2/282.
310- بحار العمال خ 5915؛ بحار لانوار 77/50
311- اعيان الشيعه 1/633
312- رك : زنداگانى على بن الحسين سيد جعفر شهيدى 85
313- كشف الغمه 2/304
314- ارشد مفيد، مترجم 2/151-152
315- ينبع قريه اى است ! چشمه هاى فراوان ‌كه‌ در سمت راست كوه رضوى قرار داشته ‌و‌ متعلق ‌به‌ بنى الحسن بوده است معجم البلداان 5/449
316- اعيان الشيعه 1/636
317- تاريخ طبرى 7/409؛ تاريخ كامل ابن ااثير 4/112-113؛ احقاق الحق 12/93؛ انوار البهيه 100
318- تاريخ طبرى 7/409
319- اعياان الشيعه 1/636
320- كاامل ابث اثير 4/123
321- اثبات الوصيه 146
322- مروج الذهب 3 / 153
323- الجمل 175 سفينه البحار 1 / 543
324- تاريخ طبرى 4 / 289 مروج الذهب 3 / 56 تاريخ الخلفا 213
325- مروج الذهب 3 / 56
326- تاريخ طبرى 4 / 26
327- طبرى 4 / 289
328- مروج الذهب 3/ 79
329- همان منبع 76
330- اصول كافى ترجمه مصطفوى 3 / 104 ارشاد 2 / 147 امالى مفيد 204 حليه الاولياء 134 مناقب 4 / 137 كشف الغمه 2 / 265 ‌و‌ 281 فصول المهمه 203 احقاق الحق 12 / 97 نور الابصار 142
331- معارفت ابن قتيبه 352 تاريخ طبرى 4 / 384 التنبيه ‌و‌ الاشراف 265 كامل 4 / 125 تاريخ الخلفاء 210
332- حياة الحيوان 1/88؛ تاريخ سياسى اسلام 6/354
333- حياة الحيوان 1/89
334- مروج الذهب 3/73
335- حياة الحيوان 1/89
336- تاريخ يعقوبى 2/254؛ تاريخ طبرى 4/386؛ العقد الفريد 5/140؛ اعلام زركلى 8/175
337- مروج الذهب 3/73؛ كامل ابن اثير 4/130
338- حياة الحيوان 1/89
339- جابيه در نواحى شام ‌و‌ نزديك ‌به‌ تپه هاى جولان قرار داد. معجم البلدان 2/91
340- حواران منطقه وسيعى است ‌كه‌ شامل روستاهاى بسيار مى باشد ‌و‌ در سمت قبله دمشق واقع شده است.
341- معارف ابن قتيبه 353-354؛ كامل ابن اثير 4/74؛ اسد الغاية 384؛ اعلام زركلى 2/94.
342- اثبات الوصية 147-146
343- اعلام رزكلى 8/312
344- 147- تاريخ الخلفا 216-217
345- 148- المختصر فى اخبار البشر 1/194 ؛ تاريخ الخلفاء 218
346- 149- رك : تاريخ الخلفاء 218 ؛ اعيان الشيعه 8/377
347- 150-تاريخ الخلفاء 220
348- اثبات الوصية 146؛ كشف الغمه 2/311؛ فصول المهمة 204؛ احقاق الحق 12/99؛ اثبات الهداة 5/235؛ ينابيع المودة 358.
349- مروج الذهب 3/122
350- اثبات الهداة 2345-235؛ كشف الغمه 2/263؛ تذكرة الخواص ‍ 292؛ احقاق الحق 12/94؛ اثبات الهداة 5/242.
351- حلية الولياء 135؛ كشف الغمه 2/263؛ تذكرة الخواص 292؛ احقاق الحق 14/94؛ اثبات الهداة 5/242
352- مناقب 4/132؛ تذكرة الخواص 292؛ ينابيع امودة 358.
353- بحار النوار 46/95؛ اعيان الشيعه 1/635
354- ارشاد 1492؛ كشف الغمه 2/282.
355- طبقات ابن سعد، 5/158؛ العقد الفريد 7/140؛ ائمتنا 2/287
356- تاريخ يعقوبى 2/283؛ المختصر فى اخبار البشر 1/198؛ تاريخ الخلفاء 224.
357- تاريخ الخلفا 223.
358- همان مدر؟
359- تاريخ يعقوبى 2/283
360- تاريخ طبرى ، حوادث سال هشتاد ‌و‌ هفتم.
361- تاريخ يعقوبى 2/283؛ تاريخ طبرى 5/217
362-تاريخ يعقوبى 2/284
363-مناقب 4/143؛ اثبات الهداة 5/229
364-مروج الذهب 3/182؛ المختصر فى اخبار البشر 201 - 1/200؛ تاريخ الخلفاء 228.
365-دعائم الاسلام 1/182

0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

صبر در اندیشه و سیره امام سجاد (علیه السلام)
از مدینه تا كربلا با پدر
امام سجاد - علیه السلام -، پس از واقعه كربلا
تمایز قیام توابین و قیام مختار
آیا قرآن خوانده ای؟
حقّ برده و غلام
سفارش به نیكى با بردگان
روابط نامشروع و كیفرهاى آن
وقتی كه یهودی به یزید اعتراض می كند!
سیرى در رساله حقوق امام سجاد علیه السلام

بیشترین بازدید این مجموعه

جمع تمام شريعت در روايتى از امام سجاد عليه ...
شهادت حضرت امام زین العابدین(ع)
صبر در اندیشه و سیره امام سجاد (علیه السلام)
تفاوت سامری امت حضرت موسی با سامری امت پیامبر
وقتی كه یهودی به یزید اعتراض می كند!
حقّ برده و غلام
تمایز قیام توابین و قیام مختار
امام سجاد - علیه السلام -، پس از واقعه كربلا
از مدینه تا كربلا با پدر
آیا قرآن خوانده ای؟

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^