اللهم صل على محمد و آله، و لا ترفعنى فى الناس درجه الا حططتنى عند نفسى مثلها، و لا تحدث لى عزا ظاهرا الا احدثت لى ذله باطنه عند نفسى بقدرها.
راه رسيدن به مقام و محفوظ ماندن از عوارض آن
فراز چهارم راه رسيدن به مقام و محفوظ ماندن از عوارض آن از اين دعاى شريفه، بعد از ذكر صلوات اين است كه عرضه مى دارد: پروردگارا، در افكار مردم، درجه و مقام مرا بالا نبرى مگر اينكه مرا پيش خود، به همان ميزان تنزل دهى و براى من در افكار مردم، و در جامعه عزتى ايجاد ننمائى مگر اينكه مرا به همان ميزان پيش خودم و در فكر خودم، ذليل گردانى. اين دو جمله ى شريفه، از عجايب خواهشهائى است كه يك بنده ى آگاه و بصير، مى تواند از خداى آفريننده ى خود داشته باشد. از خدا، اولا خواهش مى كند كه درجات و مقامات او را در ميان مردم بالا ببرد و او را به بهترى و برترى مشهور سازد.
اصل درجه و مقام، نعمتى از نعمتهاى بزرگ خداوند متعال است. انسانها به همان دلائلى كه آب و نان و غذا و مال و ثروت، از خداى خود خواهش مى كنند، بايستى درجه و مقام و منصب هم از خدا خواهش كنند، يكى از وعده هائى كه خداوند به بندگان خود مى دهد، وعده ى برترى او بر ديگران و وعده ى سلطنت و پادشاهى مى باشد. در سوره ى دهر، خداوند به اولياء خدا ملك كبير وعده مى دهد و مى فرمايد: و اذا رايت ثم رايت نعيما و ملكا كبيرا. اگر آنجا، يعنى زندگى بهشتى را ببينى، خواهى ديد كه نعمتهاى فراوان و سلطنتى بس بزرگ، براى تو آماده است، و در آيات ديگر
مى فرمايد: ما به آل ابراهيم كتاب و حكمت و سلطنتى عظيم بخشيده ايم. و باز در سوره ى الصافات، خداوند به دوستان خود وعده ى سلطنت بر آسمانها مى دهد، همانطور كه به آنها وعده ى سلطنت بر زمين و اهل زمين داده است. به طور كلى مقام و منصب و سلطنت و پادشاهى يكى از نعمتهاى بزرگ خداوند متعال است كه به انسان مومن و صالح وعده داده است و مشاهده مى كنيم كه در زندگى دنيا براى اشتغال كرسى سلطنت و خلافت چه رقابتها به وجود آمده و چگونه انسانها دائم براى رسيدن به مقام و رياست با يكديگر رقابت مى كنند و در اين رقابتها، چه جنگها و قتل و كشتارها به وجود آمده است، كه هر انسانى، مى كوشد خود را بر انسانهاى ديگر مسلط كند و انسانها را زير سيطره و قدرت خود بكشاند. اين رقابت، براى رسيدن به رياست بر اساس خلقت و فطرت انسان به وجود آمده كه انسانها، در ذات و خلقت خود برترى جوئى و سلطنت جويى دارند و خداوند آنها را طورى خلق فرموده كه مايلند بر ماسواى خود حاكميت پيدا كنند و فرمانرواى مطلق باشند. انسان در فطرت خود عزت جو، بوده و هرگز حاضر نيست كه ذلت پذير باشد و يك مقامى برتر و بالاتر بر او حكومت كند، اين عزت جوئى به پايه ايست كه اكثريت انسانها حاضر نشده اند در اطاعت خالق و آفريننده ى خود باشند و خدا را به ربوبيت بپذيرند. خداوند از سر خلقت انسان، در كتاب خود خبر داده است كه مى خواهد او را به مقام خلافت خود برساند و انسان را در زمين، جانشين خود گرداند. پس لازم است انسان را طورى آفريده باشد و يا بيافريند كه در خلقت و فطرت خود، عزت طلب و رياست جو باشد. بنابراين، برترى جوئى و كسب جاه و مقام عملى، بر اساس خلقت و فطرت است كه انسان اگر تارك مقام و رياست باشد و به دنبال كسب و عزت و مقام نرود، خود را به خفگى و خفقان انداخته، يكى از نهادهاى اساسى سازمان خلقت خود را سركوب كرده است. بر اساس همين خلقت، خداوند متعال به انسانها وعده ى مقام و رياست داده است و زمينه هاى پرورش عزت خواهى و رياست جوئى را در زندگى او فراهم نموده. در كتاب خود و زبان دعاها كه در واقع، تفسيرى از اسرار خلقت و فطرت انسان است، انسان را راهنمائى فرموده كه از
چه راهى برود و چگونه كار كند تا به مقام و رياست برسد، از خلقت آدم، در بهشت سخن مى گويد كه من پس از آنكه آدم را آفريدم و او را در يك زندگى بهشتى قرار دادم، به تمامى فرشتگان دستور دادم كه آدم را سجده كنند، به جن و شياطين هم دستور دادم كه آدم را سجده كنند و آنها سرپيچى كردند، و در آينده به انسان وعده مى دهد كه خواهد توانست بر تمامى فرشتگان و جن و ابليس، حكومت كند و بر آنها مسلط شود. در داستان سلطنت و حشمت سليمان بن داود آمده است كه و سخر لنا له الجن. ما طايفه ى جن و شياطين و ابليسها را مسخر سليمان گردانيديم. تمامى ديوان و جنيان، در اطاعت او قرار گرفتند و هر كس از اطاعت او سرپيچى مى كرد، به بند و زندان كشيده مى شد: و اخرين مقرنين فى الاصفاد. بنابراين، مقام و منصب، يكى از نعمتهاى بزرگ خداوند متعال است.
مقام و منصب، به معناى اين است كه همه كس و همه چيز، فرمانبر انسان باشد و حكم او بر همه كس همه چيز سارى و جارى گردد. بديهى است كه يك چنين مقامى، نعمت بزرگى مى باشد كه همه كس و همه چيز، خدمتگزار شما و در استخدام شما باشد. آنچه بخواهى براى تو فراهم كنند و آنچه به طلبى و تقاضا كنى براى تو آماده نمايند. مقام و منصب، نعمتى است كه تمامى نعمتها در شعاع آن نصيب انسان مى شود و يكى از مصيبتهاى بزرگ اين است كه انسان، محكوم به حكم انسان ديگر و يا فرمانبر فرمانروائى نظير خود و نمونه ى خود باشد. تمامى انسانها از فرمانبرى، فرار مى كنند و به فرماندهى و فرمانروائى گرايش دارند. پس مطالبه ى رياست و برترى، گناه نيست بلكه يك مطالبه ى مشروع است و يك حركت بر اساس خلقت و فطرت و تقاضائى بجا و مناسب از خداوند متعال.
دين اسلام در تعليمات و پرورشهاى خود، هرگز مزاحم رياست خواهى و رياست جوئى انسان نيست، بلكه همه جا او را تشويق و ترغيب مى كند كه خود را هر چه بهتر و زودتر به مقام و مرتبه اى برساند، خود را در اوج عزت قرار دهد و از حضيض ذلت برهاند، فرمانده و فرمانروا باشد، نه فرمانبر و مطيع. به همين مناسبت، اين همه
راهنمائيها و تعليمات، براى انسان به وجود آورد تا از مسير همين تعليمات و راهنمائيها بتواند به يكى از نيازهاى مهم وجودى خود يعنى مقام و منصب برسد و از اين نعمت بزرگ خدا، يعنى سلطنت و پادشاهى و فرمانروائى استفاده كند.
اسلام، انسان را از نظر خلقت و فطرت، در وضعى قرار داده كه بايستى از آنچه لذتبخش است استفاده كند و بر آنچه مضر است، حاكميت پيدا كند، حاكميت بر عواملى كه ضد حيات و زندگى او هستند و با او در تضاد و تناقض مى باشند و تسلط بر آنچه نافع به حال او مى باشد و با خلقت و فطرت او مسالمت و ملايمت دارد. اسلام، پيدايش مقام و منصب و رسيدن به سلطنت و پادشاهى را از مسير فيض دهى و فيض رسانى، مشروع دانسته و سرمايه ى منصب و سلطنت را فيض رسانى و خدمات حياتبخش به ماسواى خود مى داند. از اين جهت ابتدا، اين انسان فقير را به منابع فيض و قدرت مربوط مى كند. پس از آنكه او را به منابع فيض و قدرت، مربوط ساخت و به علم و حكمت عالى و متعالى مجهز نمود، اجازه ى فيض رسانى به ماسواى خود، به انسان مى دهد و او را به اين كيفيت، مبدء رحمت و مرجع تمامى حاجتمندان و نيازمندان قرار مى دهد. پس با اين حساب مى گوئيم مقام و منصب در اسلام، از طريق خدمت و فيض رسانى به نيازمندان داير شده است.
اين همه خداوند در كتاب آسمانى خود به انسانها دستور خدمات اجتماعى و انفاق مى دهد به كيفيتى كه انسان، ماموريت دارد از حواس پنجگانه ى خود، بينائى و شنوائى، و از علم و دانش خود، و از نيت و اراده ى خود، و از عواطف و محبت خود به ديگران بهره برساند و به آنها خدمت كند، انسان را تشويق كرده اند كه درباره ى مردم، نيت خير داشته باشد، همه وقت و همه جا، به فكر اينكه بهره اى به ديگران برساند و بندگان خدا را بپروراند، باشد. اين كليت انفاق، به عنوان خمس و زكوه و نذر و نذورات و بالاتر از اينها، فداكارى براى بقاء و موجوديت انسانها جلوه كرده است كه اگر انسان ثروت دارد، از ثروت خود به ديگران بهره اى برساند و همچنين اگر قدرت دارد و يا در نزد قدرتمندان محبوبيت دارد مى تواند از اين قدرت و محبوبيت، به ديگران بهره اى
برساند. تمامى اين دستورات در خدمت به مردم و در بهره رسانى، براى جلب محبت، و جلب محبت براى رسيدن به مقام و رياست مى باشد. امام چهارم عليه السلام در اين فراز از مكارم الاخلاق، از خدا خواهش مى كند كه محبوبيت او را در ميان مردم زياد گرداند، درجه و مقام او را بالا ببرد، و مى دانيم كه اين محبوبيت، اساس منصب و رياست است. به دنباله ى خواهش منصب، آفت درجه و مقام را يادآورى نموده و از خداى خود، تقاضا مى كند كه مقام و منصب او را از اين آفت، محفوظ دارد. مى گويد: پروردگارا، به هر ميزان كه مقام و مرتبه ى مرا ميان مردم بالا مى برى، مرا پيش خودم فرود آر تا به هر ميزانى كه مردم مرتبه ى مرا بالا مى بينند، من خودم را نازل ببينم، و به هر ميزانى كه پيش مردم عزت پيدا مى كنم، پيش خود، ذلت پيدا كنم. اين جمله، در ارتباط با جمله ى اول براى اين است كه مقام و مرتبه ى خود را از آفتهائى كه ممكن است آن را نابود كند، محفوظ بدارد، زيرا برتر بودن، غير از برترى جوئى و برترى خواهى مى باشد، و همينطور عزيز بودن، غير از تظاهر به عزت و منصب است. برترى جوئى و تظاهر به عزت، آفت عزت و رياست واقعى مى باشد و در واقع، اين صفت، ضد تواضع است. تواضع كه از كلمه ى وضع گرفته شده، از باب تفاعل، استعمال شده است به معناى اين است كه با هر كسى كه روبرو شدى، خود را در وضع و موقعيت او قرار دهى و چنان با او برخورد نمائى كه بين تو و او يك برترى و بهترى احساس نشود. فقير، چنان احساس كند كه با فقيرى همنشين شده، و غنى چنان فكر كند كه با ثروتمندى مانند خود روبرو شده است. در برخورد با جاهل و عوام الناس، چنان وضعى پيدا كنى كه مانند او جاهل و عوام هستى، دانش خود را به رخ او نكشى تا او تو را از خودش بالاتر ببيند و در برابر اين بالاترى، سركوب گردد چون اين برترى جوئى و عزت فروشى، در واقع، از نوع تحميل عزت و رياست به ديگران شناخته مى شود، و اين برترى جوئى، بارى سنگين به دوش ديگران است و آفت عزت و رياست طبيعى و حقيقى به حساب مى آمد. امام چهارم عليه السلام مى خواهد در ارتباط با مردم، چنان باشد كه عزيز باشد و در خود، احساس عزت نكند، و همچنين بالاتر باشد
و از احساس اين بالاترى بر كنار ماند، عالمترين تمامى انسانها باشد وليكن خود را عالمتر نداند كه به عنوان يك عالمتر، تحميل بر جاهل گردد. و به همين كيفيت، از خدا تقاضا مى كند كه از يك چنين احساسات، محفوظ مانده بلكه در فكر و عقيده ى خود، ضد آن احساسات باشد. در عين حال كه عالم است، خود را جاهل بداند و در عين حال كه غنى است، خود را فقير بشناسد، و در حالى كه توانا است، خود را ناتوان بداند، زيرا يك چنين احساسات و ادراكات ضد موجوديت واقعى، باعث مى شود كه انسان، دائم در طلب و جستجوى علم و منصب و ثروت و قدرت باش و هر روز به مرتبه اى و مقامى بهتر و بالاتر نائل گردد. انسان، اگر خود را غنى و مستغنى بداند، با اين عقيده متوقف مى گردد و به دنبال مال و ثروت بيشتر نمى رود، يا اگر خود را عالم و دانشمند بداند، با اين عقيده خود را متوقف مى كند و به دنبال دانش بيشتر و زيادتر نمى رود. يك چنين اعتقادات، يعنى احساس غناى وجودى از علم و قدرت، در واقع، سد راه تكامل است و مانند سلسله جبال مرتفعى است كه جلوى مسافر را مى گيرد و او را از رفتن، بازمى دارد حقيقت اين است كه انسان در همه جا و در تمامى حالات و ادراكات و موجوديتها مانند مسافر به سوى بينهايت است، يعنى دانشجو، دانشهائى را كه در خود اندوخته و ذخيره كرده است، در قياس به دانش بينهايت قرار مى گيرد. و همچنين ثروتمند و قدرتمند، به هر مقامى از ثروت و قدرت كه رسيده است، آن ثروت و قدرت موجود، در مقايسه ى با ثروت و قدرت نامتناهى، صفر در برابر بينهايت است. پس انسان، همه جا و همه وقت، به سوى بينهايت در حركت مى باشد و يك چنين انسانى به هر جا و هر مقامى كه برسد، باز هم در برابر بينهايت، صفر است. بنابراين، اعتقاد به اينكه من به بزرگترين رقم عزت و قدرت رسيده ام، و اعتقاد به غناى وجودى از عزت و قدرت، يك اعتقاد خلاف حقيقت و واقعيت است، انسان را در خط حركت، متوقف مى كند، و اين توقف و ركود، منشاء فساد و تباهى انسان مى گردد. از اينرو امام چهارم، وحشت دارد كه خود را چنان از علم و مقام بى نياز ببيند كه متوقف گردد، و از حركت به سوى بينهايت باز ماند. مى گويد پروردگارا، مرا از يك چنين احساس و ادراكى
كه خود را عزيز و غنى بدانم حفظ كن، در خودبينى چنان باشم كه همه وقت و همه جا، خود را صفر مطلق بدانم، چنانكه از ابتداى خلقت صفر بوده ام. اين دو جمله ى در فراز سوم، هر كدام ديگرى را تاييد و تاكيد مى كند، كه در جمله ى اول عرضه مى دارد: پروردگارا، اگر با لطف و كرم خود، مرا براى مردم منشاء خير و بركت قرار دادى و درجه ى مرا بالا بردى، به همان ميزان مرا پيش خودم تنزل بده و پايين بياور، تا مبادا با غرور و تكبر مقام و درجه ى خود را ضايع گردانم. و در جمله ى دوم مى فرمايد: هر وقت ظاهرا در ارتباط با مردم براى من عزت و عظمت به وجود آوردى، به همان ميزان در باطن، پيش خودم و در فكر خودم، نسبت به خودم ذلت پيدا كنم كه مبادا با احساس عزت دچار غرور شوم و باز اين غرور، آتشى باشد كه خرمن هستى من را بسوزاند.