اللهم صل على محمد و اله، و سددنى لان اعارض من غشنى بالنصح، و اجزى من هجرنى بالبر، و اثيب من حرمنى بالبذل، و اكافى من قطعنى بالصله، و اخالف من اغتابنى الى حسن الذكر، و ان اشكر الحسنه، و اغضى عن السيئه.
تشخيص موارد مقابله ى به دفاع و مقابله ى به احسن
راجع به ملايمت و مقابله ى با حسن در برابر بدكاران و تشخيص موارد مقابله ى به دفاع و مقابله ى به احسن بين دو صلوات طبق معمول عرضه مى دارد كه: پروردگارا، رحمت و بركات خود را بر رسول خدا و اولاد، او نازل كن و به عقل و دانش من، يك چنان قدرت و استحكامى بده تا در برابر خائن به امانت، مقابله كنم. كسى كه در راهنمائى به من خيانت مى كند، من او را نصيحت كنم و كسى كه از من فاصله مى گيرد، نسبت به او نيك رفتار باشم و كسى كه مرا از عطا و بخشش خود محروم مى كند، به او بخشش كنم يا از خويشاوندان كسى كه با من قطع رابطه مى كند، با او رابطه داشته باشم و برخلاف كسى كه همه جا از من غيبت مى كند، نام او را به نيكى ببرم. نيكيهاى مردم را، منظور نظر بدارم و از بديهاى آنها چشم پوشى كنم. در اين قسمت هم آن حضرت از خداوند تبارك و تعالى، برخلاف تقاضاى مقابله به مثل، تقاضاى مقابله به ضد و نقيض مى كند، يعنى مقابله ى خير با شر. شرور و آفاتى كه ممكن است از دشمنان به او برسد، مى شمارد و در برابر هر شرى كه از دشمن به او مى رسد، خيرى را، مناسب همان شر، از خداوند متعال تقاضا مى كند. در اولين مرتبه، نصيحت را با خيانت در تعليم و تبليغ، مطرح مى كند. عرضه مى دارد كه كسى كه در راهنمائى خود به من غش مى زند.
غش زدن در معاملات و در تعليمات، به معناى اين است كه متاع غير مرغوب و يا بى ارزش را به متاع مرغوب مخلوط كنند و به عنوان يك جنس مرغوب بفروشند، و يا تعليمات گمراه كننده را مخلوط به تعليمات هدايت كننده نموده و باطل را در لباس حق به خورد مردم بدهند. يك چنين تركيب و اختلاط جنس مرغوب با نامرغوب و يا كلمه ى حق با باطل غش مى نامند. متاع مغشوش، يا كلام مغشوش، آن متاع و كلامى است كه ظاهر زيبائى دارد و در باطن خطرناك است. در برابر تعليمات مغشوش و يا غش در نصيحت، نصيحت به كار رفته است، يعنى كسى كه خيلى سالم و كامل شما را تعليمات مى دهد و هدايت مى كند، چنان هدايتى كه مطابق حقيقت و واقع باشد. حضرت در اينجا از خداوند تقاضا مى كند كه در برابر تعليمات گمراه كننده ى دشمن، توفيق پيدا كنم او را نصيحت كنم و به حق و حقيقت هدايت نمايم. و در جمله ى دوم عرضه مى دارد: پروردگارا، چنان توفيقى به من مرحمت كن تا بتوانم با كسى كه از من كناره مى گيرد و مرا دشمن خود مى داند نيكوكارى كنم. كلمه ى بر در برابر هجرت آمده است. هجرت، يعنى كسى كه در برخورد و معاشرت به جاى اينكه جاذب و گيرنده باشد، سردى نشان مى دهد و از شما فاصله مى گيرد. قيافه ى او در برخورد با شما، حكايت مى كند از اينكه شما را دوست ندارد و شما را مضر به حال خود مى داند. كلمه ى بر، درست برعكس اين حالت است. يعنى گيرا بودن و جالب و جاذب بودن. يعنى اگر چه او خود را به من بد نمايش مى دهد و در لباس عناد و دشمنى با من برخورد مى كند، وليكن من، خود را به او خوب نمايش بدهم، در لباس دوستى و محبت، كه او در چهره ى من محبت و دوستى ببيند به كيفيتى كه به خير من و احسان من، اميدوار شود و مرا نافع به حال خود بشناسد. و در جمله ى سوم عرضه مى دارد: با كسى كه مرا محروم نموده، به بذل و بخشش مقابله كنم. كلمه ى محروميت و كلمه ى بذل، هر دو به طور اطلاق بدون قيد، ذكر شده است. نگفته است محروميت از مال يا محروميت از محبت يا احسان و يا بذل و محبت. به طور كلى، انسانها در برخوردها و معاشرتها سه حالت پيدا مى كنند. حالت اول: خشونت و
عناد و دشمنى نسبت به يكديگر كه اگر بتواند ضرر بزند. حالت دوم: بى خاصيتى و بى تفاوتى، كه لااقل انسان را از خير خود محروم كند. حالت سوم: حسن معاشرت و رفتار نيك و يا كمك و اعانت. آن دو حالت اول، در دين مقدس اسلام محكوم است و مسلمانها ماموريت دارند در معاشرت و ارتباط با يكديگر حالت سوم را هدف خود قرار بدهند، يعنى همه جا و در هر حال، آنقدر كه ممكن است حتى با سلام و قيافه به انسان بذل و بخشش داشته باشند. حضرت از خداوند متعال، توفيق مى خواهد كه حالت سوم را آغاز كند مخصوصا نسبت به كسانى كه در حالت دوم يا در حالت اول قرار گرفته اند و او را از اخلاق انسانى و فوائد اسلامى محروم كرده اند. در جمله ى چهارم عرضه مى دارد: چنان توفيقى به من مرحمت كن، تا خود را متصل و مرتبط سازم با دوست و خويشاوندى كه با من قطع رابطه مى كند. دين مقدس اسلام بر اساس جلب و جذب انسانها و روابط اجتماعى به وجود آمده است. همه جا برنامه هائى طرح و تنظيم نموده، كه به هر كيفيت، انسانها به يكديگر مربوط شوند و مخصوصا خويشاوندان. قطع رحم، از گناهان كبيره شناخته شده. يعنى خداوند در خلقت و طبيعت، شما را از يك شجره اى به وجود آورده، شما و عده اى از مردم به يك پدر و مادر تا سه پشت و چهار پشت يا هفت پشت، متصل مى شويد و همه شاخ و برگ يك شجره هستيد،چ اين رابطه ى طبيعى و تكوينى را بايستى حفظ كنيد، حق نداريد با خويشاوندان خود قطع رابطه كنيد، لااقل با سلام و زيارت و احوالپرسى و نامه نويسى. به طورى كه حضرت رسول اكرم (ص) مى فرمايند: اگر به جائى مسافرت كنى كه يك سال طول مى كشد و نتيجه ى مسافرت، همين باشد كه دوستى از دوستان يا اقوام خود را زيارت كنى، ارزش دارد. نبايستى چنين مسافرتى را به دليل فاصله ى زياد و زحمت بسيار، ترك كنى. قطع رحم، از گناهان كبيره و صله ى رحم، از واجبات و يا لااقل مستحبات اكيده، شناخته شده است. به خصوص در طول عمر و سلامتى و گشايش زندگى خيلى موثر است.
و باز در جمله ى پنجم، از خدا توفيق مى خواهد كه با غيبت گران مقابله به ضد غيبت و نقيض آن داشته باشد. يعنى آنها بدگوئى مى كنند تا شخصيت مرا بكوبند، آبرو و اعتبار مرا از بين ببرند، من همه جا به نيكى از آنها ياد كنم و غيبت آنها را به حساب نياورم. بهترين راه براى جلب قلوب و ارتباط دادن افراد جامعه به يكديگر، همين فضائل اخلاقى است كه در اينجا مطرح كرده است. در جمله ى آخر مى گويد: به من چنان توفيقى مرحمت كن، كه منظور نيكى و نيكوكارى با مردم را داشته باشم، احسان مردم، منظور نظر من باشد و اگر كسى به من بدى كند يا از آنها بدى ببينم از ياد ببرم و چشم بپوشم. جمله ى آخر در اين فراز، مفهوم و محتواى شكران و كفران و يا شاكر و كافر است. شكر و كفر، دو مفهوم متقابل با يكديگر است كه هرگز در يك عمل و يا يك انسان، قابل اجتماع نيست. شاكر، نمى تواند كافر باشد و كافر هم، نمى تواند شاكر باشد. شكر، به معناى منظور داشتن خدمت و احسان ديگران است و كفر و كفران و به معناى منظور نداشتن. هر انسانى كه به ديگرى احسان كند و يا نسبت به او خيرخواهى و نيت خير داشته باشد و لااقل خوشبين باشد در برابر همين خوشبينى و احسان و يا نيت احسان، مستحق اجرى مى شود كه بايستى از طرف مقابل دريافت كند و متقابلا شخصى كه مورد احسان قرار گرفته، بايستى در خط خدمت و احسان نسبت به او باشد. شكر و كفر، از نظر تاثير داشتن و متاثر نمودن احسان گران، آنقدر مهم است كه در تقدير و حكمت خدا هم اثر مى گذارد. يعنى خدائى كه اين همه بذل و بخشش دارد و غنى به ذات است و كوچكترين نيازى به دوستان يا دشمنان خود ندارد، باز هم شكر و كفر بندگان خود را به حساب مى آورد و مى فرمايد: لئن شكرتم لا زيدنكم و لئن كفرتم ان عذابى لشديد. اگر لطف و احسان خداى خود را منظور نظر داشته باشيد، خداوند، احسان خود را ادامه مى دهد و بهتر و بيشتر به شما احسان مى كند و اگر منظور نظر نداشته باشيد و در برابر آن بى تفاوت باشيد، احسان الهى از شما قطع مى شود و عاقبت، به عذابى سخت، مبتلاء مى شويد. با توجه به اين حقيقت كه منظور
داشتن احسان خدا و يا نداشتن براى او تاثيرى ندارد، چنانكه فرموده است: اگر تمامى اهل عالم كافر شوند و يا مومن باشند، خداوند از همه آنها بى نياز است، پس اگر تا ابد انسانى را مشمول احسان خود قرار دهد و آن انسان همه جا بى منظور باشد، آن بى منظورى براى خدا تاثير ندارد و انسانهاى كافر نمى توانند به سازمان قدرت و نعمت خدا ضررى وارد سازند. با همه ى اينها، احسان خود را در برابر كفران نعمت، قطع نموده و در برابر شكران نعمت، ادامه مى دهد و اضافه مى كند. پس در صورتى كه شكر و كفر، روى اراده و قدرت خدا اثر مى گذارد، در اراده و قدرت انسانها، حتما موثر خواهد بود، زيرا انسانها تاثير پذيرند، و ذات مقدس خدا متاثر نمى شود. حقيقت اين است كه، هر عملى، خواه از خدا و خواه از خلق خدا، بايستى به نتيجه اى و ثمره اى برسد. يعنى هر عملى، از نظر نتايجى كه دارد مطلوب است و اگر بى نتيجه باشد مطلوب نيست، و يك چنين عمل بى نتيجه را عبث و سفاهت مى نامند. يعنى شخص مورد احسان، بايستى اولا با اين احسان انقلاب ذاتى و روانى پيدا كند و در شمار، دوستان احسان كننده قرار گيرد. پيدايش محبت و مودت در قلب انسان، طرف احسان برهان اين حقيقت است كه زمينه ى قلب او، لايق پرورش بذر احسان مى باشد. ثمره ى اين بذر، ادامه ى دوستى نسبت به احسان كننده و احيانا پاداش متقابل مى باشد، براى نمونه مى توانيم پدر و مادر و فرزندان را به نظر بياوريم كه پدر و مادر، تمام عمر خود را به فرزندان خود خدمت كرده اند. اگر محبت پدر و مادر، در دل فرزندان چنان رشد كند كه در آينده، با پدر و مادر خود اهليت پيدا كنند و متقابلا به آنها احسان كنند، بذر احسان در دل آنها به ثمر رسيده است و پدر و مادر، به احسان خود ادامه مى دهند، از اين جهت كه، نتيجه مى گيرند، و اگر فرزند اهليت پيدا نكند، عدم اهليت، برهان عدم قابليت سازمان فكر و قلب او بوده كه بذر احسان را در وجود خود پرورش نداده است. نظر به اينكه هر عاملى كه عملى انجام مى دهد، براى رسيدن به نتيجه و ثمره ى آن عمل است، كسانى كه تحت تاثير احسان، احسان كننده قرار نمى گيرند و متقابلا، در خط احسان، نسبت به آنها نيستند، قهرا اين بى تفاوتى، مايه ى دماغ سوختگى احسان كنندگان مى گردد
كه در آينده، از ادامه احسان خوددارى مى كنند. تاثير كفران نعمت، در اراده ى خداوند متعال هم از اين جهت است كه، احسان خدا، لغويت پيدا مى كند، از اينكه ثمره اى نمى دهد و خدا منزه است از اينكه عمل لغو و عبثى انجام دهد. او كه به بندگان خود، احسان مى كند براى اين است كه در اثر احسان، بندگان او تربيت شوند و در خط ايمان و انسانيت قدم بگذارند و چنان شوند كه مطلوب خداوند متعال باشند. در اينجا اهل ايمان، كسانى هستند كه بذر احسان الهى را در وجود خود پرورش داده و چنان مى شوند كه مطلوب خدا باشند، و شجره ى احسان را به ثمر برسانند. و اما كفار و ستمگران، بذر احسان الهى را ضايع نموده، عمل احسان خدا را به عبث و لغويت مى كشانند، كه اگر خدا نسبت به كفار به احسان خدا ادامه دهد، در قضاوت علم و دانش محكوم مى شود، از اينكه نهال بى ثمر مى كارد و بدون نتيجه كارى انجام مى دهد. پس خواهى نخواهى در ارتباط با خدا و خلق، شكر نعمت سبب ادامه ى نعمت و افزايش آن مى شود و به عكس كفران نعمت، مايه ى سلب نعمت و مجازات مى گردد، و اين تاثير قهرى عمل است كه از آن قابل انفكاك نيست. اگر خدا احسان خود را به كفار ادامه دهد و از شكر آنها صرفنظر كند، آنها بيشتر جرى و جسور مى شوند و بيشتر به كفر و فساد ادامه مى دهند احسان خدا لغويت پيدا مى كندن و باعث ادامه ى فساد مى شود. مى توانيم بگوئيم كه احسان به بندگان خدا، مثمر دو ثمره و منتج دو نتيجه است. و همين احسان با شكرگزارى در برابر احسان خدا و نعمتهاى او مثمر يك ثمر مى باشد، كه اگر آن ثمره از احسان خدا، پيدا نشود عمل الهى لغويت پيدا مى كند و عمل لغو از خدا، محال و ممتنع است. دو نتيجه اى كه از احسان انسان به بندگان خدا پيدا مى شود، يكى پيدايش محبت و دوستى بين احسان كننده و احسان شونده است، كه پيدايش همين محبت، ثمره ى اين همه مقررات دينى و اجتماعى مى باشد كه خداوند وجود آن را براى بشريت ضرورى مى داند. و اما ثمره ى دوم، احسان متقابل است. يعنى كسى كه به شما خدمت مى كند قهرا از شما انتظار خدمت دارد كه شما بايستى مصصم شويد روزى و روزگارى پاداش احسان كننده را به احسان خود جواب دهيد، و آن چنانكه به شما احسان كرده است به او مخصوصا در
صورت نياز احسان كنيد. انسانها اگر از خدمات و احسان خود، به اين دو نتيجه رسيدند، مى توانند خدمات خود را ادامه دهند و بيشتر تشويق شوند كه به بندگان خدا خدمت كنند، وليكن شكر نعمتهاى خدا، ضمن اطاعت از دستورات او و يا بذل نعمتهاى او، در راهى كه مقرر كرده است، فاقد ثمره ى دوم، در ارتباط به خداوند متعال مى باشد، زيرا خداوند، نيازمند به پاداش بندگان و يا احسان آنها نيست، وليكن در انتظار، ثمره ى اول، يعنى پيدايش محبت بين انسانها و خدا و متقابلا بين خدا و انسان مى باشد، كه اين محبت همان معرفتى است كه بين انسان و خدا به وجود مى آمد و اين معرفت هدف خدا و يا علت غائى از خلقت جهان و انسان مى باشد.