و كان من دعائه عليه السلام اذا ابتدا بالدعاء بداء بالتحميد لله عز و جل و الثناء عليه
اللغه: حمد ثناء كردن به زبان لكن بازاء صفات اختياريه كه در محمود هست و اگر بازاء صفات ذاتيه ى قهريه باشد او را مدح گويند بلى آن صفات اختياريه كه به اعتبار او صدق حمد شود اعم است كه به ازاء نعمت باشد يا غير آن.
اول: افعل تفضيل است اگر چه مستعمل در غير او هم شود اول افعل فعل ندارد بعضى گفته اند اصل اول اوءل بود من وءل تبديل همزه بواو شد بر خلاف قياس يا اصل او اوول بود قلب همزه بواو شد و ادغام شد، الف لام در الحمد احتمال هر يك از جنسيت و استغراق را دارد بلكه ابلغ استغراقست زيرا كه افاده كند كه ثناء هر محمود بواسطه ى صفات اختياريه او راجع به خداست زيرا كه هر غير او اثر صنع او است پس هر غير بالواسطه راجع بذات مقدس او است.
شرح: يعنى ثناء مختص به ذات بارى است كه اين صفت دارد كه مقدم است بر هر شى ء بدون اينكه شى ء بر او مقدم شود و عقب و آخر هر شى ء بدون اينكه شى ء بر او موخر شود و عقب او باشد و اين مطلب كنايه است از اينكه ذات پاك او صفت تبدل و تغير در او نيست چنانكه در غير واجب است.
بعباره اخرى هر مسبوق بغير و سابق بغير صفات او صفات تغير است مگر اينكه سابق باشد بلا مسبوق و سابق به غير، از حضرت ابوعبدالله عليه الصلوه و السلام سئوال از قول خداوند تعالى: هو الاول و الاخر نمودند فرمود: چيزى نيست مگر اينكه هلاك مى شود و متغير مى شود به غير و زوال عارض و داخل او مى شود مگر ذات بارى او زايل نشده و نمى شود از حالت واحده، اوست اول هر چيزى او است آخر هر شى ء صفات و اسماء و علامات او متغير نمى شود همچنانكه غير او مختلف در صفات و علامات مى شود مثل انسان اول او خاك بعد گوشت بعد خون گاهى خاكستر و همچنين خرما از اول امر او تا به مرتبه ى تمريت برسد ذات بارى منزه هست از اين تغييرات.
شرح: يعنى كوتاه است چشمهاى بينندگان از ديدن او تعبير به قصر دون عجز از براى دفع توهم خلاف مقصود است زيرا كه عجز دلالت بر امكان رويت مى كند لكن مانع دارد از وقوع به خلاف قصور و كوتاهى و آن دلالت مى كند بر عدم قابليت او مر رويت را و اين مطلب حق است زيرا كه مرئى واقع شدن محتاج است به شروط تسعه مثل اينكه مرئى در جهت مقابله وائى باشد و مثل اينكه بيننده را قوه باصره سالم باشد و مثل اينكه مرئى در كمال صغارت نباشد كه قابل نباشد از جهت ديدن و مثل اينكه ذى لون باشد و مثل اينكه در نهايت
دورى و نهايت نزديكى نباشد و غير ذلك اگر ذات بارى العياذ بالله ديده شود بايد در جهتى از جهات باشد بودن در جهت از خواص حادث است و او منزه است از حدوث والا بارى نشايد باشد و تعبير به اوهام دون عقول دلالت بر كمال عجز و احصاء وصف موصوفست زيرا كه تصرفات قوه ى و هميه ازيد است از قوه ى عقليه و مع ذلك نمى تواند احصاء كند قطره ى از قطرات بحار اوصاف او را.
شرح: يعنى كوتاه است چشم بينندگان از ديدن او و عاجز است قوه ى وهميه ى مردمان و وصف كنندگان از صفت او.
بيان: امام عالى مقام عليه الصلوه و السلام تعبير فرمود در فقره ى ثانيه عن نعته دون احصاء نعته با وجود اينكه بعضى از صفات او جلت عظمته در زبان مردم شايع و هويدا است سر اين تعبير آنست كه همچنانكه ذات او معلوم نيست صفات او هم معلوم نيست و لذا قدرت بر نعت او نيست و الان بعضى از صفات كه در السنه جارى شود از بابت اذن او است بر اين نه به فهم ما، و نعم ما قال المثنوى:
اين ثناى حق تو از رحمت است
چون نماز استحاضه رخصت است
ابتداع و بدعت كار تازه كردن يعنى كارى كند كه ديگران نكرده باشند مثل اينكه بى نقش و بى مثال و بى ماده شى ء را از كتم عدم به وجود آورد، و براى خاطر همين مطلب است كه ذات مقدس او را نداء كند به يا مبدع.
اختراع يعنى ايجاد كردن شايد كه اين اعم باشد از ابتداع مشيت آن شاء به معنى خواستن و اراده.
شرح: يعنى ابداع و ايجاد و كار تازگى كرده است به سبب قدرت خود مخلوق را ايجاد كرد و ايجاد كرد مردم را بر مشيت خود ايجاد كردنى.
بيان: در تعديه ابتداع ببا و اختراع بعلى و منشاء اول قدرت كه
صفت ذات است و ثانى مشيت كه صفت فعل است شايد دلالت كند بر اخصيت ابتداع يعنى او عبارت باشد از بى ماده و اصل خلقت كردن.
اللغه: سلوك به معنى دخول يقال سلكته اى دخلته.
بعث: به معنى فرستادن و برانگيزانيدن، اراده و محبت در لغت به معنى ميل نفس و دوست داشتن و اين دو صفت از صفات بشر است لكن اسناد اين دو صفت به ذات بارى به اعتبار دو معنى ديگر است.
اما اراده يعنى دانستن باشياء على الوجه الاكمل و الاتم.
و اما محبت: انعام بر مخلوقست هر كه هست به حسب حال و استعداد او
شرح: يعنى داخل كرد ايشان را در راه اراده ى خود به عباره اخرى داخل در وجود كرد هر مخلوق را به حسب اصلح و اكمل و اتم بحال او در وجود، فرستاد ايشان را در راه انعام خود يعنى ايشان را از عدم به وجود آورد، اعطاء وجود بر قوالب معدومه يكى از راههاى محبت و انعام او است كه اينها را كه خلقت كرد شبهه ى نيست كه مرتب در وجود هستند مثلا خلقت زيد در هزار سال قبل و خلقت عمرو بعد از هزار سال هر يك اصلح و اكمل است به حال خلقت او در همان وقت كه خلقت شده بود اگر خلاف شود خلاف اراده به معنى مذكور شده پس اين مخلوق آقائى و مولائى ندارد تاخير از زمانى كه خداى مقدم كرده است ايشان را به سوى او و توانائى ندارند كه پيشى بگيرند به سوى زمانى كه خداوند عقب انداخت ايشان را از آن زمان، به عبارت اخرى مالك نيستند مقدم را موخر كنند و موخر را مقدم.
قال الله تعالى: عنت الوجوه للحى القيوم بدانكه در فقره ى اولى تعبير
بلايملكون و در ثانيه بلايستطيعون شايد از باب تفنن در عبارت كه نوعى از بلاغت است باشد.
توضيح: بعضى از افاضل از براى اين فقره معانى ديگر هم كرده اند مثل اينكه تغيير احكام در اوقات كه قرار داده شده است بدهند نمى توانند، و اين در كمال بعد است زيرا كه عصاه و فسقه به حسب دواعى خودشان تبديل و تغيير مى دهند و لفظ ثم نه اينكه از براى رتبه و تاخير زمانى باشد بلكه بيان و تفسير باشد از براى ابتداع و اختراع دلالت مى كند بر اين مقاله لفظ ثم در بعضى از فقرات بعد.
اللغه: جعل از براى او معانى عديده است گاه استعمال مى شود به معنى طفق و صار در اين مقام لازم است و در مرتبه ى ديگر به معنى اوجد در اين وقت متعدى است به يك مفعول و در مرتبه ى سيم به معنى صيرورت در اين وقت متعدى به دو مفعولست و مقام از قبيل سيم است.
روح: عبارت است از آن چيزيكه حركت متحرك به او است يعنى زندگانى بنابراين نسخه حاجت دارد به حذف مضاف يعنى صاحب روح و در بعضى از نسخ بدل روح زوج بزاء معجمه به معنى جفت و نوع و انيس و قرين.
قوت: يعنى خوردنى.
رزق: به معنى روزى و او به معنى قوت يا قريب او است.
التركيب: من زاد و من نقص مفعول به است مقدم بر فاعل شده است كه ناقص و زايد باشد.
شرح: يعنى گردانيده است از براى هر صاحب روح از مخلوق قوت
معلوم مقسوم از روزى خود كم نمى كند كم كننده ى كسى را كه خدا زياد كرده است و زياد نمى كند زيادكننده ى كسى را كه خداى كم كرده است به عباره اخرى اگر مقدر اوضيق معيشت باشد ديگرى قادر نيست كه مبدل به سعه كند و همچنين عكس.
توضيح حال و دفع اشكال آيات و روايات به حد تواتر است، كه ارزاق مقسوم است هر كه از جهت او رزقى مقدر است نه زياد از آن مى شود و نه كم و امر در يد قدرت او است و روزى از قبل او نازل شود به هر كه به حسب فراخور حال او.
و ايضا در بعضى از آيات وارد است كه بر خدا حتم است و لازم، كه روزى مخلوق خود بدهد پس طلب آن كردن بعد از التزام خداى بى نفع و دعاء و الحاح به جانب او كردن عبث خواهد بود.
جواب عرفانى آن اين است كه گوئيم كه آن قدرى كه به او بستگى دارد يعنى بقاء قوه ى حيوه بدون آن نخواهد شد بر حضرت احديت لازم و زايد بر اين حاجت به كسب و دعاء دارد چنانكه بر اين مقاله وجدان شهادت دهد، و جواب تحقيقى آن است كه چنانكه اين آيات و روايات وارد است آيات و روايات در تحصيل كسب هم وارد است حتى در بعضى وارد است كه از ما نيست كسى كه كسب نكند در روايت على بن عبدالعزيز وارد است كه امام عالى مقام جعفر بن محمد عليه السلام به او گفت: چه مى كند عمر بن مسلم عرض كردم فداى تو شوم مشغولست به عبادت كردن و ترك تجارت، فرمود: واى بر او نفهميد كه تارك طلب تجارت دعاء او مستجاب نمى شود، جماعتى در زمان حضرت رسول الله صلى الله عليه و آله بعد از اينكه آيه ى و من يتق الله يجعل له مخرجا و يرزقه من حيث لايحتسب نازل شد درهاى خانهاى خود را بستند و مشغول شدند به عبادت كردن و گفتند كه خدا كفالت رزق ما كرد اين مطلب بر حضرت رسول صلى الله عليه و آله رسيد حضرت عقب ايشان فرستاد و فرمود: چه باعث شد شما را به سوى اين
كارى كه مى كنيد؟ عرض كردند يا رسول الله صلى الله عليه و آله خدا كه كفيل ارزاق باشد پس ما روى به عبادت آورديم فرمود: هر كه اين عمل را كند دعاى او مستجاب نمى شود لازم است بر شما كسب و تجارت، و قصه ى داود على نبينا و آله و عليه السلام معروفست در بعضى از روايات وارد است كه عبادت هفتاد جزء دارد از همه بالاتر كاسبى كردن است پس در جواب گوئيم: اما رزق از جانب خداى تعالى است و خالق ارزاق بر او لازم است كه از جهت مخلوق خود خوردنى خلق نمايد و الا خلاف عدلست اما سعه و ضيق به حسب مقتضيات و موانع است اما قسمت ارزاق از قبل او است يعنى در نزد خود از براى هر كه رزقى به حسب استعداد او قرار داده است لكن زياده و نقصان مى شود به واسطه ى اطاعت و عصيان و شايد به حسب دعا و ترك دعا هم بشود و بالجمله منافات ما بين دو صفت از اخبار و آيات نيست.
تتميم: نزاعى است ما بين معتزله و اشاعره كه روزى حرام مى تواند بشود يا آنكه روزى منحصر است به حلال فرقه ى اولى را اعتقاد بر آن است كه حرام روزى نمى شود زيرا كه خداى منع از انتفاع به حرام كرده است پس چگونه حرام رزق مى شود علاوه اسناد روزى دادن را به خود مى دهد چگونه حرام منسوب به او مى شود .
اشعريه را اعتقاد بر آن است كه حرام رزق مى شود و الا كسى كه در طول عمر خود حلال نخورد بايد مرزوق نشود و هذا باطل و قطعا قول اشعرى خالى از قوت نيست زيرا كه خداى تعالى ما يوكل را خلقت كرد كسى كه او را بخورد به هر وجه مى گويند روزى خدا را خورده است.
اللغه: لفظ ثم از براى مجرد تفاوت اين دو حالت هست نه از براى تاخير زمانى.
ضرب: به معنى زدن و نصب كردن و قرار دادن.
حيوه: زندگانى.
اجل: به تحريك مدت قرار دادن و اين در مقابل تعجيل است.
موقوت: يعنى وقت قرار داده شده.
امد: زمانيكه به نهايت رسيده باشد.
خطوه: گام زدن و رفتن.
رهق: فرو گرفتن يقال رهقه اى غشيه.
اعوام: جمع عام به معنى سال دهر، روزگار، عمر بضم العين جمع عمر يعنى بقاء اقصا الشى ء نهايته، اثر: جاى پاى.
التركيب: موقوتا و محدودا دو صفت هستند از براى دو موصوف، و غرض از ايشان تخصيصا زيرا كه اجل مطلق زمان قرار دادن و امد مطلق نهايت و اين دو صفت آورده شد كه دلالت كند كه آن زمان از براى او وقت قرار داده شد كه توهم جهل در آن نشود و همچنين در آمد.
شرح: يعنى پس از آن قرار داد از براى آن روح در زندگانى آن زمان معين و نصب كرد از براى آن روح زمانى كه آخر آن معلوم است به اين معنى كه زياد و كم نمى شود قدم و گام به سوى او نهد در ايام بقاء خود و فروگيرد آن زمان را در سنوات و سالهاى روزگار خود تا اينكه برسد روح به آخر جائى كه قدم بايست نهد يعنى ديگر جاى اثر قدم از براى او نيست و استيعاب كند حساب عمرش را ديگر زمان از براى بقاى او نيست.
دفع شبهه: از اين فقره معلوم مى شود كه اجل هر كه اجل مسمى است
كه قابل زياده و نقصان نيست و اين منافات دارد با طلب زيادتى عمر از خدا كردن يا فرار از طاعون و وباء و بعضى امراض كردن يا صله ى رحم سبب زيادتى عمر مى شود دو ركعت نماز در مسجد سهله دو سال عمر را زياد مى كند يا زيارت سيدالشهداء عليه السلام از عمر نوشته نمى شود جواب اين شبهه نظير جواب شبهه ى رزقست و گوئيم از براى هر يك اجل معينى قرار داده شد لكن به واسطه ى بعضى از جهات خارجه عمر زياد و كم مى شود مثل نمردن عروس به واسطه ى صدقه دادن بعد از اخبار حضرت عيسى على نبينا و آله و عليه السلام به موت آن عروس و كشته شدن زيد بن على بن الحسين عليهما الصلوه و السلام به واسطه ى نخواندن دو ركعت نماز در مسجد سهله.
اللغه: ندب به معنى خواندن و دعوت.
وفور: زيادتى و بسيارى.
ثواب: عوض عمل خوب.
حذر: ترسيدن.
عقاب: جزاى عمل بد.
التركيب: موفور ثوابه و محذور عقابه از قبيل اضافه صفت به موصوف است زيرا كه زيادتى صفت ثواب است نه عكس و همچنين محذور عقابه، عدلا حال است از براى فاعل قبض يا فاعل يجزى اگر چه هر دو خداى تعالى است.
شرح: بعد از اينكه قضاى حاجت روح در اين نشاه در ايام مهلت او شد مى برد روح را به جانب چيزى روح را دعوت به سوى او كرده بود كه اگر كار خوب كردى ثواب مى دهم و اگر كار بد نمودى عقاب مى نمايم
و اين جزاى خير و شر دادن
از روى عدل است نه ظلم تعالى عن ذلك علوا كبيرا زيرا كه ظلم صفت محتاج است نه غنى مطلق عدل اقتضاء اين مطلب كند.
اللغه:
تقدس پاك و منزه بودن الاشتقاق:
اسماء جمع اسم ماخوذ از سمو بمعنى رفعت و حذف لام الفعل شد، و عوض او همزه آورده شد چنانكه بصريين مى گويند، يا از وسم سمه كوعد عده حذف واو شده است و عوض او همزه آورده شده است چنانكه كوفيين مى گويند و اين مذهب بعيد است زيرا كه معهود نيست كه حذف حرف اول كنند و عوض او همزه آورند، اسماء نمونه و دلائل و علامات بر مسمى هيچ از اسماء ذات بارى تعالى دلالت نمى كند بر ظلم و جور و فعل قبيح او، آلاء جمع الى بالقصر و فتح الهمزه.
در غريب اللغه بحركات ثلث بمعنى نعمتها.
شرح: يعنى منزه است اسماء بارى از اينكه دلالت بر ظلم او كند يا بر ساير نقايص و او منزه است از تمام عيوب و نقايص و نعمتهاى او ظاهر است و هويدا و اين كنايه است از ذاتى كه دلالت بر اسماء بر خوبى او كند و نعمتهاى او بر هر شقى و سعيد مستولى است چه حاجت به ظلم دارد، او سئوال نمى شود از كارش بلكه مردم سئوال مى شوند از كارهايشان و اين فقره هم ما بين مردم شايع است كه فعل شخص بزرگ جاى عيب و مناقشه نيست و عيب و مناقشه در افعال رعيت است.
اللغه: الا بلاء عطيه و بخشش كردن.
مننن و نعم: جمع منت و نعمت در معنى قريب همديگر هستند آن چيزى كه اعتقاد حقير است در فرق ما بين اين دو لفظ آن است كه منت اطلاق مى شود در دفع ضرر مثل آزاد كردن اسير و عبد و دفع دشمن و امثال اينها و نعمت عبارت از چيز دادن است مثل كسوه و مسكن و نان و آب و امثال اينها.
اسباغ: به معنى رسانيدن و اتمام يقال اسبغه اى افاضه اسبغ الوضوء اى اتمه.
حد: مرتبه.
بهيمه: جمع او بهايم به معنى حيوان غير مميز.
محكم: يعنى واضح الدلاله يا ثابتى كه نسخ نشود.
انعام: جمع نعم يعنى چهارپايان.
التركيب: على ما ابلاه متعلق بحمده و اسبغ عطف بر ابلاء جزاء لو الشرط تصرفوا و توسعوا.
يعنى: حمد سزاوار ذاتى است كه اگر حبس مى كرد از بندگان خود شناختن ثناء خود را بر چيزى كه امتحان نمود ايشان را از منتهاى پى در پى كه اعطاء ايشان كرد و نعمتهاى آشكارى كه بر ايشان رسانيد هر آينه تصرف در منن او مى كردند پس ثناء او نمى كردند و هر آينه غرق نعمت او مى شدند پس شكر نمى كردند اگر چنين مى شدند هر آينه خارج مى شدند از مرتبه ى انسانيت به سوى
اللغه: الا بلاء عطيه و بخشش كردن.
مننن و نعم: جمع منت و نعمت در معنى قريب همديگر هستند آن چيزى كه اعتقاد حقير است در فرق ما بين اين دو لفظ آن است كه منت اطلاق مى شود در دفع ضرر مثل آزاد كردن اسير و عبد و دفع دشمن و امثال اينها و نعمت عبارت از چيز دادن است مثل كسوه و مسكن و نان و آب و امثال اينها.
اسباغ: به معنى رسانيدن و اتمام يقال اسبغه اى افاضه اسبغ الوضوء اى اتمه.
حد: مرتبه.
بهيمه: جمع او بهايم به معنى حيوان غير مميز.
محكم: يعنى واضح الدلاله يا ثابتى كه نسخ نشود.
انعام: جمع نعم يعنى چهارپايان.
التركيب: على ما ابلاه متعلق بحمده و اسبغ عطف بر ابلاء جزاء لو الشرط تصرفوا و توسعوا.
يعنى: حمد سزاوار ذاتى است كه اگر حبس مى كرد از بندگان خود شناختن ثناء خود را بر چيزى كه امتحان نمود ايشان را از منتهاى پى در پى كه اعطاء ايشان كرد و نعمتهاى آشكارى كه بر ايشان رسانيد هر آينه تصرف در منن او مى كردند پس ثناء او نمى كردند و هر آينه غرق نعمت او مى شدند پس شكر نمى كردند اگر چنين مى شدند هر آينه خارج مى شدند از مرتبه ى انسانيت به سوى
مرتبه ى بهيميه پس مى باشند مثل كسانى كه وصف كرد خدا در محكم كتاب خود اين جماعتى را كه در آيات من تدبر نمى كنند مثل چهارپايان هستند يا گمراه تر هستند از ايشان وجه اضليت انسان غير عالم از بهيمه يا از جهت آن است كه بهيمه را اگر زجر كنند منزجر مى شود و اگر امر كنند بجاى مى آورد به خلاف انسان كه با اين همه انبياء و اوصياء هيچ اعتناء نمى كنند و يا وجه آن است كه بر بهايم آلت معرفت و تميز داده نشده به خلاف انسان كه داده شد بر او و اسباب تميز و معرفت مع ذلك اعمال نمى كند.
دفع شبهه: قوله عليه الصلوه و السلام و لو كانوا كذلك مقصود از اين فقره نه اين است كه اگر حبس مى كرد انسان اضل از بهيمه بود و اين مطلب غلط است زيرا كه در اين حال مثل بهيمه بود صورت انسانيه را در انسانيت مدخليت ندارد
گر به صورت آدمى انسان بدى
احمد و بوجهل پس يكسان بدى
بلكه مقصود اين است كه بعد از اعطاء آلات و اسباب معرفت شكر نكنند و حمد نكنند و هر آينه اضل از بهيمه هستند حاصل كلام قوله (ع) لو كانوا متفرعات عدم شكر و عدم حمد است بعد از معرفت نه ترك شكر و حمد است بعد از حبس، معرفت زيرا كه در اين وقت خود بهيمه است نه اضل از آن.
مرتبه ى بهيميه پس مى باشند مثل كسانى كه وصف كرد خدا در محكم كتاب خود اين جماعتى را كه در آيات من تدبر نمى كنند مثل چهارپايان هستند يا گمراه تر هستند از ايشان وجه اضليت انسان غير عالم از بهيمه يا از جهت آن است كه بهيمه را اگر زجر كنند منزجر مى شود و اگر امر كنند بجاى مى آورد به خلاف انسان كه با اين همه انبياء و اوصياء هيچ اعتناء نمى كنند و يا وجه آن است كه بر بهايم آلت معرفت و تميز داده نشده به خلاف انسان كه داده شد بر او و اسباب تميز و معرفت مع ذلك اعمال نمى كند.
دفع شبهه: قوله عليه الصلوه و السلام و لو كانوا كذلك مقصود از اين فقره نه اين است كه اگر حبس مى كرد انسان اضل از بهيمه بود و اين مطلب غلط است زيرا كه در اين حال مثل بهيمه بود صورت انسانيه را در انسانيت مدخليت ندارد
گر به صورت آدمى انسان بدى
احمد و بوجهل پس يكسان بدى
بلكه مقصود اين است كه بعد از اعطاء آلات و اسباب معرفت شكر نكنند و حمد نكنند و هر آينه اضل از بهيمه هستند حاصل كلام قوله (ع) لو كانوا متفرعات عدم شكر و عدم حمد است بعد از معرفت نه ترك شكر و حمد است بعد از حبس، معرفت زيرا كه در اين وقت خود بهيمه است نه اضل از آن.
اللغه: الهام القاء مطلب در قلب كردن.
الحاد: به معنى منحرف شدن.
شك: تردد و اضطراب.
التركيب: عايد صله ى ما محذوف.
شرح: يعنى ثناء مال خدا است بر چيزى كه شناسانيد آن چيز را، از جهت خود يعنى اسباب شناختن او و الهام كرد ما را به چيزهائى از براى شكر خود و باز كرد از براى ما درهاى دانستن خدائى خود را و دلالت و راه نمايد ما را بر چيزى از براى اخلاص بر او و در وحدانيت او و دور كرد ما را از انحراف و شك در امر او.
تتميم: خداشناسى ابده بديهيات است لكن از كثرت وضوح به حد خفا رسيده علت او جهت عدم تامل باشد و الا امر او واضح است چه خوب مى فرمايد حضرت امام جعفر صادق عليه الصلوه و السلام ففى كل شى ء له آيه تدل على انه واحد غرض نه آن است كه معرفت ذات او ممكن نيست بل قيل انه جلت عظمته لايعلمه نفسه بكنه ذاتش از خرد برد پى، فتد چنان خس به قعر دريا بلى مى توان بالبداهه ملتفت شد كه ذاتى هست خالق ذوات و مربى و نمونه خود در بدن انسانى قرار داد اعتقاد فرقه ى حقه در ذات بارى آن است كه نه مركب بود و جسم نه جوهر نه عرض نه مكان نه زمان و غير آنها كه گفته شده است در بدن انسانى قرار داد اعتقاد فرقه ى حقه در ذات بارى آن است كه نه مركب بود و جسم نه جوهر نه عرض نه مكان نه زمان و غير آنها كه گفته شده است در بدن انسانى نمونه ى آن اين است كه مثلا در مقام انتساب كارى به خود تعبير مى كند كه من نمودم، سئوال مى نمائيم كه من چه چيز است دست تو است پاى تو سر و قلب جوارح تو خواهد نفى كرد و از جمله بديهيات است كه يكقوه در آن هست كه تعبير به من مى كند و او نه مكان و نه زمان دارد و نه شريك و هيچ در آن نيست اين است معنى قوله (ص) من عرف نفسه فقد عرف ربه نه آن معنى كه بعضى خيال كرده اند چنانكه نفس شناختن محال و ممتنع است و همچنين رب برهان اصل وجود و توحيد زياد است بهترين براهين آن چيزى است كه خواجه عليه الرحمه فرمود برهان التطبيق و دليل التمانع و توضيح مقاله و ارساله گنجايش ندارد و اما اسبابيكه دلالت كند بر شكر آن كه از مشكور واقع شود ديدن
نعمت در خود و قاطع بر آن كه از قبل غير است پس عقل حاكم بر تعيين غير كه توصيف كند از بابت عدم امن از زوال نعمت اگر توصيف او نكند پس قاعده ى دفع ضرر مى گويد بر تو لازم است كه تعيين غير كنى تا شكر شود
افادتكم النعماء منى ثلثه
يدى و لسانى و الضمير المحجبا
اللغه: نعمر بالعين المهمله يا به معنى عمر كردن و باقى ماندن است و يا بمعنى آبادى كردن ماخوذ از عماره در بعضى از نسخ بغين معجمه است به معنى فرورفتن.
برزخ: آن زمان فاصله از موتست تا زمان قيامت كه يكى از عوالم است دخل به عالم دنيا و عالم آخرت ندارد و ظاهرا عذاب نارى در آن نيست، و عذاب در آن نظير خواب بد است كه انسان مى بيند و مضطرب مى شود انشاءالله تفصيل او ذكر خواهد شد.
مبعث: محل برانگيختن.
شرف: بلندى و علو.
مواقف: جمع موقف يعنى محل ايستادن.
اشهاد: جمع شهد به معنى حضور كصحب و اصحاب و يا جمع شاهد است
مولى: از براى او معانى است به معنى هم قسم، رب مالك، سيد منعم معتق، ناصر، محب، نافع، ابن عم، داماد، شريك، و غير اينها.
التركيب: حمدا مفعول است از براى فعل محذوف اى احمده حمدا
اللغه: نعمر بالعين المهمله يا به معنى عمر كردن و باقى ماندن است و يا بمعنى آبادى كردن ماخوذ از عماره در بعضى از نسخ بغين معجمه است به معنى فرورفتن.
برزخ: آن زمان فاصله از موتست تا زمان قيامت كه يكى از عوالم است دخل به عالم دنيا و عالم آخرت ندارد و ظاهرا عذاب نارى در آن نيست، و عذاب در آن نظير خواب بد است كه انسان مى بيند و مضطرب مى شود انشاءالله تفصيل او ذكر خواهد شد.
مبعث: محل برانگيختن.
شرف: بلندى و علو.
مواقف: جمع موقف يعنى محل ايستادن.
اشهاد: جمع شهد به معنى حضور كصحب و اصحاب و يا جمع شاهد است
مولى: از براى او معانى است به معنى هم قسم، رب مالك، سيد منعم معتق، ناصر، محب، نافع، ابن عم، داماد، شريك، و غير اينها.
التركيب: حمدا مفعول است از براى فعل محذوف اى احمده حمدا
شرح: يعنى ثناء مى كنم ذات حضرت بارى جل اسمه را ثناء كردنى كه باقى بمانيم به سبب آن ثناء در ميان اشخاصى كه ثناء كردند خدا را از خلق او و سبقت بگيريم به سبب او كسى را كه سبقت گرفت به سوى رضاى او و عفوش، ثناء مى كنم او را ثنائيكه روشن شود از براى ما تاريكيهاى برزخ و آسان بشود بر ما راه قبر ما به سوى قيامت، و بالا و رفعت برساند به سبب آن ثناء منزل ما نزد شهود يوم القيمه به عباره اخرى آن ثناء و حمد سبب شود مجاورت اولياء و اصفياء را در روزى كه جزا داده مى شود هر كسى به عملى كه كرده است بدون اينكه ظلم شوند و در روزى كه بى نياز نمى كند رفيقى از رفيقى چيزى را يعنى روز حاجت و روز پريشانى و روز فقر است در آن روز ايشان ندارند كسى را از خودشان كه اعانت و نصرت ايشان كند
تتميم نفعه عميم: ثناء خدا نيست مگر ذكر خدا و ذكر خداى از براى او آثار و خصايصى قرار داده شده مثل اينكه شفاى درد است و رفعت و علو مرتبه است و دفع هم و غم است و امثال اينها مثل نار و ماء كه از براى آنها آثار وضعيه است پس استبعاد نيست ثناء ذات بارى مبعث را آباد كند، محل بعث قبر است چنانكه آيه ى شريفه ى من بعثنا من مرقدنا دلالت بر آن مى كند از آن جا تا ورود در خدمت او منافات دارد كه مشتمل بر عقبات مهلكه است نمى تواند عبور نمايد مگر ناجى و اوحدى اين فرق كه مبعوث مى شوند تا خود را به قيامت رسانند چندين جور هستند فرقه ى مبعوث مى شوند مثل ذرات غالب ناس و حيوانات از سم دار و غيره بر او لگد مى زنند و زير دست و پاى پنهان و به نظر كسى نمى آيند، و اينها متكبرين از قوم هستند و بعضى را امر مى كنند كه اين قطعه از زمين را به دوش بكش و بياور در محشر اينها غاصبين زمين و مانعين زكوه اند و بعضى را مى آورند سوار بناقه از ناقهاى بهشت.
تذنيب: ظاهر از اشهاد در مواقف الاشهاد جمع شاهد باشد، نه
شرح: يعنى ثناء مى كنم ذات حضرت بارى جل اسمه را ثناء كردنى كه باقى بمانيم به سبب آن ثناء در ميان اشخاصى كه ثناء كردند خدا را از خلق او و سبقت بگيريم به سبب او كسى را كه سبقت گرفت به سوى رضاى او و عفوش، ثناء مى كنم او را ثنائيكه روشن شود از براى ما تاريكيهاى برزخ و آسان بشود بر ما راه قبر ما به سوى قيامت، و بالا و رفعت برساند به سبب آن ثناء منزل ما نزد شهود يوم القيمه به عباره اخرى آن ثناء و حمد سبب شود مجاورت اولياء و اصفياء را در روزى كه جزا داده مى شود هر كسى به عملى كه كرده است بدون اينكه ظلم شوند و در روزى كه بى نياز نمى كند رفيقى از رفيقى چيزى را يعنى روز حاجت و روز پريشانى و روز فقر است در آن روز ايشان ندارند كسى را از خودشان كه اعانت و نصرت ايشان كند
تتميم نفعه عميم: ثناء خدا نيست مگر ذكر خدا و ذكر خداى از براى او آثار و خصايصى قرار داده شده مثل اينكه شفاى درد است و رفعت و علو مرتبه است و دفع هم و غم است و امثال اينها مثل نار و ماء كه از براى آنها آثار وضعيه است پس استبعاد نيست ثناء ذات بارى مبعث را آباد كند، محل بعث قبر است چنانكه آيه ى شريفه ى من بعثنا من مرقدنا دلالت بر آن مى كند از آن جا تا ورود در خدمت او منافات دارد كه مشتمل بر عقبات مهلكه است نمى تواند عبور نمايد مگر ناجى و اوحدى اين فرق كه مبعوث مى شوند تا خود را به قيامت رسانند چندين جور هستند فرقه ى مبعوث مى شوند مثل ذرات غالب ناس و حيوانات از سم دار و غيره بر او لگد مى زنند و زير دست و پاى پنهان و به نظر كسى نمى آيند، و اينها متكبرين از قوم هستند و بعضى را امر مى كنند كه اين قطعه از زمين را به دوش بكش و بياور در محشر اينها غاصبين زمين و مانعين زكوه اند و بعضى را مى آورند سوار بناقه از ناقهاى بهشت.
تذنيب: ظاهر از اشهاد در مواقف الاشهاد جمع شاهد باشد، نه
جمع شهد و مراد از ايشان يا ملائكه است كه اينها مشهود بر رعيه هستند يا ائمه اثنا عشر عليهم صلوات الله الملك الاكبر هستند و هم شهداء على الناس يا مواد مومنين كمل هستند.
جمع شهد و مراد از ايشان يا ملائكه است كه اينها مشهود بر رعيه هستند يا ائمه اثنا عشر عليهم صلوات الله الملك الاكبر هستند و هم شهداء على الناس يا مواد مومنين كمل هستند.
اللغه: اعلى افعل التفضيل است بمعنى بالاتر نظير اكبر و گاهى استعمال مى شود به معنى مطلق بلندى، عليين جمع على بتشديد.
شيخ ابوعلى در تفسير آيه فرموده اى فى المراتب العاليه محفوفه بالجلال بعضى گفتند كه عليين اسم آسمان هفتم است و در آن ارواح ملائكه هست و بعضى ديگر قائلند كه آن سدره المنتهى است كه هر شى ء به او منتهى مى شود و بعضى ديگر گفته اند كه او بهشت است و بعضى ديگر گفته اند لوحى است از زبر جد سبز آويزان در تحت عرش و اعمال خير نوشته مى شود و ظاهر آن است كه عليين اسم مكانى باشد كه ماوى ملائكه در آن است كه محل ودايع هر امر خير در آن هست دلالت مى كند بر آن عبارت صحيحه.
شهد: حضر و لاحظ.
شرح: يعنى ثناء مى كنم تو را ثناء كردنى كه آن ثناء بلند شود از ما به سوى اعلى عليين كه آسمان هفتم است قرار بگيرد در كتاب نوشته شده، كه مقربون ملاحظه كنند و مشاهده ى آن كنند
القر: يا بمعنى سكون و ثبات است، و يا بمعنى برودت و سردى و او كنايه است از سرور قلب چنانكه گفته اند كه آب از ديده كه بيرون مى آيد اگر از روى سرور باشد آن آب سرد است زيرا كه ابخره ى حاره متصاعد به دماغ نمى شود
تا اينكه مخلوط به آب ديده شود و او را گرم كند به خلاف آن وقتى كه از روى حزن باشد كه گرم مى شود.
برق: بمعنى تحير و اضطراب است.
ابشار: در لغت جمع بشره و بشر، و بشر به معنى ديدنى انسان را گويند زيرا كه در مقابل جن است كه ديده نمى شود.
و ثناء مى كنم تو را ثناء كردنى كه چشم ما روشن شود به سبب او زمانى كه چشمها متحير و مضطربند از نظر، يعنى قدرت مشاهده و ملاحظه از براى آنها نيست از شدت هول و خوف، و سفيد بشود به سبب آن حمد وجوه ما در روزى كه رويها سياه مى شود
اليم: صيغه ى فعيل به معنى دردآورنده،
ثناء مى كنم ثناء كردنى كه آزاد بشوم به سبب آن از آتش جهنم او به سوى جوار رحمت او
مزاحمه يعنى كل بر ديگرى شدن.
صمم به معنى ضيق كردن مكان و چسبيدن.
مقامه: بالفتحست يا بضم اما به فتح به معنى مكان و مجلس است، و اما بضم بمعنى اقامه و ماندن.
و ثناء مى كنم او را ثنائيكه مزاحمت بشود به سبب آن ثناء ملائكه را در مكان و منضم بشويم انبياء مرسلين را و با ايشان باشيم در خانه اى كه اقامه ى در آن زوال ندارد، و محل كرامت و بزرگى كه نقل و انتقال در آن نيست.
مزاحمت انسان به سبب ثناء ملائكه از باب مجاز است به اين معنى كه اگر انسان در آن مكان داخل نمى شد آن مكان را به ملائكه مى دادند و الان به واسطه ى
ثناء مزاحم شده.
اللغه: الخلق بفتح الخاء ايجاد كردن چنانكه اشاره به اين فقره در قرآن مجيد است در چند موضع مثل آنكه مى فرمايد: و لقد صوركم فاحسن صوركم فتبارك الله احسن الخالقين و احتمال دارد بضم خاء باشد به معنى طبيعت يعنى اوصاف مديحه مقابل ذميمه اگر چه خلق مطلق اوصاف باشد.
شرح: يعنى ثناء مر خدائى را سزا است كه اختيار كرده از جهت ما خلقت خوب را فرستاد بر ما روزى خوب را
تنبيه: به قاعده ى عقليه و نقليه معلوم مى شود كه هر نبى و وصى بايد ممتاز باشد بر رعيت خود از تمام جهات و لذا بعضى را چنان اعتقاد است، كه در حسن صورت او هم بايست ممتاز باشد و لذا در خصوص حضرت جواد عليه و على آبائه و ابنائه الصلوه و السلام يا حضرت باقر عليه الصلوه و السلام كه در شمايل مبارك ايشان دارد كه شكل شريف مطهر معطر ايشان سياه گونه بوده و در توجيه او كوشيدند كه ايشان صورت حقيقت خود را از براى خواص خود اظهار مى كردند كه ايشان محو جمال عديم المثال آن حضرت عليه السلام مى شدند، و اين مطلب غلط است، بلى مسلم داريم تميز نبى و وصى را از رعيت لكن در صفات كماليه نه جماليه و لذا خط كسى بهتر از خط نبى بودن موجب نقص نبى نمى شود يا صورت بندى، و اندام كسى بهتر از نبى يا امام باشد موجب نقص نمى شود.
تعجب آن است كه در مقام دفع شبهه مى فرمايد كه صورت حقيقت ايشان ممتاز هست از رعيت و اين جواب نظير سرقه است كه به آن صدقه بدهند.
تتميم: از قوله عليه الصلوه و السلام و اجرى علينا طيبات الرزق چنان استفاده مى شود كه آن چيزى كه در مقام تفضل رزق انسان شده بخواهد بر بهايم و حيوانات ديگر جارى كند جايز نيست چنانكه بعضى از سفله ى ناس غذا و قوت خود را به حيواناتى كه به آن انس دارند مى دهند و اين حرام است و بعضى از فقها تصريح به آن نموده اند.
الخليقه: به معنى مخلوق تاء او تاء ناقله از وصفيت است باسميت مثل تاء حقيقت ملكه عبارت از قوه ى مدركه است كه تعبير از آن به آن كنند و به واسطه ى همان قوه خواص اشياء و صناعات را مى توان فهميد به عبارت اخرى از اجتماع قوه ى غضبيه و شهويه و عقليه در آن استعداد دارد كه هر چيز بفهمد و هيچ مخلوق از اين قابليت ندارد اين است معنى آيه كه خلاق عالم مسميات را عرض كرد بر ملائكه و فرمود كه خبر دهيد بر من باسماء ايشان يعنى آن چيزى كه سبب آن اين مسميات فهميده شود يعنى دلائل اينها و آنها معترف شدند به عجز از آن و از جهت همين شرافت ملائكه است انسان را بر همه.
و ما را فضيلت داد به سبب ملائكه بر تمام خلق خود پس هر مخلوقى از مخلوقات او مطيع هستند از براى ما به سبب قدرت او و مى گردد به سوى اطاعت ما به عزت او.
اللغه: غلق آن چيزى است كه در خانه و بستان و باغات را به او مى بندند و او غير مفتاح قفل است به عباره اخرى يكى هر دو از حديد است مثل مفتاح و قفل يكى هر دو او از چوب است مثل غلق.
التركيب: جزئى از مستثنى منه و جزئى از مستثنى محذوف است دلالت
بر آن كند سوق كلام تقدير الحمد لله الذى اغلق عنا باب الحاجه عن كل احد الا باب الحاجه اليه فاء در قوله فكيف فصيحه اى اذا عرفت ما ذكرت و احتمال تفريع نيز دارد.
ام منقطعه به معنى اضراب است يعنى بل زيرا كه ام اگر معادل همزه استفهام باشد متصله است و الا منقطعه يعنى قطع كلام سابق و ايجاد كلام جديد و او خالى نيست از اينكه يا عقيب خبر است يا انشاء اگر عقيب انشاء است اضراب از سابق است.
اما قوله: لا متى سيد شارح در شرح خود فرمود: كه صله لا و متى محذوفست اى لانطيق حمده و متى نودى شكره و او را به اصطلاح اهل بديع صنعه الا كتفاء گويند شرح: يعنى بعضى از كلام را متكلم اكتفاء به او كند بر بعضى ديگر يعنى بعضى گوياى قرينه بر بعض ديگر مى شود بعد فرمود سزاوار آن است كه هر يك از متى و شكره و لا و متى وقف كردن به واسطه ى اين است كه مى نويسند ط بسر خى بالاى آن كلماتى كه دلالت كند بر وقف مطلق تا اينكه دانسته شود كه اينجا شى ء محذوفست. انتهى
و اين كلام در كمال ضعف است اولا وقف در قوله من شكره چه دلالت دارد بر حذف و در آن چيزى حذف نشده است.
و ثانيا، وقف دلالت نمى كند الا بر سكوت و عدم اعراب لاغير.
و ثالثا، ذكر كردن بعضى از كلام كه اكتفاء به آن مى شود در صورتى است كه آن بعض كلام باشد نه حرف و نه قيد از كلام ظاهر آن است كه به قرينه ى سياق لا از براى نفى جنس است و اسم او محذوف است و متى از ظروف متصرفه خبر آن يعنى قابليت ندارد زمان از براى اداء شكر او به عباره اخرى لايكون كذلك يعنى هرگز چنين نمى شود كه زمان قابليت وفاء شكر او را داشته باشد فتامل.
شرح: يعنى ثناء معبودى را سزا است كه از ما بست در حاجت از هر كسى را مگر به خود پس چگونه به واسطه ى همين نعمت قدرت و ثناء كردن او را دارم بلكه كدام زمان اداء شكر او كنم نخواهد شد زمان قابل از براى اداء شكر او، و دلالت بر مقاله مى كند آيه ى شريفه: قل لو كان البحر مدادا لكلمات ربى لنفد البحر.
اللغه: ادوات و آلات جمع آداه و آله هر دو به يك معنيند يعنى سبب و وسيله به عبارت اخرى چيزى كه مدخليت در ايجاد چيز ديگر داشته باشد.
قبض و بسط: يا بمعنى امساك و ارسال است يا سعه وضيق يا حزن و سرور يابد خلقى و خوش خلقى ظاهرا از براى دفع اشتراك و مجاز مراد از آنها مطلق نگهداشتن و دادن و رها كردن باشد.
روح: چيزى است كه حركت حيوانى بر آن وابسته باشد.
جارحه: از قبيل دست و پا و زبان و امثال آنها و در لغت جرح به معنى كسب اعضاء انسان را جوارح گويند به واسطه ى اينكه به اينها كسب مى كند.
غذا: يعنى تربيت و سير كردن يقال اغذاه اى اشبعه اقنا دادن مال خوب.
شرح: يعنى ثناء سزاوار معبودى است كه سوار كرد براى ما اسباب و وسائل بسيطه را و گردانيد در ما اسباب و وسائل قبض را توشه و منفعت داد و ما را بر وجه هاى زندگانى و ثابت و برقرار كرد در ما چيزى را كه كسب اعمال مى كند و تربيت كرد ما را به روزى حلال و خوب و بى نياز كرد ما را به فضل خود و سرمايه
داد ما را به منت خود.
بيان: انسان نه عبارت از اين جسد محسوس باشد، و اين جسد محسوس چيزى است كه انسان در آن موجود شد زيرا كه انسان عبارت است از حيوان مدرك كه در مقام تعبير از آن تعبير مى شود به من و ما و در ما بالاى ما و اين انسان كه عبارت از حيوان مدرك باشد از براى او قوى و مدركات قرار داده شده و محل بعضى از اينها در جسم ظاهرى قرار داده شده كه سريان در آن مثل حنا در محل خود كه اگر آن محل فاقد باشد آن قوه را به منزله ى عدم است و از براى اين قوى و مدركات هم امرى قرار داد و مامورى به عبارت اخرى خود از حيثى نوكر و خادم و از حيث ديگر آقا و مخدوم است و بعضى نه چنين است بلكه از تبعه ى قوه ى مدركه انسانيه است پس افعاليكه از انسان بروز و ظهور مى كند به واسطه ى اين دو قوى است مثلا اگر لقمه ى نانى انسان ميل مى كند و آن را بردارد و در دهان خود بگذارد اگر تامل كند چندين قوى بايست در مقام آمريت و ناهيت بيرون بيايد تا آن لقمه نان در جوف رسد پس قبض و بسط يعنى امساك و ارسال كه از انسان بروز مى كند به واسطه ى وسائلى است كه بر آن انسان سوار كرد و در آن قرار داد و اين وسائل غير حواس خمسه است كه سوار بر بدن شده است
تعبير مركب و جعل نه از باب اين است كه اين دو اسباب دو جهت قرار داده شده است چنانكه بعضى توهم كردند بلكه يك نحو است ظاهرا زيرا كه سخط و رضاء بخل و جود از مدركات است كه در انسان قرار داده شده تا انسان انسان شود پس تعبير از باب تفنن است نه حقيقت مغايرت است فتامل
تتميم: جمع آوردن ارواح نكته ى آن يا به حسب تعدد اشخاص است، و ساير جموع در اين فقره شايد چنين باشد يا به حسب حقيقت است چنانكه عقل و نقل بر آن مساعدت كند.
اما عقل اطباء گويند كه: در انسان سه روح است يكى روح حيوانى كه منبعث شود از قلب كه قوام حيات حيوانى به او مرتبط است كه معروفست به روح بخارى و ديگرى روح نفسانى كه قوه ى مدركه به او مرتبط است كه او منبعث شود از دماغ.
سيم، روح طبيعيه كه قوه ى طبيعيه كه تغذيه و تنميه بر آن وابسته است كه منبعث شود از جگر، نفس ناطقه بر اين سه تعلق دارد اولا به روح حيوانيه قلبيه و به واسطه ى او برد و ديگر.
و اما نقل روايت جابر است از حضرت باقر عليه الصلوه و السلام كه آن حضرت فرمود: پنج روح است از براى مقربين يكى روح القدس به سبب او مى دانند جميع اشياء را يكى روح ايمان كه به سبب او عبادت خدا كنند يكى روح قوه به سبب او جهاد با عدو كنند و كيفيت تحصيل معاش به آن كنند چهارم روح شهوت كه به سبب او مى رسند به لذت طعام و نكاح پنجم روح بدن كه به سبب آن راه مى روند و بالا و پائين مى شوند و چهارم روح است از براى اصحاب يمين به واسطه ى فقدان روح القدس از ايشان و سه روح است از براى اصحاب شمال به واسطه ى فقدان روح ايمان از ايشان.
اللغه: اختبار تجربه و آزمودن.
ابتلاء: امتحان كردن.
متن: عظم، مبادرت: سبقت گرفتن، نقمه: عقوبت، تانى: تاخير انداختن.
مقدمه: امتحان و ابتلاء و تجربه نه از روى جهل باشد العياذ بالله بلكه اين نحو عبارت از قبيل مجاز است و مراد آن است كه خداى عزوجل معامله مى كند باعبيد مثل معامله كسى با ديگر به طريق امتحان راه مى رود تا قطع عذر شود در يوم القيمه و الا او تعالى شانه عالم بهر شى ء است.
شرح: يعنى بعد از اينكه خلقت كرد ما را امر نمود به امورى تا اختيار طاعت ما كند و نهى كرد ما را از امورى تا اينكه امتحان كند ما را كه او را ثناء مى كنيم يا نه پس مخالفت كرديم ما راه امر او را و مرتكب شديم منع عظيم او را پس او سبقت نكرد بر عقوبت ما و تعجيل نكرد به سخط و غضب خود بلكه تاخير انداخت ما را به رحمت خود از روى كرم و جود و مهلت داد رجوع به ما را به سبب مهربانى خود از روى حلم و بخشش.
توضيح: شكر در اين فقره به معنى لغوى خود است نه اصطلاحى كما لايخفى.
اللغه: دلالت، راه نمودن.
نفد: من افاد يفيد به معنى فهميدن.
اعتداد: به معنى اعتماد و اتكال.
بلاء: به معنى احسان و اعطاء، جسم: عظم،
شرح: يعنى ثناء شايسته ى معبودى است كه راه نماند ما را از براى امراض باطنيه و ظاهريه به توبه ى آن چنانيكه نفهميديم ما او را مگر از فضل و بخشش او اگر ما اعتماد نكنيم از فضل او مگر توبه را هر آينه به تحقيق كه نيكو است اعطاء و انعام او در نزد ما و بزرگست احسان او به سوى ما
جشم: به معنى كلفت و مشقت، ودع: ترك كردن ودع ذا اى اتركه لم يدع: اى لم يترك.
نبود عادت او در شفاى امراض باطنيه به توبه از براى آنانكه پيش از ما بودند به تحقيق كه برداشت از ما در مقام معالجه ى امراض دوائى را كه ما طاقت معالجه به او را نداشتيم چنانكه در سالفين، بر نداشت ما را تكليف نكرد مگر به قدر وسع ما و به مشقت داخل نكرد مگر آن قدرى كه آسان بود وانگذاشت از براى احدى از ما حجت و عذرى
توضيح مقال: در امم سابقه از براى معالجه ى ذنوب دوائى بود، كه كسى طاقت معالجه نداشت و همچنين احكامى در ميان آنها مجعول بود كه عمل به آنها كمال كلفت داشت، اما معالجه ى آنها ذنوب خود را به قتل نفوس چنانكه آيه ى شريفه: و اقتلوا انفسكم و توبوا الى بارئكم بر آن گواهى مى دهد بعد از اينكه بنى اسرائيل گوساله پرست شدند و نادم شدند از آن عمل طلب توبه نمودند قبول توبه ى ايشان شد به اين نحو كه آنانى كه گوساله را معبود قرار ندادند بكشد آنهائى را كه پرستيدند به شرطى كه آه و دادى از ايشان بلند نشود هفتاد هزار از ايشان به اين نحو كشته شدند تا توبه قبول شود و اما احكام شاقه ى ايشان بسيار از قبيل مقراض كردن نجاسات اگر چه لحوم ايشان باشد و نخوابيدن با زنان حايض در يك مكان و ترك مواكله با ايشان و بر نسيان و فراموشى ايشان حكم بار بودن و همه ى اينها از اين امت مرحومه برداشته شده.
پس هر كه از ما هلاك شد بر او هلاك شده يعنى مشرك شد و نفى ربوبيت او كرد هر كه سعيد شد راغب به سوى او شد و اين فقره اخيره اشاره است به قوله تعالى: ليهلك من هلك عن بينه و يحيى من حى عن بينه.
اللغه: ادنى از دنو به معنى قرب است.
شرح: يعنى ثناء مر معبودى را رواست به هر ثنائى كه ثناء كرده است او را ملائكه ى مقربين او و بزرگترين مخلوق او و خوبترين مداحان او
سائر: به معنى جميع و به معنى بقيه و در اينجا مراد جميع است.
التركيب: حمدا مفعول فعل محذوف اى احمده حمدا.
ثناء مى كنم او را ثنائى كه زيادتى داشته باشد آن ثناء بر ثناء تمام مخلوق مثل زيادتى خداوند بر مخلوق خود.
اللغه: ابد و سرمد اول عبارتست از چيزيكه اول نداشته باشد و ثانى عبارتست از چيزيكه آخر نداشته باشد،
حساب: شماره، آمد زمان.
التركيب: ثم از براى بيان مرتبه نه اينكه تاخير مكان، دو احتمال دارد، يكى اينكه مفعول فيه باشد از براى عامل مقدر در اين صورت عدد صفت مى شود از براى مصدر محذوف اى احمد حمدا عدد ما احاط احاطه جمله ى مضاف اليه او مى شود و احتمال ديگر مكان مرفوع باشد مبتداء و عدد مرفوع خبره.
شرح: حمد مال او است عوض هر نعمت كه از براى او است بر ما و تمام بندگان گذشتگان و آيندگان او حمد مى كنم او را حمدى كه باشد به مقدار عدد آنچه كه
اللغه: ابد و سرمد اول عبارتست از چيزيكه اول نداشته باشد و ثانى عبارتست از چيزيكه آخر نداشته باشد،
حساب: شماره، آمد زمان.
التركيب: ثم از براى بيان مرتبه نه اينكه تاخير مكان، دو احتمال دارد، يكى اينكه مفعول فيه باشد از براى عامل مقدر در اين صورت عدد صفت مى شود از براى مصدر محذوف اى احمد حمدا عدد ما احاط احاطه جمله ى مضاف اليه او مى شود و احتمال ديگر مكان مرفوع باشد مبتداء و عدد مرفوع خبره.
شرح: حمد مال او است عوض هر نعمت كه از براى او است بر ما و تمام بندگان گذشتگان و آيندگان او حمد مى كنم او را حمدى كه باشد به مقدار عدد آنچه كه
احاطه دارد علم او به آن از جميع اشياء يعنى لايحصى مقدار عدده و عوض هر يك از نعمت شماره نعمت اضعاف مضاعف لايزال بوده باشد تا يوم القيمه. ثناء مى كنم ثناء كردنى كه نهايه از براى مرتبه ى او نباشد و شماره از براى عدد او نباشد و به نهايت نرسد و زمان او تمام نشود.
توضيح: اين نحو ثناء كردن به حضرت بارى نه از باب مبالغه و اغراق باشد كه شبهه ى كذب است اگر چه او كذب محمود است به اصطلاح اهل بديع لكن ائمه عليهم الصلوه و السلام شان مباركشان اجل از اين مقام است بكله مراد به امثال اين عبارت عجز از ادراك كنه ثناء او است به نحوى كه مناسب كنه جلال عديم المثال او باشد و لذا حضرت خاتم انبياء عليه و على آله الف الف الصلوه و السلام و التحيه و الثناء مى فرمايد نمى توانم احاطه كنم ثناء بر تو را به علت اينكه خود ثناء خود كردى نه مقصود اين است كه عاجزم از ثناء به قدر اينكه فهميدم بلكه مرادم احاطه به كنه است فتامل.
احاطه دارد علم او به آن از جميع اشياء يعنى لايحصى مقدار عدده و عوض هر يك از نعمت شماره نعمت اضعاف مضاعف لايزال بوده باشد تا يوم القيمه. ثناء مى كنم ثناء كردنى كه نهايه از براى مرتبه ى او نباشد و شماره از براى عدد او نباشد و به نهايت نرسد و زمان او تمام نشود.
توضيح: اين نحو ثناء كردن به حضرت بارى نه از باب مبالغه و اغراق باشد كه شبهه ى كذب است اگر چه او كذب محمود است به اصطلاح اهل بديع لكن ائمه عليهم الصلوه و السلام شان مباركشان اجل از اين مقام است بكله مراد به امثال اين عبارت عجز از ادراك كنه ثناء او است به نحوى كه مناسب كنه جلال عديم المثال او باشد و لذا حضرت خاتم انبياء عليه و على آله الف الف الصلوه و السلام و التحيه و الثناء مى فرمايد نمى توانم احاطه كنم ثناء بر تو را به علت اينكه خود ثناء خود كردى نه مقصود اين است كه عاجزم از ثناء به قدر اينكه فهميدم بلكه مرادم احاطه به كنه است فتامل.
اللغه: وصله به فتح و او وضم آن چيزى است كه به آن توصل به سوى مقصود شود.
رضوان: به معنى خوشنودى و مرتبه اى از مراتب قدس است كه فوق جنت است كه اولياء كمل به آن مرتبه مى رسند اين است كه مى فرمايد: كه رضوان الله اكبر ذريعه: يعنى وسيله يعنى چيزى كه به او متقرب به شود به چيز ديگر.
اللغه: وصله به فتح و او وضم آن چيزى است كه به آن توصل به سوى مقصود شود.
رضوان: به معنى خوشنودى و مرتبه اى از مراتب قدس است كه فوق جنت است كه اولياء كمل به آن مرتبه مى رسند اين است كه مى فرمايد: كه رضوان الله اكبر ذريعه: يعنى وسيله يعنى چيزى كه به او متقرب به شود به چيز ديگر.
خفير: ملجاء و پناه، ظهير: كمك و هم پشت، حاجز يعنى حاجب، ولى: يعنى اولى به تصرف و مولى، حميد: يعنى محمود در هر فعل و حال او.
شرح: يعنى مى كنم حمد او را حمدى كه موجب وصول به سوى طاعت او شود و عفو او، و سبب شود به سوى خشنودى او و وسيله شود به سوى غفران او، و راه شود به سوى غفران جنت او و پناه شود از عقاب او و امن شود از غضب او و كمك شود، بر طاعت او و حاجب شود از معصيت او و اعانت كند بر اداء حق او و آن چيزهائى كه وظيفه ى او است حمد مى كنم او را حمدى كه سعيد مى شود به سبب آن در سعداء خوبان او يعنى در درجه ى ايشان باشيم و صبر كنيم به سبب آن در رشته ى شهداء به شمشير اعداء، او است اولى به هر مخلوق و او است محمود در تمام افعال خود.
تنبيه: گفته شده است كه عبد بعد از اينكه حمد خدا را كرد ظفر يافته است به چهار چيز: يكى اينكه حق خداى تعالى را وفا كرده است، يكى ديگر اداء شكر نعمت او كرده است و سيم اينكه تقرب پيدا مى كند در استحقاق ثواب او و چهارم اينكه استحقاق مى رساند زيادتى نعمت را بعد از اينكه اين فوائد مترتب بر آن شد اين فوائد جزئيه كه در فقرات مذكوره دارد همه ايشان راجع به اين چهار مى شود و فوايد حمد لاتعد است.
مروى است كه كسى عرض كرد خدمت يكى از معصومين عليهم الصلوه و السلام كه تعليم ده بر من عملى را كه دعايم مستجاب شود فرمودند ثناء خدا كنيد زيرا كه نمازگذارى نيست مگر اينكه آنرا دعا مى كند بقوله سمع الله لمن حمده يعنى مستجاب كرد خدا دعاى حامد را و الحمد لله اولا و آخرا.
خفير: ملجاء و پناه، ظهير: كمك و هم پشت، حاجز يعنى حاجب، ولى: يعنى اولى به تصرف و مولى، حميد: يعنى محمود در هر فعل و حال او.
شرح: يعنى مى كنم حمد او را حمدى كه موجب وصول به سوى طاعت او شود و عفو او، و سبب شود به سوى خشنودى او و وسيله شود به سوى غفران او، و راه شود به سوى غفران جنت او و پناه شود از عقاب او و امن شود از غضب او و كمك شود، بر طاعت او و حاجب شود از معصيت او و اعانت كند بر اداء حق او و آن چيزهائى كه وظيفه ى او است حمد مى كنم او را حمدى كه سعيد مى شود به سبب آن در سعداء خوبان او يعنى در درجه ى ايشان باشيم و صبر كنيم به سبب آن در رشته ى شهداء به شمشير اعداء، او است اولى به هر مخلوق و او است محمود در تمام افعال خود.
تنبيه: گفته شده است كه عبد بعد از اينكه حمد خدا را كرد ظفر يافته است به چهار چيز: يكى اينكه حق خداى تعالى را وفا كرده است، يكى ديگر اداء شكر نعمت او كرده است و سيم اينكه تقرب پيدا مى كند در استحقاق ثواب او و چهارم اينكه استحقاق مى رساند زيادتى نعمت را بعد از اينكه اين فوائد مترتب بر آن شد اين فوائد جزئيه كه در فقرات مذكوره دارد همه ايشان راجع به اين چهار مى شود و فوايد حمد لاتعد است.
مروى است كه كسى عرض كرد خدمت يكى از معصومين عليهم الصلوه و السلام كه تعليم ده بر من عملى را كه دعايم مستجاب شود فرمودند ثناء خدا كنيد زيرا كه نمازگذارى نيست مگر اينكه آنرا دعا مى كند بقوله سمع الله لمن حمده يعنى مستجاب كرد خدا دعاى حامد را و الحمد لله اولا و آخرا.