و كان من دعائه عليه السلام اذا احزنه امر او اهمته الخطايا
بود از دعاى آن امام والامقام عليه الصلوه و السلام وقتى كه محزون مى نمود او را كارى يا اينكه خطايا او را مهموم مى نمود بدانكه انسان بصير را هيچ چيز محزون تر و مغموم تر از معاصى ننمايد.
يعنى: اى خداى من اى كفايت كننده ى تنهاى ضعيف و اى نگهدارنده ى از چيزى كه باعث خوف است تنها نموده است مرا معاصى پس نيست مرا رفيقى و ناتوان شده ام از اثر غضب تو پس نيست تقويت كننده ى مرا نازل شدم بر خوف ملاقات تو پس ساكن كننده ى نبود خوف مرا و كيست آنكه ايمن تواند نمود مرا از
يعنى: اى خداى من اى كفايت كننده ى تنهاى ضعيف و اى نگهدارنده ى از چيزى كه باعث خوف است تنها نموده است مرا معاصى پس نيست مرا رفيقى و ناتوان شده ام از اثر غضب تو پس نيست تقويت كننده ى مرا نازل شدم بر خوف ملاقات تو پس ساكن كننده ى نبود خوف مرا و كيست آنكه ايمن تواند نمود مرا از
تو و حال آنكه تو مرا ترساندى و كه يارى تواند نمود مرا و حال آنكه تو تنها گذاردى مرا و كيست آنكه مرا قوت تواند داد و حال آنكه تو ناتوان كردى مرا
بدانكه انسان بعد از اينكه در مقام اطاعت برآمد و محل عنايت خدا گرديد از براى او است رفقا از ملائكه، و اعمال خوب كه از براى او است مجسم شود و او طالب شود كه لقاء رب خود نمايد همينكه در مقام طغيان برآمد و غضب خدا بر آن باشد او تنها و بى كس و خايف از لقاى خدا باشد و هيچ كس نتواند كه امرى از براى او صورت دهد و اين مطلب منافات با شفاعت ندارد زيرا كه شفعاء شفاعت ننمايند مگر بعد از اذن و رضاى خدا.
و لذا در بعضى از روايات است كه در حق بعضى عصاه كه چون طلب شفاعت از ايشان در آن عالم كنند معذرت جويند و گويند كه: از ما كسى نمى شنود و گوش نكنند شاهد بر مقال قول او است.
تو و حال آنكه تو مرا ترساندى و كه يارى تواند نمود مرا و حال آنكه تو تنها گذاردى مرا و كيست آنكه مرا قوت تواند داد و حال آنكه تو ناتوان كردى مرا
بدانكه انسان بعد از اينكه در مقام اطاعت برآمد و محل عنايت خدا گرديد از براى او است رفقا از ملائكه، و اعمال خوب كه از براى او است مجسم شود و او طالب شود كه لقاء رب خود نمايد همينكه در مقام طغيان برآمد و غضب خدا بر آن باشد او تنها و بى كس و خايف از لقاى خدا باشد و هيچ كس نتواند كه امرى از براى او صورت دهد و اين مطلب منافات با شفاعت ندارد زيرا كه شفعاء شفاعت ننمايند مگر بعد از اذن و رضاى خدا.
و لذا در بعضى از روايات است كه در حق بعضى عصاه كه چون طلب شفاعت از ايشان در آن عالم كنند معذرت جويند و گويند كه: از ما كسى نمى شنود و گوش نكنند شاهد بر مقال قول او است.
يعنى: امان و پناه نمى دهد اى خداى من مگر پروردگار بر پروريده ى خود.
يعنى: غير امان او نفع ندارد مى شود كه نقض شود مگر امان خالق كه احدى را قدرت بر نقض او نيست.
يومن: از امان به معنى پناه.
تقدم: مستثنى بر مربوب و مغلوب و مطلوب نمود و نفرمود لايجير على مربوب الا رب چنانچه در بعض ادعيه و غيره است نكته ى او افاده نمودن امان و اجاره و اعانه نافعه است نه مطلقا.
در دست تو است اى خداى من تمام اين سببها يعنى غالبيه و ربيه و طالبيه.
مراد به طالب آن است كه مطلوب از آن نتواند فرار كند و اين طالب نيست مگر خداى تعالى.
هر دو اسم مكانند.
پس درود فرست بر محمد و آل او و پناه ده گريز مرا و جاى آور مطلب مرا.
اللغه: خطر به معنى منع، سبب به معنى وسيله.
جسيم: عظيم و بزرگ، اگر كسى تامل كند در عبارت شريف امام كه عرض كند اگر تو برگردانى از من روى خود را و منع نمائى از من روزى خود را و فضل خود را و قطع فرمائى از من وسيله ى خود را و نمى يابم راه به سوى چيزى از آرزوى خود غير تو و قادر نيستم بر آنچه در نزد تو است به يارى سواى تو، خواهد
نكات و دقايقى از آن عبارت شريف فهميد فتامل.
به درستى كه من بنده ى توام و در قبضه ى توام و موى پيشانى من در دست تو است.
نيست امرى مرا با امر تو يعنى اگر مشيت تو قرار گيرد بر امرى مرا قدرت مخالفت تو نيست.
نافذ است در من حكم تو.
يعنى نمى توانم خواهش تو را برگردانم و باب استفعال در مقام منسلخ از معنى طلب است اى لا اميل.
يعنى: نمى رسم من به چيزهائى كه نزد تو است مگر به بندگى نمودن تو و به زيادتى مهربانى تو، بدان كه آنچه نزد خداى عزوجل است از نعمت و خوبى از امور دنيويه و اخرويه امت و هر چه مى رسد به بندگان او از لطف و كرم او است لكن آنچه در نزد او است از نعم دنيويه رسيدن او به بنده موقوف به بندگى او نيست بلكه انعام و اكرام به هر نفسى از نفوس نمايد از مطيع و غير مطيع.
و اما نعم اخرويه از حور و قصور و رضوان و بهشت رسيدن به آنها بدون
بندگى شايد نشود بلكه مى گوئيم: آن نعم قرار داده شده است از براى خوبان و نيكان پس چگونه شود به غير داده شود، حضرت امام زين العابدين عليه السلام با آن جلال و بزرگى مى گويد به خدا كه: نتوانم رسيد آن مرتبه را مگر به بندگى نمودن تو و به فضل رحمت تو.
جهله اين زمان بندگى نمودن را انداخته اند و اعتقادشان آن است كه به فضل رحمت او به مراتب عاليه مى رسيم لكن نفهميده اند كه فضل رحمت به هر كس نمى رسد چنانچه خداى عزوجل مى فرمايد: كه رحمت خدا نزديك به نيكوكاران است حضرت حجه الله سلام الله عليه مى فرمايد كه خداوند مهربان است در موضع عفو و رحمت.
دخر: ذل، استثناء مفرغ است يعنى لا املك شيئا من الاشياء گاهى توهم مى شود كه ظاهر اين عبارت دلالت بر مذهب اشعرى دارد كه مى گويد: كه بنده را در افعال خود هيچ اختيار نيست و او در افعال خود مجبور است پس نفع و ضرر كه عبارت از ايمان و كفر است از خدا است.
جواب شبهه واضح است و آن آن است كه ايجاد افعال به مقدمات است فلا اقل از حيوه و قدرت و قوت و اين امور در اختيار بنده نيست پس مى تواند خدا او را بكشد يا مريض نمايد پس معنى الا بك الا بقدرتك است و اين منافات ندارد كه افعال بنده مخلوق بنده باشد.
يعنى: اى خداى من داخل در صبح شدم و شب شدم من در حالتى كه بنده ى ذليل تو هستم از براى تو و مالك نيستم مر خودم را سودى و نه زيانى مگر
به قدرت و مشيت تو.
حيله استادى نمودن و فكر كردن در امرى كه برسد.
يعنى: شهادت مى دهم كه من چيزى نيستم بر نفس خود و اعتراف مى كنم به ناتوانى خودم و نبودن فكر و تدبير خودم غرض از فقرات آن است كه بنده در مقابل خالق عدم صرف و لا شى ء محض هست.
پس وفا نما تو از براى من آنچه وعده فرمودى مرا و تمام نما از براى من آنچه را كه مرا دادى، وعده ى خداى عزوجل اجابت دعا است و كشف ضر و اتمام نعمت عبارت از آن است كه بنده در آن نعمت است از او زايل نكند و تغيير ندهد.
مستكين: اسم فاعل از استكان باب استفعال ماخوذ از كون به معنى گرديدن از حالى به حالى مثل استحال بعضى گفتند باب افتعال از سكن الف و يا در وجهين زياد شده است از براى اشباع فتحه و كسره.
ضرير: بدحال و صاحب فقر و فاقه.
مهين: از مهانه يا هون به معنى خوارى و مذلت.
يعنى: پس به درستى كه من بنده ى توام گدا و خوار و ناتوان بدحال پست و بى اعتبار محتاج ترسان پناه گيرنده.
اوليته: اعطيته، ابليته: امتحنته، انعمته احسنته، اياس نااميد شدن.
يعنى: خدايا رحمت بفرست بر محمد و آل او نگردان مرا فراموش كننده مر ذكر تو را در چيزهائيكه عطا فرمودى مرا، و نه غفلت كننده مر احسان تو را در چيزهائيكه انعام نمودى تو مرا و نه نااميد شونده از اجابت تو.
ان در ان ابطات شرطيه ى وصليه ان وصليه او را جواب مذكور لازم نيست جواب او محذوف است به قرينه ى سابق يعنى اگر تاخير انداخته ى تو اجابت مرا نگردان مرا نااميد مع ذلك و اللاواء شدت و ضيق معيشت فى سراء ظرف خير است از براى كنت. يعنى اگر چه تاخير انداخته اى تو اجابت مرا در خوشحالى بوده باشم يا بد حالى يا در شدت يا در وسعت و يا در عافيت و يا در بلاء و يا در بديها و يا در نعمتها و يا در رضيق معيشت و يا در فقر و يا در غنى.
فى حالاتى مفعول ثانى است، حتى به معنى تعليل است اى لكن.
يعنى: خدايا رحمت فرست بر محمد و آل او و بگردان ثناء مرا بر تو و مدح نمودن من تو را و ستايش نمودن من مر تو را در همه حالات من تا اينكه خوشحال شوم به چيزهائى كه مرا دادى از امر دنيا. و محزون نشوم از آن چيزهائى كه منع نمودى مرا در دنيا، به عبارت اخرى يعنى چنان مشغول ثناء و ذكر تو گردم كه جز تو در نظرم نباشد.
اشعار: از شعار است شعار جامه ى را گويند كه مى پوشند و اينجا به معنى پوشانيدن است، يعنى بپوشان تو قلب مرا به پرهيزگارى تو و به كار دار تو بدن مرا به چيزهائيكه قبول مى كنى از من.
و مشغول نما تو به بندگى نمودنت نفس مرا از هر چيزى كه وارد مى شود بر من تا اينكه دوست نداشته باشم چيزى از بدى تو را و دشمن نداشته باشم چيزى از خشنودى تو را غرض آن است كه حقيقت بندگى و فرمان بردارى در من باشد كه در فعلى از افعال او از رضا و سخط او چون، و چرا نكند، و تسليم صرف باشد در افعال او بلكه در قلب خود بد داشته باشد چيزى را كه او بد داشته است و خوش داشته باشد چيزى را كه او خوش داشته است اين است صفات خاصه بندگان خدا.
خدايا رحمت فرست بر محمد و آل او، و خالى نما تو قلب مرا از براى محبت تو و مشغول ساز او را به ياد آوردن تو، و بلند نما او را به ترس تو و بيم از تو، بدان كه نعش در لغت به معنى بلندى است و رفعت و همچنين به معنى تدارك از ورطه و خوف نيز آمده است و در اين مقام نيز مناسب است.
يعنى: تدارك نما او را به سبب ترس تو از معاصى و تقصيرى كه در آن داخل شده است.
رغبت: تضرع و ناله نمودن و دست بلند نمودن.
امل: از مال به معنى عدول و انصراف است.
و اجر: از جرى است.
ذليل: منقاد و مطيع بودن است كه به هر سخن كه بخواهد او را به كار دارد و او به جاى آورد، ايام حيوتى ظرف است متعلق به تمام افعال گذشته بر سبيل تنازع يعنى قوت بده مرا به سبب رغبت به سوى تو، برگرداندن او را به سوى بندگيت و جريان بده او را در دوستترين راهها به سوى تو و رام كن او را به رغبت و آنچه در نزد تو است در روزگار زندگانى من همه.
زاد: توشه ى مسافر.
رحله: به كسر راء به معنى كوچ نمودن.
مدخل: مصدر ميمى به معنى الدخول.
يعنى: بگردان تو ترس مرا در دنيا توشه ى من و به سوى رحمت تو كوچ نمودن مرا در خشنودى تو داخل شدن مرا.
و بپوشان تو قلب مرا دورى جستن از بدان مخلوق تو و به بخش از براى من مانوس شدن به تو و به اولياء تو و اهل بندگى تو.
قوله: بك و بخيار خلفك ظرف مستقر است مفعول دويم اجعل.
فاجر: مطلق معصيت كار را گويند.
يعنى: نگردان از براى فاجر و نه كافر بر من منتى و نبوده باشد از براى او نزد من نعمت و نه از براى من بر ايشان حاجت بلكه بگردان تو اطمينان قلب مرا و انس مرا و طلب توانگرى مرا و كفايت مرا به تو و به خوبان خلق تو.
مردى خدمت حضرت صادق (ع) عرض نمود: فدايت شوم دعا كن كه خدا مرا غنى نمايد از تمام خلق خود فرمود: خدا تقسيم رزق هر كسى را به دست كسى ديگر انداخته است و لكن طلب نما از خدا كه تو را محتاج نكند به لئام خلق خود.
خدايا رحمت فرست بر محمد و آل او و بگردان تو مرا از براى آنها قرين و مصاحب و بگردان مرا براى ايشان يار و ياور.
و منت بگذار بر من به دوستى تو و به عمل نمودن از براى تو به آنچه دوست دارى و پسنديدى تو به درستى كه تو بر هر چيزى قادر و توانائى و قضاء اين حوائج بر تو آسان است.