و كان من دعائه عليه السلام فى طلب الحوائج الى الله تعالى
بود از دعاى آن امام عالى مقام عليه السلام در وقت طلب حوائج به سوى خداوند و اين دعاى شريف معروفست در قضاى حوائج به او بلكه ختمى هم اهل ختوم از براى آن نقل نموده اند ولكن شرط اعظم آن آن است كه خواننده بداند كه چه مى خواند و با كه تكلم مى نمايد و حقيقه بر فقرات او معتقد باشد.
مطلب: اسم زمان و مكان.
يعنى: اى خداى من اى نهايت محل طلب حوائج و اين عبارت نظير عبارت فارسى است كه مى گوئيم بالاتر از تو كسى نيست كه از او سئوال شود مثل اينكه گوئيم مردتر از تو كسى نيست و معتبرتر از تو كسى نيست و هكذا.
آخوند فيض در شرح خود سه احتمال داده است اين عبارت را و اكثر آنها خالى از وجه است به اين معنى كه با معنى ظاهر عبارت منطبق نيست
اول: اينكه فوق هر حاجت حاجت ديگرى است تا اينكه منتهى شود به سوى خداى تعالى به درستى كه بالاتر او محل حاجتى نيست، پس معنى عبارت آن است كه اى منتهى حاجات مطلوبه.
دويم: اگر عبد مايوس شود در برآمدن حاجت خود از مردم سئوال از خدا نمايد و تجاوز از او ننمايد.
سيم: از براى هر كه سئوال شود از او حاجت حاجتى هست، كه سئوال مى نمايد او را از غير خود تا اينكه منتهى شود به خدا و از براى خدا حاجتى نيست كه سئوال از غير خود كند.
طلبات: طلبات به كسر لام جمع طلبه است به فتح طاء و كسر لام مصدر است.
نيل: رسيدن.
يعنى: اى كسى كه در نزد او است رسيدن به مقاصد.
اى كسى كه نمى فروشد نعمتهاى خود را به ثمن زيرا كه بيع او محال است به علت آنكه ثمن و مثمن هر دو مال او هستند نيست چيزى كه قابل باشد كه ثمن واقع شود و مال او نباشد.
كدر: تيره و تاريك.
يعنى: اى كسى كه تيره و تار نمى كند بخششهاى خود را به منت گذاشتن.
تنبيه: در عطا يا مردم بعضى به بعضى اگر منت گذارند باطل شود اجر و ثواب آن عطيه لكن عطاياى خدا اجر و ثواب در آن تصوير نشود پس لابد اگر منت گذارد تيره و سياه شود نه اينكه باطل گردد و لذا تعبير به كدر نمود نه به بطلان.
اى كسى كه به سبب او بى نياز شوند و بى نياز از او نشوند.
اى كسى كه رغبت كرده شود به سوى او و رغبت كرده نشود از او.
و اى كسى كه فنا و برطرف نمى كند خزانهاى او را سئوالها.
و اى كسى كه تبديل و تغيير نمى دهد حكمت او را وسيله ها.
بدانكه حكمت عبارت است از ايجاد به اصلح آن افعالى كه متعلق به ذات اقدس بارى است جاى آورده نشود مگر اكمل و اصلح پس اگر گوئى صدقات و ادعيه دفع نمايد بعضى از صوانح را يا باعث شود بر ايجاد بعضى از مقتضيات
اى كسى كه رغبت كرده شود به سوى او و رغبت كرده نشود از او.
و اى كسى كه فنا و برطرف نمى كند خزانهاى او را سئوالها.
و اى كسى كه تبديل و تغيير نمى دهد حكمت او را وسيله ها.
بدانكه حكمت عبارت است از ايجاد به اصلح آن افعالى كه متعلق به ذات اقدس بارى است جاى آورده نشود مگر اكمل و اصلح پس اگر گوئى صدقات و ادعيه دفع نمايد بعضى از صوانح را يا باعث شود بر ايجاد بعضى از مقتضيات
اى كسى كه رغبت كرده شود به سوى او و رغبت كرده نشود از او.
و اى كسى كه فنا و برطرف نمى كند خزانهاى او را سئوالها.
و اى كسى كه تبديل و تغيير نمى دهد حكمت او را وسيله ها.
بدانكه حكمت عبارت است از ايجاد به اصلح آن افعالى كه متعلق به ذات اقدس بارى است جاى آورده نشود مگر اكمل و اصلح پس اگر گوئى صدقات و ادعيه دفع نمايد بعضى از صوانح را يا باعث شود بر ايجاد بعضى از مقتضيات
و اين منافات دارد به اينكه وسائل تغيير ندهد حكمت او را جواب گوئيم كه اصلحيت و اكمليت مشروط به عدم دعا و صدقه است بعد از دعاء اكمل و اصلح همان است كه جاى آورده است.
و اين منافات دارد به اينكه وسائل تغيير ندهد حكمت او را جواب گوئيم كه اصلحيت و اكمليت مشروط به عدم دعا و صدقه است بعد از دعاء اكمل و اصلح همان است كه جاى آورده است.
و اين منافات دارد به اينكه وسائل تغيير ندهد حكمت او را جواب گوئيم كه اصلحيت و اكمليت مشروط به عدم دعا و صدقه است بعد از دعاء اكمل و اصلح همان است كه جاى آورده است.
اى كسى كه منقطع نشود از او حاجتهاى حاجتمندان، معنى اين عبارت به حسب ظاهر آن است كه محتاج به او رجوع كند همان كه محتاج از او فرض شد از او لايزال سئوال نمايد پس سئوال از او قطع نشود و اما معنى عبارت: اى كسى كه رد سئوال نكند از محتاجين اين معنى عبارت نيست، بلكه شايد معنى التزامى هم نباشد.
اللغه: يعييه به كسر ياء تحتانى و عين مهمله از اعياء به معنى عاجز نمودن و احتمال دارد از يعنيه باشد بعين و نون از عناء به معنى هم، و شغل يا از عناء به معنى تعب باشد.
اى كسى كه به تعب نمى اندازد او را دعاى دعاكنندگان.
يعنى: ممدوح شدى به بى نيازى از خلقت و تو سزاوارى به بى نيازى از ايشان و نسبت دادى ايشان را به سوى حاجت به سوى خود و ايشان حاجتمندند به سوى تو اين مطلب نظير قول خداى تعالى است يا ايها الناس انتم الفقراء الى الله.
يعنى: ممدوح شدى به بى نيازى از خلقت و تو سزاوارى به بى نيازى از ايشان و نسبت دادى ايشان را به سوى حاجت به سوى خود و ايشان حاجتمندند به سوى تو اين مطلب نظير قول خداى تعالى است يا ايها الناس انتم الفقراء الى الله.
اللغه: خله بكسر خاء حاجت.
حاول و رام: هر دو به معنى قصد است اگر چه يكى از آن دو تعبير به اراده و ديگرى به قصد مى شود.
مظان: جمع مظنه و او عبارت است از موضعى كه گمان و احتمال وقوع شى ء در آن رود.
الاعراب: فاء در قوله (ع) فمن حاول فصيحه است يعنى بعد از اينكه دانسته شود. فاء در فقد تعرض جزائيه
شرح: يعنى پس هر كه قصد نمود بستن حاجت خود را در نزد تو و قصد نمود كه برگرداند فقر را از نفس خود به سبب تو پس به تحقيق كه طلب نموده است حاجت خود را در جايگاهش و آمده است حاجت خود را از راهش
نجح: ظفر يافتن و برآمدن حاجت.
طلبه: به فتح طاء و كسر لام و فتح آن يعنى مطلب و خواسته دون به معنى غير.
و هر كه رو آورد به حاجت خود به سوى يكى از بندگان تو يا بگرداند او را سبب برآمدن حاجت خود غير از تو پس به تحقيق كه در آمده در معرض محرومى و نوميدى و سزاوار شده است از نزد تو فوت شدن احسان را.
اللغه: الجهد بالضم الطاقه.
دون: نزديك.
تسويل: يعنى زينت دادن.
زله: به فتح ز او عثره به معنى لغزيدن.
نكص: رجوع نمودن و برگشتن.
نهوض: برخاستن.
معدم: بى نام و فاقد هر شى ء و فود ورود.
شرح: يعنى اى خداى من از براى من به سوى تو حاجتى است كه به تحقيق كه عاجز شد از او طاقت من و قطع شده در نزديك او حيله و تدبيرهاى من و زينت داده است از براى من نفس بردن آن را به سوى كسى كه مى آورد حوائج را به سوى تو اين مطلب حقيقه لغزش است از لغزشهاى بدكاران و بى خود و بيهوده چيزى است از بيهودگيهاى گنهكاران پس از آن آگاه شدم خاطر آوردن تو مرا از غفلت خودم و برخاستم به توفيق تو از لغزش خودم و رجوع نمودم به سبب راست گردانيدن تو از لغزش خودم و گفتم: منزه است خداى من چگونه سئوال مى نمايد فقير از فقير و كجا رغبت مى نمايد گمنام به سوى گمنام پس قصد نمودم من تو را به رغبت به سوى تو و وارد شدم من بر تو به اميد خود به اعتماد به تو.
اللغه: الجهد بالضم الطاقه.
دون: نزديك.
تسويل: يعنى زينت دادن.
زله: به فتح ز او عثره به معنى لغزيدن.
نكص: رجوع نمودن و برگشتن.
نهوض: برخاستن.
معدم: بى نام و فاقد هر شى ء و فود ورود.
شرح: يعنى اى خداى من از براى من به سوى تو حاجتى است كه به تحقيق كه عاجز شد از او طاقت من و قطع شده در نزديك او حيله و تدبيرهاى من و زينت داده است از براى من نفس بردن آن را به سوى كسى كه مى آورد حوائج را به سوى تو اين مطلب حقيقه لغزش است از لغزشهاى بدكاران و بى خود و بيهوده چيزى است از بيهودگيهاى گنهكاران پس از آن آگاه شدم خاطر آوردن تو مرا از غفلت خودم و برخاستم به توفيق تو از لغزش خودم و رجوع نمودم به سبب راست گردانيدن تو از لغزش خودم و گفتم: منزه است خداى من چگونه سئوال مى نمايد فقير از فقير و كجا رغبت مى نمايد گمنام به سوى گمنام پس قصد نمودم من تو را به رغبت به سوى تو و وارد شدم من بر تو به اميد خود به اعتماد به تو.
اللغه: الجهد بالضم الطاقه.
دون: نزديك.
تسويل: يعنى زينت دادن.
زله: به فتح ز او عثره به معنى لغزيدن.
نكص: رجوع نمودن و برگشتن.
نهوض: برخاستن.
معدم: بى نام و فاقد هر شى ء و فود ورود.
شرح: يعنى اى خداى من از براى من به سوى تو حاجتى است كه به تحقيق كه عاجز شد از او طاقت من و قطع شده در نزديك او حيله و تدبيرهاى من و زينت داده است از براى من نفس بردن آن را به سوى كسى كه مى آورد حوائج را به سوى تو اين مطلب حقيقه لغزش است از لغزشهاى بدكاران و بى خود و بيهوده چيزى است از بيهودگيهاى گنهكاران پس از آن آگاه شدم خاطر آوردن تو مرا از غفلت خودم و برخاستم به توفيق تو از لغزش خودم و رجوع نمودم به سبب راست گردانيدن تو از لغزش خودم و گفتم: منزه است خداى من چگونه سئوال مى نمايد فقير از فقير و كجا رغبت مى نمايد گمنام به سوى گمنام پس قصد نمودم من تو را به رغبت به سوى تو و وارد شدم من بر تو به اميد خود به اعتماد به تو.
اللغه: الجهد بالضم الطاقه.
دون: نزديك.
تسويل: يعنى زينت دادن.
زله: به فتح ز او عثره به معنى لغزيدن.
نكص: رجوع نمودن و برگشتن.
نهوض: برخاستن.
معدم: بى نام و فاقد هر شى ء و فود ورود.
شرح: يعنى اى خداى من از براى من به سوى تو حاجتى است كه به تحقيق كه عاجز شد از او طاقت من و قطع شده در نزديك او حيله و تدبيرهاى من و زينت داده است از براى من نفس بردن آن را به سوى كسى كه مى آورد حوائج را به سوى تو اين مطلب حقيقه لغزش است از لغزشهاى بدكاران و بى خود و بيهوده چيزى است از بيهودگيهاى گنهكاران پس از آن آگاه شدم خاطر آوردن تو مرا از غفلت خودم و برخاستم به توفيق تو از لغزش خودم و رجوع نمودم به سبب راست گردانيدن تو از لغزش خودم و گفتم: منزه است خداى من چگونه سئوال مى نمايد فقير از فقير و كجا رغبت مى نمايد گمنام به سوى گمنام پس قصد نمودم من تو را به رغبت به سوى تو و وارد شدم من بر تو به اميد خود به اعتماد به تو.
اللغه: وجد غنى و توانگرى.
خطير: صاحب قدر و مرتبت.
شرح: يعنى و دانستم من اينكه به درستى كه بسيار چيزهائى كه سئوال مى نمايم تو را كم است نسبت به غناى تو و اينكه صاحب قدر و مرتبه ى چيزى كه سئوال مى نمايم من تو را و طلب بخشش مى كنم از تو حقير در جنب قدرت و قوت تو است و به درستى كه كرم تو تنگ و كم نمى شود از سئوال هيچ كس و به درستى كه دست تو به عطا بالاتر است از هر دستى است.
اللغه: حمل: سوار كردن
شرح: اى خداى من پس صلوات بفرست بر محمد و آل او و سوار نما مرا به سبب كرمت بر تفضل، و سوار منما مرا به عدل خود بر استحقاق زيرا كه اگر مركوب و محمول تفضل شود به مراد رسم و اگر استحقاق شود مايوس شوم از مراد خود.
تنبيه: اگر به استحقاق بنا شود كه فايز شود انسان به درجات عاليه احدى را استحقاق آن نيست حتى انبياء را زيرا كه نعمت ايجاد كه از قبل خدا شد نتوان گفت عبد بر او استحقاق دارد.
فاء در فما فصيحه است.
شرح: يعنى پس نيستم من اول راغب به سوى تو كه پس عطا نموده باشى او را و حال آنكه استحقاق داشت منع را، و نيستم من اول سئوال
كننده ى كه سئوال نموده باشد تو را پس تو تفضل كرده باشى بر او و حال آنكه مستوجب و سزاوار بوده باشد نوميدى و محرومى را، شبهه ى نيست كه جناب اقدس او جواد لايزال و فياض على الاطلاق و الاتصال است پس عطا و كرم و فيض او مى رسد بر هر كس كه مى خواهد سئوال نمايد و يا ننمايد مستحق باشد و يا نباشد اعتقاد بر وحدانيت حضرت او داشته باشد و يا منكر باشد توحيد حضرت احديت او را العياذ به الله چنانكه به العيان مشاهده در انفس خود و در آفاق مى كنم عطا و كرم او را، پس كلمه ى فادر قول امام عليه السلام مى تواند سببيه باشد.
مجيب: جواب دهنده.
قريب مقابل بعيد است و در مقام اراده شده از او سرعت اجابت.
تضرع: زارى نمودن و ذلت و خوارى و ناله نمودن است.
راحم: كاشف بليه.
سماع: صوت كنايه از جواب دادن و اعراض ننمودن است.
يعنى: اى پروردگار من رحمت بفرست بر محمد و آل او و باش تو مر دعاى مرا اجابت كننده و زارى مرا به زودى جواب دهنده و مرا زارى مرا رحم نماينده و مر آواز مرا شنونده.
قطع: به معنى حبس نمودن.
بث: به معنى قطع و فصل.
سبب: ريسمان و علاقه را گويند.
وجهه الى كذا: يعنى روى او را به جانب ديگر نمود به واسطه ى نوميدى و مايوس نمودن او را از خود.
يعنى: حبس نكن اميد مرا از خود و قطع مكن ريسمان مرا از خود و منقلب منما مرا در اين حاجتم و غير اين از حاجات به سوى غير از خود.
تولى: مباشر شدن و اعانت نمودن و كفيل شدن.
نجح: به تقديم نون بر جيم و جيم بر حاء برآوردن حاجت.
سئول: بالضم و سكون العين از فعل به معنى مفعول يعنى اعانت كن مرا به جاى آوردن حاجت من و رسيدن خواسته ى من پيش از اينكه زائل شوم از اين جايگاهم.
با: در قوله (ع) بتيسير از براى ملابسه است متعلق به نجح.
حسن تقدير: عبارت است از ايجاد اشياء بر وفق حكمت و مصلحت به حيثيتى كه اگر خلاف او شود مختل شود.
يعنى: به سبب آسان نمودن تو از براى من مشكل و صعب را و خوبى تدبير تو از براى من در تمام كارها.
نما: زيادتى.
ابد: روزگار. امد: آخر.
يعنى: رحمت بفرست بر محمد و آل او رحمتيكه هميشه زياد شونده ى است و قطع نشود زمان او و نهايت نباشد عاقبت و انجام او را.
و بگردان صلوات را يارى از براى من و سبب از براى برآمدن مطلوب و خواستن من به درستى كه تو وسعت دهنده و با كرم و بخششى.
من: از براى تبعيض است.
يعنى: بعض حوائج من اى پروردگار من چنين و چنان است و به جاى كذا و كذا حاجت خود را ذكر نما.
و بعد سجده كن و در سجده اظهار ذلت و تخشع و خضوع نما.
ثقه الاسلام كلينى (ره) روايت نمايد به سند صحيح از حضرت صادق عليه السلام كه آن بزرگوار فرمودند: كه نزديكتر زمانى كه بنده به سوى خداى تعالى باشد وقتى است كه دعاء كند در حال سجود.
مروى است از عبدالله پسر هلال كه گفت: شكايت نمودم به سوى حضرت صادق عليه السلام از اينكه اموال من متفرق گرديده و چيزى بر ما نرسيده فرمودند: بر تو باد به دعا نمودن در حالت سجده زيرا كه آن نزديكتر وقتى است كه بنده به خدا نزديك شود.
و بگو در سجودت كه فضل و مهربانى تو مانوس نموده است مرا و احسان
تو دلالت و رهنمائى كرد مرا پس سئوال مى كنم من تو را به خودت و به محمد و آل او رحمتهايت بر آنها باد اينكه برنگردانى تو مرا نااميد اى صاحب كرم و بخشش.