و كان من دعائه عليه السلام لولده عليهم السلام
ولد: به فتح لام و به ضم و سكون لام اطلاق بر واحد و جمع هر دو مى شود ولد به كسر واو لغت در ولد به ضم و در نسخه شهيد به خط او نقل شده است ولده جميعا، سيد داماد فرمود: قصد كرد به جميعا ولدى بالتحريك و ولدى به ضم واو و سكون لام و ولد به كسر واو و سكون لام بعضى از فضلا ايراد كرده اند كه جميعا تاكيد است نه اشاره به لغات، آخوند فيض در حاشيه ى خود گويد مراد سيد آن است كه جميعا در كلام شهيد نه اينكه اصل دعا است بلكه اشاره است به صحت لغات.
امتاع: از متع به معنى نفع بردن اين باب اگر چه باب افعال است لكن امتاع معنى مجرد او مراد است يعنى بهره مند شدن، بعضى گفته اند: امتاع خود متعدى هست لكن نه به معنى خود بلكه به معنى تعمير، و باء در بهم به معنى مع است با اينكه امتاع به معنى خود بوده باشد يعنى نفع بردن با ايشان فتامل.
عنيت: مبنى از براى مفعول و تاء او مضموم يعنى در هر چيزى كه عنايت كرده مى شوم من به او از امر ايشان. مبنى از براى فاعل هم به همين معنى است لكن قليل است.
يعنى: اى خداى من مددنما تو در زندگانى ايشان و زياد نما از براى من در مدت عمر ايشان و پرورش ده از براى من كوچكشان را و قوت بده از براى من ناتوان آنها را و محكم نما تو از براى من بدنهاى ايشان را و دينهاى ايشان را و عافيت بده ايشان را و تن و اعضاى ايشان را و در هر چه مقصود من است از كار آنها.
ادرار: ماخوذ از در و در اللبن كثيره
يعنى: روان گردان براى من و بر دست من روزى آنها را
ابرار جمع بار يعنى نيكوكار بصراء جمع بصير يعنى بينا در امور.
و بگردان آنها را خوبان و پرهيزگاران دانشمندان شنوندگان اطاعت كنندگان براى تو و دوستان نصيحت كنندگان و مر تمام دشمنان تو را دشمن داران و كينه داران، اجابت نما.
اود: اعوجاج و كجى است، مراد به كثرت عدد احتمال دارد كه يعنى از
آنها نسل حاصل شود و من صاحب طايفه شوم و يا اينكه من كه يك نفرم به واسطه ى آنها زياد شوم اين است كه امام (ع) در بعضى از مناجات خود به خدا عرض مى كند كه خدايا محكم نما به واسطه ى ايشان بازوى مرا و راست و استوار نما به سبب آنها كجى مرا.
مراد به زينت مجلس بودن آن است كه آنها متصف باشند به صفات حسنه و اخلاق حميده كه من از ديدن آنها مسرور شوم چنانكه اهل دنيا به زخارف دنيويه كه مجالس خود را به آنها مزين سازند مسرور گردند و مراد به احياء ذكر آن است كه هر وقت مردم آنها را مشاهده نمايند مرا به ثناء جميل ياد نمايند
يعنى: زينت ده به سبب آنها مجلس مرا و زنده دار به ايشان ذكر مرا و كفايت كن به ايشان مرا در غياب من و يارى ده به ايشان مرا بر حاجتم.
حدب: به كسر دال مهربان.
خطا: به معصيت افتادن و بعضى گفته اند كه خاطى آن كسى است كه اراده ى سلوك در صواب دارد و به غير صواب افتد.
مستقيم: خلاف معوج يعنى خلق استوار.
يعنى: بگردان آنها را از براى من دوستان و بر من مهربانان روى آورندگان راستان براى اطاعت من فرمان برداران عصيان نكنندگان و نه بدكنندگان و نه مخالفت كنندگان و نه خطاكاران.
و اعانت نما مرا بر ترتبيت آنها و ادب نمودن آنها و نيكوئى آنها.
حضرت صادق (ع) از رسول خدا روايت نمايد كه آن بزرگوار فرمودند: خدا رحمت كند والدينى را كه اعانت نمايند فرزند خود را بر نيكوئى او، حضرت صادق (ع) فرمودند كه: مردى از انصار خدمت رسول خدا عرض نمود كه كيست كه نيكوئى به او خوبتر باشد؟ فرمودند: نيكوئى نمودن در حق والدين عرض نمود ايشان مرده اند فرمود: نيكوئى نما به ولدت، و فرمود خواهد آمرزيده شد بنده از براى دوست داشتن او مر فرزند خود را، و در بعضى از روايات وارد است كه دعاى والد در حق ولد از جمله دعاهائى است كه البته خواهد مستجاب شد.
كلمه ى على مى شود متعلق به عون باشد و مى شود متعلق به اجعل.
يعنى: ببخش تو مرا از نزد خود فرزندان نرينه و بگردان اين هبه را خوب از براى من، و قرار بده آنها را از براى من يار و مددكار بر آنچه از تو سئوال نمودم.
حضرت در اينجا دعاى عطاى اولاد ذكور مى نمايد با اينكه اناث اشرف است از ذكور، و در بعضى از روايات معلوم مى شود كه دختر حسنه است و پسر نعمت است. نعمت در قيامت مسئول عنه است و دختر حسنه است و از آن سئوال نمى شود، و در روايت ديگر است كه اگر كسى دختر خود را خوشحال كند به منزله ى آن است كه بنده ى از اولاد اسمعيل را آزاد كرده باشد
نظرم مى رسد در بعضى از روايات است كه طلب دختر مكروه است و دور نيست كه سئوال امام (ع) از براى انفعيت اولاد ذكور است و فوائدى كه بر طلب كردن دختر مترتب نيست.
و پناه ده مرا و ذريه ام را از شيطان مطرود پس به درستى كه آفريدى ما را و امر فرمودى ما را و نهى نمودى ما را و ترغيب نمودى ما را در ثواب آنچه كه امر نمودى ما را و ترسانيدى ما را از عقوبت آن.
قوله: فانك علت است از براى استعاذه.
و گردانيدى تو بر ما دشمنى را كه كيد و حيله مى كند ما را، مسلط نمودى او را بر ما به طريقى كه مسلط ننمودى ما را بر او بدان نحو ضمير اول راجع است به سوى ماء موصوله و ضمير دوم به سوى شيطان.
بيان است از براى سابق كه سلطنت او قاهره است بر ما به نحوى كه ما بر او سلطنت نداريم.
در بعضى از روايات وارد است كه ابليس عرض نمود به خداى عزوجل كه اى خداى من خلق آدم فرمودى و ما بين من و آدم عداوت قرار دادى پس مرا بر او سلطنت ده پس خدا فرمود: سينهاى آنها را خانهاى تو قرار دادم پس عرض نمود: اى خداى من زياد نما فرمود: زائيده نمى شود از براى آدم يك فرزند مگر اينكه از براى تو ده اولاد شود پس عرض نمود: زياد بفرما فرمود
تو را جارى نمودم در ايشان مثل جريان خون در عروق ايشان عرض نمود: زياد به فرما فرمود: جلب ايشان نما به پيادگان و سوارگان و شريك آنها شو در اموال و اولادشان، پس آدم شكايت نمود به سوى خداى عزوجل و عرض نمود ابليس را خلق نمودى و ما بين من و او عداوت قرار دادى و او را مسلط بر من نمودى مرا طاقت او نيست مگر به تو خداى عزوجل فرمود: زائيده نشود از براى تو ولدى مگر اينكه وامى گذارم بر او دو ملك كه حفظ او نمايند از قرينهاى بد، عرض نمود آدم: اى خداى من زياد نما از براى من فرمود خداى عزوجل كه: مانع نشوم از احدى از اولاد تو را توبه را مادامى كه روح در بدن او است.
يعنى: جاى دادى او را در سينه هاى ما و روان نمودى او را در مجارى خونهاى ما.
بدانكه در تعبير امام (ع) مسكن شيطان به صدور است نه به قلوب محل نزاع واقع شد چنانچه در قرآن نيز خداى عزوجل تعبير به صدور مى نمايد كه «الذى يوسوس فى صدور الناس»، بعضى گفته اند: كه تعبير به صدور از براى آن است كه زيرا شيطان را در قلب مومن سلطنتى نيست زيرا كه قلب مومن واقع است ميان دو انگشت از انگشتان قدرت خداى رحمان، و جمعى از محققين بر ايشان نسبت داده اند كه فرموده اند كه شيطان را راه به قلب نيست شيطان مى آيد به سوى سينه كه قلعه ى قلب است پس پراكنده نمايد در او هموم دنيا را و حريص بودن بر زينت دنيا پس قلب تنگ شود و در اين وقت لذت بندگى را نمى يابد و نه از براى اسلام مسرتى و نه از جهت ايمان طراوتى پس از اينكه دفع نمود شيطان را به ياد آوردن خدا و اعراض از او پس
او را حاصل شود امن و قلب او باز شود و آسان شود بر او قيام به عبوديت، معروف آن است كه تعبير به صدور مجاز است از باب تسميه ى حال به اسم محل چنانچه از پيغمبر (ص) مروى است كه شيطان منقاد خود را مى گذارد بر قلب پسر آدم همين كه ياد آورد نام خدا را برگردد شيطان از او و همين كه فراموش كرد ياد خدا را پس خواهد بلعيد قلب او را.
و در بعضى از روايات وارد است كه از براى شيطان خرطومست مثل خرطوم كلب تا آخر حديث.
و اما معنى روان شدن شيطان در مجرى و دماء محل اختلاف شده است بعضى گفته اند : معنى او آن است كه او را قدرت است كه جارى مى شود در باطن انسان و ديگر گفته است كه: او وسوسه خود مى اندازد در سام لطيفه ى انسان و از آنجا مى رسد به قلب انسان، بعضى ديگر گفته اند كه: معنى او آن است كه از انسان مفارقت نكند مادامى كه زنده است مثل مفارقت ننمودن خون از انسان خلاصه معروف ما بين علما آن است كه شيطان را قدرتى است بر اينكه داخل مى شود در باطن انسانى از جهت لطافت او پس روان شود در عروق انسانى مثل روان شدن خون تا اينكه مى رساند خود را به قلب او و وسوسه نمايد.
غفلت ملتفت نبودن است به چيزى مى خواهد صورت آن محو شده باشد از او يا نه و نسيان ملتفت نبودن است با محو صورت غرض از اين عبارت آن است كه او هميشه در كمين و صدد انسان است كه او را وسوسه نمايد يعنى غافل نمى شود او اگر ما غفلت نموديم و فراموش نمى كند اگر ما فراموش
نموديم اين فقره دلالت دارد كه اگر ما غفلت از معصيت داشته باشيم شيطان غفلت ندارد كه وادارد ما را به معصيت.
ايمن مى كند ما را از عذاب و عقاب تو و مى ترساند ما را به غير از تو، اين دو فقره هر دو معلوم است زيرا كه انسان را مغرور نمايد و به او وسوسه كند و گويد خدا بزرگ است و در مخالفت عقاب ننمايد زيرا كه عقاب نمودن از براى حاجت، و تشفى است و او مبرا است از حاجت و تشفى و همچنين انسان را مى ترساند به غير او مثل اينكه مى ترساند از صدقه و خيرات و ترك تعظيم نمودن از براى ظالمان و فسقه و اتكال به غير از خداى عزوجل.
فاحشه: گناهى است كه در شرع و عرف هر دو مذموم باشد.
تشجيع: جرى نمودن.
ثبط: منع.
تثبيط: تقاعد در امر.
يعنى: اگر قصد نموديم ما گناه را دلير مى نمايد ما را بر آن و اگر قصد نمائيم به عمل نيكو بازمى دارد ما را از آن.
شهوه: اشتياق نفس به سوى چيزى ملائم او.
شبهه: اشتباه حق به باطل.
منانا: از تمنى و تمنيه به معنى آرزو دادن.
تعرض: آشكار نمودن.
يعنى: متعرض ما مى شود شيطان به خواهشهاى نفسانيه و بر پا مى كند براى ما شبههاى ما را اگر وعده دهد ما را دروغ گويد ما را و اگر آرزو دهد ما را خلاف دهد ما را و اين فقره از قرآن نيز استفاده مى شود زيرا كه خداى عزوجل مى فرمايد از حال آن خبيث پر تلبيس: وعده مى دهم آنها را و آرزوى دهم، تمام وعده هاى او همه فريب و خدعه است.
ان شرطيه مقرون بلا نافيه است.
تقنا: از وقا به معنى نگهداشتن.
خبال: به فتح خاء به معنى فساد.
يعنى: اگر برنگردانى تو از ما دشمنى او را گمراه نمايد ما را و اگر حفظ نكنى تو ما را از فساد او مى لغزاند او ما را.
باء به كثره الدعاء سببيه است و يا استعانه. فاء فنصبح سببيه است بعد از فاء ان مقدر است.
يعنى: اى خداى من پس مغلوب نما بزرگوارى او را به بزرگوارى خود تا آنكه حبس نمائى او را از ما به سبب بسيارى دعا مر تو را پس داخل صبح شويم از دشمنى او محفوظان، در عصمت دو تفسير است يكى آنكه او ملكى است كه مانع انسان گردد از فجور و عالم شود به واسطه آن ملك از بدى گناهان و خوبى طاعات و ديگر آنكه او قوت و ملكه و ادراكى است كه ترك معاصى كند با قدرت بر فعل.
سول: به ضم و همزه عبارت است از مطلوبى كه سئوال از او مى شود.
اجابت: دعا قبول آن است.
حجب: منع از دخول.
دعا: خواندن مولى است بر نحو بندگى و ابتهال.
در بعضى از روايات وارد است كه خوبترين بندگى نمودنها دعا است.
يعنى: اى خداى من بده تو مرا هر چه را كه سئوال من است و جاى آور از براى من حاجات مرا، و منع نكن اجابت دعاى مرا و حال آنكه به تحقيق كه تو ضامن شدى او را براى من، و مانع نشو دعايم را از وصول به تو و حال آنكه امر كردى مرا.
بسيارى اوقات بعضى ايراد كنند كه خداى عزوجل وعده نموده است كه قبول كند و اجابت نمايد دعاى مرد مرا و حال آنكه بسيارى اوقات سئوال كنيم و اجابت نمى بينيم.
جواب را حضرت صادق (ع) فرمودند: و حاصل او آن است كه خداى عزوجل وعده ى اجابت نموده است لكن شرط آن آن است كه سئوال كننده نيز وفا به وظايف عبوديت خود بكند.
منت بگذار بر من به هر چيزى كه خوب مى كند عمل مرا در دنيا و آخرت من آنچه ياد دارم او را و آنچه فراموش نموده ام يا پنهان كرده ام ظاهر آن است
كه ميان اظهار و اعلان و بين اخفا و اسرار ترادف است و به حسب تعبير مختلفند نه بحسب معنى مثلا پنهان و پوشيده يك مطلب است فتامل.
مشاراليه ذلك تمام آن چيزى است كه در سابق سئوال نموده از خدا باء به سولى سببيه است.
نحج: رسيدن به مطلوب است، غير الممنوعين به كسر را صفت از براى منجحين است و صفت آوردن غير كه متوغل در ابهام است از براى معرفه نشايد لكن مراد به منجحين فرقه ى آنها است كه عموم باشد پس او مى تواند موصوف شود به غير به اعتبار معنى او اگر چه با او گاهى معامله مى شود به اعتبار لفظ او كه معرفه است بعضى غير را به نصب خواندند تا حال باشد يا مفعول فعل مقدر اى اعنى، باء به توكلى سببيه است و مراد به توكل اعتماد قلبى به خدا است و قطع اعتماد و علاقه از ديگران و شوق به او داشته باشد و از غير او چشم بپوشاند، صفت بنده اين است همين كه اين صفت را به هم رسانيد خدا خواهد كفايت او نمود در هر امرى كه بر او اعتماد نمود و همين كه او را اعتماد به خدا نشد خدا او را واگذارد به آن چيزى كه بر او اعتماد نمود.
بدانكه صلح در لغت آشتى را گويند اصلاح مقابل افساد است بنده همين كه از خداى خود سئوال ننمود حوائجش را و تكبر ورزيد بر او، و بناى دشمنى گذاشت اين است كه خدا مى فرمايد: كسانى كه تكبر نمودند از خواندن زود داخل خواهند شد در جهنم در حال ذلت و خوارى پس همين كه خواند او را و سئوال نمود بناى تسالم و آشتى گذاشت و اصلاح امر خود اين است كه امام
عليه السلام عرض نمايد كه مرا از مصلحين بگردان يعنى اهل دوستى و آشتى
يعنى: بگردان مرا در جميع اين امورى كه سئوال نمودم از زمره ى آنانكه مصلحانند به سبب سئوال نمودن من تو را ظفر يابندگان به مقصود به سبب طلب نمودن از تو، غير ممنوعان به سبب توكل و اعتماد بر تو.
معوذ: از عوذ به معنى پناه.
عليك: متعلق به رابحين است، ربح منه اى استفاد منه الربح.
يعنى: پناه داده شده گان به سبب پناه به تو، سودبرندگان در كسب در راه تو، پناه برندگان به عزت و رفعت تو.
موسع: به تخفيف عين الفعل و تشديد آن خوانده شده به معنى بسط و كثرت.
معز: ماخوذ از عز اى اكرم.
مجازين: بزاء معجمه و راء اول به معنى جزاء و ثانى به معنى پناه.
يعنى: بسيار شوندگان بر آنها رزق حلال از فضل تو وسعت دارنده به بخشش و كرم تو، بزرگى يابندگان از خوارى به سبب تو، كفايت شدگان از جور و ستم به واسطه ى عدل تو.
عافيه: صحت از مرض.
ذنب: حاجب بين مخلوق و خالق.
ذلل: لغزش.
خطا: رسيدن به باطل. خير خوبى، رشد هدايت، صواب رسيدن به حق. باء حرف جر ظاهرا در فقرات به معنى استعانت است يا ملابسه.
يعنى: عافيت يافته گان از بلا به رحمت تو، و توانگر شدگان از پريشانى به بى نيازى تو، محفوظان از گناهان و لغزشها و باطلها به پرهيزگارى تو راه يافته گان مر خير و هدايت و استقامت در راه حق به بندگى تو.
المحال اسم مفعول از احال از حيلوله به معنى حاجز و حايل، لكن بعضى گفته اند كه احال نيست بلكه حال است ثلاثى مجرد، و لذا در نسخه ى ابن ادريس محول قرائت شده.
يعنى حائل شدگان ميان آنها و گناهانشان به قدرت تو، طرح كنندگان مر تمام گناهان تو را، منزل داران در جوار تو.
يعنى: اى خداوند بده تو ما را تمام اينها را به توفيق و مهربانيت، و پناه ده ما را از عذاب جهنم.
فى عاجل و آجل احتمال دارد متعلق به اعط باشد و احتمال دارد كه متعلق به سئلتك باشد قوله انك قريب علت است از براى استدعاى اجابت.
يعنى: بده تمام مردان مسلمان و زنان مسلمان و مومنين و مومنات را مثل آنچه من سئوال نمودم براى خودم و فرزندانم در امر دنيا و آخرت به درستى كه تو نزديكى و جواب دهنده، شنوا و دانا، و بخشنده و آمرزنده، با رافت و مهربانى، ختم نمود امام (ع) به دعا نمودن از براى اهل توحيد از مردان و زنان زيرا كه دعا نمودن از براى ايشان از حقوق ايشان است، و نيز حضرت صادق (ع) روايت نمايد از جد بزرگوار خود رسول خدا (ص) كه آن بزرگوار فرمود: نيست مومنى كه دعا نمايد از براى مومنين و مومنات مگر اينكه خداى عزوجل رد نمايد بر او مثل آنچه دعا نموده است به آن از هر مومن و مومنه كه گذشته است از اول دنيا تا روز قيامت.
بده تو ما را در دنيا حسنه و در آخرت حسنه و نگهدار ما را از عذاب آتش، حسنه دنيا خوبى خلق است و سعه ى معاش و حسنه آخرت رضوان است و بهشت ارزقنا الله حسنه الدنيا و الاخره و عاملنا بالفضل و الغنى و الميسره فانه اهل التقوى و اهل المغفره.