چنان كه از برخى تاريخى ياد شد خط سير كروان اهل بيت (ع ) از شهر بفلبك نيز مى گذشت .
شهرها هر چه به شام ، منطقه حاكميت امويان نزديكتر مى شد، مردمانش از اهل بيت دورتر بودند و الفت آنان با اسلام اموى بيش از شناخت ايشان از اسلام محمدى و علوى بود.
سلطه امويان بر اين مناطق ، اجازه نمى داد تا راويان صادق ، فضايل اهل بيت و على بن ابى طالب را براى مردم بازگو كنند، بلكه به عكس راويانى اجازه حديث گفتن داشتند كه در راستاى اهداف و منافع دستگاه خلافت به جعل حديث بپردازند.
از اين رو دور از انتظار نمى نمود كه ساكنان بعلبك با مشاهده كاروان اهل بيت - عليه السلام - و اسيران ستمديده ، به شادى و سرور بپردازند. بويژه كه حاكمان و مسؤ ولان آن منطقه ، از قبل تبليغاتى عليه آن كاروان صورت داده بودند!
با اين زمينه ها مردم بعلبك تاشش مايلى از شهر بيرون آمده و به روش خاص خود به جشن و شادى پرداختند!
منظره اى بود كه چه بسا، كاروانيان شهادت و اسارت ، تا آن روز تلختر از آن را نديده بودند.
شلاق خنده ها، تنهاى رنجور يتيمان و زنان داغديده را بشدت شكنجه مى داد.
سخنان شماتت آميز و آكنده از طعن آنان ، قلبهاى مجروح را مجروحتر مى ساخت .
اين چنين بود كه ام كلثوم - دختر امير المؤمنين عليها السلام - بر آن مردم نفرين كرد و فرمود:
اباد الله كثر تكم و سلط عليكم من لا يرحمكم . (256)
خداوند جمعتان را پراكنده و نابود سازد و كسى را بر شما مسلط نمايد كه بر شما رحم نياورد.
و در اين شرايط قطره هاى اشك بر چهره على بن الحسين فرو مى غلتيد و شعله هاى قلبش را با اين اشعار به مردمان غفلت زده بعلبك مى نماياند.
هو الزمان فلاتفنى عجابيه |
عن الكرام و ماتهدى مصائبه |
فليت شعرى الى كم ذا تحربنا |
صروفه الى كم ذا نجاذبه |
يسرى بنا فوق افتاب بلاوطا |
صروفه الى كم ذا نجاذبه |
كاننا من اسارى الروم بينهموا |
كاننا كل ما قاله الرحمن كاذبه |
كفرتم برسول الله و يلكموا |
فكنتم مثل من ضلت مذاهبه (257) |
يعنى ؛ آرى روزگار است و شگفتينهاى پايان ناپذير و مصبيتهاى مداوم آن !
اى كاش مى دانستم كشمكشهاى گردون تاكى و تاكجا ما را به همراه مى برد و تا چه وقت روزگار از ما روى بر مى تابد!
ما را بر پشت شتران برهنه سير ميدهد در حالى كه سواران بر شترهاى نجيب ، خويش را از گزند دشواريهاى راه در امان مى دارند.
گويى كه ما اسيران رومى هستيم كه اكنون در حلقه محاصره ايشان قرار گرفته ايم ! ما با ما چنان روبرو مى شوند كه گويى ما منكر تمامى آيات قرآنيم !
واى بر شما، اى مردمان غفلت زده ، شما به پيامبر - صلى الله عليه وآله - كفر ورزيديد و زحمات او را ناسپاسى كرديد، و چونان گمراهان راه پيموديد!
ورود به شام ، دشوارترين لحظه ها
امام سجاد - عليه السلام - از پس مرارتهاى فراوان ، سرانجام جام همراه با كاروان رنجديده اسيران به شهر شام ، شهر دشنام ، شهر دسيسه هاى سياسى و شهر عدوات با اهل بيت - عليه السلام - نزديك مى شود.
از شهرى كه مردان و زنان پنجاه ساله اش در طول عمرشان جز بدگويى از على بن ابى طالب نشنيده بودند و لعن و سب او را فريضه مى شمردند، چه انتظارى مى رفت .
كوفيان كه هوادار بودند و على بن ابى طالب در ميانش به ارزشهاى بى بديل شناخته شده بود، چه كردند! كه شاميان بكنند!
شام از روزى كه به وسيله مسلمانان به سرزمينهاى اسلامى پيوسته بود، همواره فرمانروايى به خود ديده بود چونان خالدبن وليد و معاويه بن ابى سفيان ؛ نه پيامبر - صلى الله عليه وآله - را ديده بودند و نه با شخصيت صحابه راستين آشنايى داشتند. از اين رو الگوى اسلام و مسلمانى آنان ، معاويه و امويان بودند!
مسعودى مورخ نام آشنا، در كتاب مروج الذهب نكته اى را ياد كرده است كه نشانگر ميزان آگاهى شاميان از واقعيتهاى جهان اسلام و معارف اسلامى است . او و مردم آن سامان با برخى واقعيتهاى قدرى آشنا شده بودند عبدالله بن على ، گروهى از بزرگان شام نزد سفاح - نخستين خليفه عباسى - فرستاد و گفت اينان از خردمندان اين سرزمين هستند و همه سوگند يادمى كنند كه تاكنون جز بنى اميه خويشاوندى براى رسول خدا نمى شناخته اند تا ميراث بر او باشند! (258)
توجه به اين نكات و زمينه هاى ، روشن مى سازد كه آنچه مورخان و صاحبان مقاتل درباره ورود اهل بيت به شام نوشته اند، چندان دور از واقعيت و دور از انتظار نبوده است !
نخستين طنين حق در گوش شاميان
ديلم بن عمر مى گويد: آن روز كه كاروان اسيران آل رسول وارد شام شدند، من در شام بودم و حركت آنان را در شهر با چشمان خويش ديدم . اهل بيت را به طرف مسجد جامع شهر آوردند، لختى آنان را متوقف ساختند.
در اين ميان پيرمردى از شاميان در برابر على بن الحسين كه سالار آن قافله شناخته مى شد ايستاد و گفت : خداى را سپس كه شما را كشت و مردمان را از شر شما آسوده ساخت و پيشواى مؤمنان - يزيد بن معاويه - را بر شما پيروز گرديد!
على بن الحسين - عليه السلام - لب فرو بسته داشت تا آنچه پيرمرد در دل دارد بگويد.
وقتى سخنان پيرمرد به پايان رسيد امام فرمود:
همه سخنانت را گوش دادم و تحمل كردم تا حرفهايت تمام شود. اكنون شايسته است تو نيز سخنان مرا بشنوى .
پيرمرد گفت : براى شنيدن آماده ام ؟
على بن الحسين - عليه السلام - فرمود: آيا قرآن تلاوت كرده اى ؟
پيرمرد: آرى .
على بن الحسين : آيا آيه ره خوانده اى كه خداوند مى فرمايد: قل لااسالكم عليه اجرا الا المودة فى القربى (259)
يعنى اى پيامبر به مردمان بگو من در برابر تلاشهايى كه براى هدايت شما به كار بسته ام پاداشى نمى خواهم جز اين كه خويشان و نزديكان مرا دوست بداريد
پيرمرد آرى اين آيه را خوانده ام (ولى اين آيه چه ارتباطى با شما دارد؟
امام سجاد ع مقصود اين آيه از خويشان پيامبر مائيم .
سپس امام ع پرسيد اى پيرمرد آيا اين آيه را خوانده اى كه خداوند مى فرمايد: وآت ذاالقربى حقه (260)
يعنى حق خويشاوندان و نزديكانت را به ايشان پرداخت كن .
مرد شامى : آيا شماييد ذوى القربى و خويشاوند پيامبر؟
امام على (ع ): بلى ما هستيم . آيا سخن خدا را در قرآن خوانده اى كه فرموده است :
واعلمو انما غنمتم من شيى ء خمسه و للرسول ولذى القربى . (261)
يعنى ؛ آنچه غنيمت به چنگ مى آوريد يك پنجم آن از خدا رسول ونزديگان اوست .
مرد شامى : آرى خوانده ام .
امام : مقصود از ذوى القربى در اين آيه نيز ما هستيم . آيا تلاوت كرده اى اين آيه :
انما يريد الله ليذهب عنكم الرحبس اهل البيت و يطيهرا (262)
يعنى : همانا خداوند اراده كرده است كه پليدى و گناه از شما اهل بيت زدوده شود و شما را به گونه اى بى بديل پاك گرداند.
اى مرد شامى آيا در ميان مسلمانان كسى جز ما اهل بيت رسول خدا شناخته مى شود!
مرد شامى كه تا آن لحظه با منطق قرآنى اهل بيت مواجه نشده بود وآنچه از اسلام شنيده و شناخته بود، گزافه هاى دستگاه تبليغاتى و مسموم اموى بود، به خود آمد، شرمسار شد، دستهايش را به سوى آسمان بالا برد و با همان طنين كه تا لحظه اى قبل ندانسته و ناخواسته براى دستگاه اموى شعار مى داد، به توبه و استغفار پرداخت و گفت :
اللهم انى اتوب اليك ، اللهم انى اتوب اليك ، اللهم انى اتوب اليك ، من عداوة آل محمد و ابراء اليك ممن قتل اهل بيت محمد (ص ) و لقد قراءت القرآن منذ دهر فما شعرت بها قبل اليوم (263)
مرد شامى سه مرتبه از درگاه خداوند طلب آمرزش كرد و گفت : خداوندا من از دشمنى خاندان پيامبرى بيزارى مى جويم و به سوى تو رو مى آوريم . و انزجار خود را از كشندگان خاندان پيامبر (ص ) اعلام مى كنم . من روزگاران دراز قرآن تلاوت كرده ام ولى تا امروز مفاهيم و معارف آنرا درك نكرده بودم .
آنچه ميان على بن الحسين - عليه السلام - و اين مرد شامى رد و بدل گرديد شايد نخستين ضربه اى بود كه بر پندار خفته شاميان وارد شد و باورهاى گذشته آنان را بشدت مخدوش ساخت و هلهله هاى و شادمانيهاى آنان را به سردى و سكوتى پر معنا فرو برد.
شماتت كينه توزان
منظره حزن انگيز كودكان يتيم و زنان محجوب و گرفتار در بند اسارت و چهره هاى معنوى خاندان رسالت و سخنانى كه ميان ايشان و كاروانيان رد و بدل مى شد، چه بسا در قلب گول خوردگان شامى و مردمان بى غرض ايشان تاءثير مى كرد و شاديهايشان را به غم اظهار خشمشان را نسبت به اقل بيت به ملاطفت و همدردى مبدل مى كرد. اما در اين كينه توزانى بودند كه نور حقيقت راهى به دلهايشان نداشت و اسارت و مظلوميت اقل بيت را فرصت مناسبى براى انتقامجويى و شماتت آنان
مى پنداشتند.
ابراهيم فرزند طلحه از جمله اين شماتت كنندگان است .
وى كسى است كه پدرش طلحه از جمله برافروزندگان آتش جنگ جمل بود.(264)
طلحه در همان جنگ كه عليه على بن ابى طالب برپاشده بود كشته شد.
ابراهيم مرگ پدرش را از ناحيه خاندان على (ع ) مى ديد و دى دل كينه ديرينه داشت .
او نيز مانند شاميان به تماشاى كاروان اسيران اهل بيت (ع ) آمده بود .
نگاهش به على بن الحسين (ع ) افتاد گويى جراحت عقده هايش دوباره شكافته مجسم گرديد. از روى انتقامجويى گفت :
اى فرزند على ، چه كسى پيروز است ؟
منظور ابراهيم از اين سخن ، يادآورى گذشته بود.
او مى خواست بگويد، اگر بنى هاشم در جنگ جمل پيروز شدند، اما در نهايت همه آن پيروزيها به شكست منتهى شده است . و شما كه فرزندان على (ع ) هستيد امروز در بند اسارتيد من كه فرزند طلحه هستم ، اكنون آزادم و تماشاگر!
مجال ، مجال استدلال و مباحثه نبود.
ابراهيم با مرد شامى فرق مى كرد. مرد شامى گول خورده بود و بى غرض ، اما ابراهيم اهل بيت را خوب مى شناسد و سخنانش از روى انتقامجويى است . امام سجاد (ع ) به او پاسخى كوتاه مى دهد و مى فرمايد:
اگر مى خواهى بدانى چه كسى پيروز است ، هنگام نماز اذان و اقامه بگو. (265)
سخن كوتاه - اما قاطع - امام سجاد (ع ) به ابراهيم ، پيامى ژرف به همراه داشت . و به او ياد آورى مى كرد كه اى ابراهيم جنگ ما در گذشته و خال براى عزت و قدرت دنيايى نبود كه اكنون ما شكست خورده باشيم و تو و يزيد پيروزمند باشيد. جنگ و قيام ما براى زنده ماندن پيام توحيد و نداى وحى و رسالت بود تا زمانى كه از ماءذنه ها نداى شهداى لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله بلند باشد و مسلمانان براى نماز خويش در اذان و اقامه اين شعارهاى توحيدى و محمدى را تكرار كنند، ما پيروزيم .