فارسی
دوشنبه 03 دى 1403 - الاثنين 20 جمادى الثاني 1446
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 0

راویان حدیث غدیر (بخش اول)

موضوع "غديرخم" در نظر علماى اهل سنت نيز ثابت و محقق است و از متواترات و مسلمات است اينك نام راويان حديث غدير خم را از صحابه و تابعين تا آنجا كه بطرق منتهيه بانها وقوف يافته ايم بترتيب حروف - الفبا - ذكر مينمائيم :
راویان حدیث غدیر (بخش اول)

راويان حديث غديرخم از صحابه پيغمبر

صحابه پيغمبر كه ابتداي نام آنها با "حرف الف" شروع مي شود:

1 - ابو هريره دوسى "كه در سن هفتاد و هشت سالگى در يكى از سالهاى 59 - 58 - 57 درگذشته" - روايت او بطور مسند در جلد 8 تاريخ خطيب بغدادى صفحه 290 بدو طريق از مطر وراق از شهر بن جوشب از ابوهريره بلفظ او كه بعدا ذكر ميشود موجود است و در " تهذيب الكمال فى اسماء الرجال " تاليف ابى الحجاج مزى و در جلد 7 از " تهذيب التهذيب " ص 327، و در مناقب خوارزمى ص 130 ذكر شده و خوارزمى در كتاب مقتل امام سبط شهيد "حسين بن على عليه السلام" او را از جمله راويان حديث غدير از صحابه بشمار آورده است. و جزرى - در ص 3 از " اسنى المطالب " و سيوطى در " در المنثور " جلد 2 ص 259 از ابن مردويه و خطيب و ابن عساكر هر يك بسلسله سند خود از او "ابو هريره" روايت نموده اند، و در ص 114 " تاريخ الخلفاء " نقل از ابى يعلى موصلى بسلسله سند خود از نامبرده روايت نموده و در " فرائد السمطين " تاليف حموينى باسنادش از شهر بن جوشب او نامبرده روايت شده و در جلد 6 از " كنز العمال " تاليف متقى هندى ص 154 بطريق ابن ابى شيبه از او و از دوازده تن ديگر از صحابه و در همان جلد ص 403 از عميره بن سعد از او، و در جلد 2 " الاستيعاب " تاليف ابن عبد البر ص 473 و در جلد 5 " البدايه و النهايه " تاليف ابن كثير دمشقى ص 214 نقل از حافظ ابى يعلى و حافظ ابن جرير باسناد آندو از ادريس و داود از پدر آنها "يزيد" از او، و همچنين از شهر بن جوشب از او و همچنين از عميره بن سعد از او، و در كتاب " حديث الولايه " تاليف ابن عقده و " نخب المناقب " تاليف ابوبكر جعابى و در " نزل الابرار " ص 20 از طريق ابى يعلى موصلى و ابن ابى شيبه از او روايت شده، آنچه فوقا از سلسله هاى متعدد نقل شده همه منتهى به ابى هريره ميشود.

2 - ابوعلى انصارى "گفته شده كه نامبرده در سال 37 در صفين كشته شده" لفظ او بطور مسند در ص 35 از كتاب " المناقب " خوارزمى باسناد از ثوير بن ابى فاخته از عبد الرحمن ابى ليلى از پدرش چنين مندرج است : پدرم گفت : پيغمبر صلى الله عليه و آله در روز خيبر پرچم را بعلى بن ابى طالب عليه السلام داد و خداى تعالى خيبر را بدست على عليه السلام گشود - و در روز غدير خم او را بپا داشت و بمردم اعلام فرمود كه او "يعنى على عليه السلام" مولاى هر مرد و زن از اهل ايمان خواهد بود، و ابن عقده حديث غدير را باسناد خود در " حديث الولايه " و سيوطى در " تاريخ الخلفاء " ص 114 و سمهودى در " جواهر العقدين " از ابو ليلى مذكور نقل نموده اند.

 

3 - ابو زينب بن عوف الانصارى - لفظ روايت او در جلد 3 " اسد الغابه " ص 307 و در جلد 5 ص 205 و در جلد 3 " الاصابه " ص 408 از اصبغ بن نباته و در جلد 4 ص 80 از " حديث الولايه " ابن عقده - از طريق على بن حسين عبدى از سعد اسكاف از اصبغ نقل شده و حديث مناشده "سوگند دادن" - اميرالمومنين عليه السلام را بحديث غدير خم در روز رحبه نيز ذكر فرموده كه از جمله كسانيكه ضمن مناشده گواهى بان داده اند ابو زينب را نامبرده است و قريبا لفظ حديث را ملاحظه خواهيد فرمود انشاء الله تعالى.

 

4 - ابو فضاله انصارى - نامبرده از اهل بدر است و در جنگ صفين با اميرالمومنين على عليه السلام بوده و كشته شده است اين شخص در روايت اصبغ بن نباته كه در جلد 3 " اسعد الغابه " ص 307 و جلد 5 " حديث الولايه " ص 205 ثبت شده از جمله كسانى است كه در روز رحبه براى على عليه السلام بحديث غدير شهادت داده است و قاضى بهلول بهجت در تاريخ آل محمد صلى الله عليه و آله ص 67 او را در شمار روايان حديث غدير ذكر نموده است.

 

5 - ابو قدامه انصارى يكى از كسانى است كه روز رحبه طرف مناشده و سوگند امير المومنين على عليه السلام بوده، طبق مندرج در جلد 5 " اسد الغابه " ص 276 نقل از ابن عقده باسنادش از محمد بن كثير از فطر و ابن جارود از ابى الطفيل از نامبرده كه در روز رحبه شهادت داد براى على عليه السلام و در "حديث الولايه" ابن عقده و "جواهر العقدين" سمهودى و در جلد 4 " الاصابه " ص 159 "كه او نيز از حديث الولايه ابن عقده نقل نموده" از طريق محمد بن كثير از فطر از ابو الطفيل روايت نموده كه او گفت نزد على عليه السلام بوديم كه آنجناب فرمود قسم بخدا ميدهم كسانى را كه روز غدير خم حضور داشته و شاهد بر اين امر بوده اند "تمام حديث بعدا ذكر ميشود" در كتاب نامبرده مذكور است كه ابو قدامه انصارى از كسانى است كه بداستان غدير خم در آنروز شهادت داد.

 

6 - ابو عمره بن عمرو بن محصن انصارى - ابن اثير در جلد 3 " اسد الغابه " ص 307 حديث مناشده اميرالمومنين على عليه السلام را در كوفه و شهادت ابو عمره نامبرده را بحديث غدير ذكر نموده و ابن عقده در كتاب خود " حديث الولايه " حديث مزبور را از او روايت نموده است.

 

7 - ابو الهيثم بن التيهان "در سال 37 در صفين شهادت يافته" حديث او در كتاب " حديث الولايه " تاليف ابن عقده و در " نخب المناقب " جعابى موجود است و در مقتل خوارزمى در شمار راويان حديث غدير از صحابه ذكر شده است و در " جواهر العقدين " سمهودى از فطر و ابى الجارود از ابى الطفيل شهادت او را از خود نامبرده در روز مناشده بحديث غدير خم ذكر نموده اند و در تاريخ آل محمد صلى الله عليه و آله ص 67 نامبرده در شمار راويان حديث غدير ذكر شده است.

 

8 - ابو رافع قبطى آزاد شده رسول خدا صلى الله عليه و آله - حديث او را ابن عقده در " حديث الولايه " و ابوبكر جعابى در " نخب " روايت نموده اند و خوارزمى در مقتل خود او را در شمار راويان حديث غدير از زمره صحابه ذكر نموده است.

 

9 - ابو ذويب خويلد "يا خالد" پسر خالد بن محرث الهذلى "نامبرده از شعراى زمان جاهليت و عصر اسلام است و در خلافت عثمان درگذشته" ابن عقده در " حديث الولايه " و خطيب خوارزمى در فصل چهارم از مقتل امام سبط عليه السلام حديث غدير را از او روايت كرده اند.

 

10 - ابوبكر بن ابى قحافه تيمى "وفات : سال 13 هجرى" ابن عقده باسناد خود در " حديث الولايه " و ابوبكر جعابى در " نخب " و منصور رازى در كتاب خود "كه در موضوع غدير نوشته است" حديث غدير را از او روايت نموده اند و شمس الدين جزرى در " اسنى المطالب " ص 3 او را در شمار راويان حديث غدير از صحابه ذكر نموده است.

 

11 - اسامه بن زيد بن حارثه كلبى نامبرده در سال 54 هجرى در سن هفتاد و پنجسالگى در گذشته" - حديث او در موضوع غدير خم در " حديث الولايه " و در " نخب المناقب " مذكور است.

 

12 - ابى بن كعب انصارى خزرجى - "سيد القراء - يعنى از بزرگان قاريان و حافظان قرآن بوده - "وفات او در يكى از سالهاى 30 تا 32 هجرى واقع شده و نسبت بسال وفات او جز اين نيز ذكرى شده است" ابوبكر جعابى در " نخب المناقب " باسناد خود حديث غدير خم را از او روايت كرده است.

 

13 - اسعد بن زراره انصارى - ابن عقده در " حديث الولايه " از محمد بن فضل بن ابراهيم اشعرى از پدرش از مثنى ابن قاسم حضرمى از هلال بن ايوب صيرفى از ابن كثير انصارى از عبد الله بن اسعد بن زراره از پدرش اسعد بن زراره مذكور حديث غدير را از رسول خدا روايت نموده و ابوبكر جعابى در " نخب " و ابو سعيد منصور سجستانى در " كتاب الولايه " از ابى الحسن احمد بن محمد بزاز صينى "چينى" باملاء او در ماه صفر سال 394 ضبط نموده كه گفت : ابوالعباس احمد بن سعيد كوفى حافظ در سال 330 حديث نمود و ابوالحسين محمد بن محمد بن على شروطى بما خبر داد و گفت كه ابوالحسين محمد بن عمر بن بهته. و ابو عبد الله حسين بن هارون بن محمد قاضى صينى "چينى" و ابو محمد عبد الله بن محمد اكفانى قاضى بما خبر داده گفتند كه : احمد بن محمد بن سعيد بما خبر داده گفت كه : محمد بن فضل بن ابراهيم اشعرى براى ما حديث نمود "تا آخر سند مذكور كه ابن عقده آورده - و شمس الدين جزرى در " اسنى المطالب " ص 4 نامبرده را در شمار راويان حديث غدير از زمره صحابه ذكر نموده است.

 

14 - اسماء بنت عميس خثعيمه - ابن عقده در " حديث الولايه " باسناد خود از او روايت نموده است.

 

15 - ام سلمه - زوجه پيغمبر صلى الله عليه و آله - ابن عقده از طريق عمرو بن جعده بن هبيره از جدش از ام سلمه اين روايت را آورده كه ام سلمه گفت : رسول خدا صلى الله عليه و آله در غدير خم دست على عليه السلام را گرفت و او را بلند نمود تا بحدى كه سفيدى زير بغل او را ديدم. آنگاه فرمود : هر كس من مولاى اويم : على عليه السلام مولاى او است. سپس فرمود : اى مردم. من دو چيز گران و نفيس در ميان شما واميگذارم. كتاب خدا و عترت من، و اين دو هرگز از يكديگر جدا نميشوند تا در كنار حوض بر من وارد شوند. و اين روايت را سمهودى شافعى در " جواهر العقدين " بنابر مندرج در ص 40 " ينابيع الموده " آورده و شيخ احمد بن فضل بن محمد باكثير مكى شافعى در " وسيله المال " از طريق ابن عقده از ام سلمه بهمين الفاظ روايت نموده است.

 

16- ام هانى بنت ابى طالب سلام الله عليهما - نامبرده گفت : رسول خدا صلى الله عليه و آله از حج خود بازگشت تا در غديرخم فرود آمد، سپس در آن هواى گرم ايستاد و خطبه خواند و پس از بيان خطبه فرمود اى مردم... "تا آخر حديث". اين روايت را بزار با ذكر سند در مسند خود از ام هانى ثبت كرده و سمهودى شافعى "بنابر آنچه قندوزى حنفى در ص 40 " ينابيع الموده " ذكر نموده" آنرا از نامبرده روايت نموده و ابن عقده نيز باسناد خود در - " حديث الولايه " اين حديث را از ام هانى آورده است.

 

17 - ابو حمزه انس بن مالك انصارى خزرجى - خدمتكار رسول خدا صلى الله عليه و آله "كه در سال 93 هجرى در گذشته است" خطيب بغدادى در جلد 7 تاريخش در ص 277 و ابن قتيبه دينورى در " المعارف " ص 291 و ابن عقده در - " حديث الولايه " باسناد خود از مسلم ملائى از انس، و ابوبكر جعابى در " نخب - خود " و خطيب خوارزمى در مقتل، و سيوطى در "تاريخ الخلفاء" ص 114 بطريق طبرانى، و متقى هندى در جلد 6 " كنز العمال " ص 154 و ص 403 از عميره بن سعيد از انس، و بدخشى در " نزل الابرار " ص 20 از طريق طبرانى و خطيب، اين حديث را از نامبرده روايت نموده اند، و در " اسنى المطالب " جزرى ص 4 نامبرده در شمار راويان حديث غدير ذكر شده است.

 

 روایت کنندگان واقعه غدیراز صحابه پیامبر كه ابتداي نام آنها با "حرف ب" شروع مي شود:

18 - براء بن عازب انصارى اوسى "در كوفه اقامت گزيده و در آنجا سال 72 هجرى درگذشته است" در جلد 4 - " المسند " احمد بن حنبل ص 281 حديث غدير بلفظ نامبرده موجود است كه صاحب " مسند " باسناد خود از عفان از حماد بن سلمه از على بن زيد از عدى بن ثابت از او "براء" و بطريق ديگر از عدى از براء روايت كرده  و در " سنن " ابن ماجه جلد 2 ص 28 و 29 از ابن جدعان از عدى از او روايت شده كه گفت : در خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله از حجى كه نمود آمديم. در بعضى منازل فرود آمد و از طرف آنجناب اعلام شد كه همگى براى نماز مجتمع گردند. سپس دست على عليه السلام گرفت و فرمود : آيا من اولى "سزاوارتر" باهل ايمان از خود آنها نيستم ؟ همگى گفتند، آرى هستى، فرمود : آيا من بهر فرد مومن اولى باو از خودش نيستم ؟ گفتند، آرى هستى، فرمود : بنابراين، اين شخص "يعنى على عليه السلام" ولى و عهده دار امور كسى است كه من مولاى اويم. بار خدايا دوست بدار آنكه او را دوست دارد و دشمن دار آنكه را او دشمن دارد. و در خصايص نسائى ص 16 از ابى اسحق از او، و در تاريخ خطيب بغدادى جلد 14 ص 236 و در تفسير طبرى جلد 3 ص 427 و در " تهذيب الكمال فى اسماء الرجال "، و در " الكشف و البيان " تاليف ثعلبى "لفظ و سند او خواهد آمد" و در " استيعاب " ابن عبد البر جلد 2 ص 473 و در " الرياض النضره " محب الدين طقرى جلد 2 ص 169 از طريق حافظ ابن سمان و مناقب خطيب خوارزمى ص 94 "باسناد از عدى" از براء نامبرده و در " الفصول المهمه " تاليف ابن صباغ مالكى ص 25 "نقل از حافظ ابى بكر بن احمد بن حسن بيهقى و امام احمد بن حنبل" و در " ذخاير العقبى " تاليف محب الدين طبرى ص 67 و در " كفايه الطالب " تاليف حافظ گنجى شافعى ص 14 از عدى بن ثابت از او - و در تفسير فخر رازى جلد 3 ص 636 و تفسير نيشابورى جلد 6 ص 194 و در " نظم درر السمطين " تاليف جمال الدين زرندى و در " جامع صغير " جلد 1 ص 555 از طريق احمد و ابن ماجه و در " مشكات المصابيح " ص 557 "آنچه كه از طريق احمد از براء و زيد بن ارقم روايت شده" و در شرح ديوان اميرالمومنين عليه السلام تاليف ميبدى بطريق احمد و در " فرايد السمطين " به پنج طريق از عدى بن ثابت از او و در " كنز العمال " جلد 6 ص 152 از طريق احمد از او و در ص 397 نقل از سنن حافظ ابن ابى شيبه باسنادش از او و در " البدايه و النهايه " ابن كثير جلد 5 ص 209 از عدى از او بنقل از ابن ماجه و حافظ عبد الرزاق و حافظ ابويعلى موصلى و حافظ حسن بن سفيان و حافظ ابن جرير طبرى و در جلد 7 كتاب مذكور ص 349 از طريق حافظ عبد الرزاق از معمر از ابن جدعان از عدى از براء بن عازب روايت نموده كه گفت : با رسول خدا صلى الله عليه و آله بيرون آمديم "از مكه" تا در غديرخم فرود آمديم. منادى از طرف آنجناب اجتماع عمومى را اعلام كرد و پس از آنكه همگى گرد آمديم فرمود : آيا من اولى بشما از خود شما نيستم ؟ گفتيم. آرى هستى يا رسول الله، فرمود آيا من اولى "سزاوارتر" نيستم بشما از مادرانتان ؟ گفتيم. آرى هستى يا رسول الله، فرمود : آيا من اولى نيستم بشما از پدرانتان ؟ گفتيم بلى يا رسول الله هستى، و از اين قبيل پرسش ها داير باولويت خود چند بار تكرار فرمود و همه را تصديق و اقرار نموديم. آنگاه فرمود : هر كس كه من مولاى او هستم پس على عليه السلام مولاى او خواهد بود بار خدايا دوست بدار كسى را كه او را دوست دارد و دشمن دار كسى را كه او را دشمن دارد پس عمر بن خطاب گفت : گوارا باد تو را اى پسر ابى طالب كه امروز را درك نمودى در حالتيكه ولى و سرپرست هر مومن هستى، و بهمين كيفيت اين حديث را ابن ماجه از حديث حماد بن سلمه از على بن زيد - و ابى هارون عبدى از عدى بن ثابت از براء آورده و موسى بن عثمان حضرمى نيز از ابن اسحق بهمين عنوان از براء روايت نموده است. و حديث مزبور را حافظ ابو محمد عاصمى در " زين الفتى " از ابى بكر جلاب از ابى احمد همدانى از ابى جعفر محمد بن ابراهيم قهستانى از ابى قريش محمد بن جمعه از ابى يحى مقرى از پدرش از حماد بن سلمه از على بن زيد بن جدعان از عدى بن ثابت از براء بن عازب بشرح و لفظى كه در حديث تهنيه خواهد آمد روايت نموده و در " نزل الابرار " نيز در صفحه 19 از طريق احمد و در صفحه 21 از طريق ابى نعيم در فضايل صحابه حديث او از براء بن عازب موجود است و در جلد 2 از " الخطط " مقريزى ص 222 بطريق احمد از او "براء" و در " مناقب الثلاثه " از طريق احمد و حافظ ابوبكر بيهقى از او و در جلد 2 از كتاب " روح المعانى " ص 350 از او در تفسير " المنار " جلد 6 ص 464 از طريق احمد و ابن ماجه از نامبرده اين روايت ذكر شده است و جزرى در " اسنى المطالب " ص 3 براء بن عازب مذكور را در شمار راويان حديث غدير ذكر نموده.

 

19 - بريده بن خصيب ابو سهل اسلمى "وفات در سال : 63 هجرى" حديثش در جلد 3 مستدرك حاكم ص 110 از محمد بن صالح بن هانى ذكر شده كه او نقل از احمد بن نصر و باز حاكم از محمد بن على شيبانى در كوفه شنيده از احمد بن حازم غفارى و او از محمد بن عبد الله عمرى و او از محمد بن اسحق و او از محمد بن يحيى و احمد بن يوسف نقل كرده از ابى نعيم و او از ابن ابى غنيه و او از حكم از سعيد بن جبير از ابن عباس - نقل نموده كه او از بريده مذكور حديث غدير را روايت كرده و در جلد 4 " حليه الاولياء " ص 23 باسنادش از طريق ابن عيينه مذكوره آورده و در جلد 2 " الاستيعاب " ابن عبد البر ص 473 در شرح حال اميرالمومنين عليه السلام ذكر شده و در مقتل خوارزمى و اسنى المطالب جزرى شافعى ص 3 - نامبرده در شمار راويان حديث غدير از صحابه ذكر شده و در " تاريخ الخلفاء " ص 114 حديث غدير از طريق بزار از او و در جلد 2 " الجامع الصغير " ص 555 از طريق احمد و در جلد 6 " كنز العمال " ص 397 نقل از حافظ ابن ابى شيبه و ابن جرير و ابى نعيم باسنادشان از او و در " مفتاح النجا " و " نزل الابرار " ص 20 از طريق بزار - و در جل 4 تفسير " المنار " ص 464 از طريق احمد از نامبرده روايت نموده اند.

 

 صحابه پيغمبر كه ابتداي نام آنها با "حرف ث" شروع مي شود :

20 - ابو سعيد ثابت بن وديعه انصارى خزرجى مدنى - بطوريكه بعدا خواهد آمد در روايت ابن عقده در " حديث الولايه " و ابن ايثر در جلد 3 " اسد الغابه " ص 307 و جلد 5 ص 205 - در حديث مناشده از جمله كسانى است كه درباره على عليه السلام نسبت بواقعه غدير شهادت داده است. و در تاريخ آل محمد صلى الله عليه و آله ص 67 نامبرده در شمار راويان حديث غدير ذكر شده است.

 

صحابه پيغمبر كه ابتداي نام آنها با "حرف ج" شروع مي شود :

21 - جابر بن سمره بن جناده ابو سليمان سوائى "نامبرده بكوفه آمده و در آنجا مسكن گزيده و در همان جا - بعد از سال 70 هجرى در گذشته و طبق مندرج در " الاصابه " در سال 74 هجرى وفات يافته" ابن عقده در " "حديث الولايه" واقعه غدير را بلفظ نامبرده "جابر بن سمره" روايت نموده و خوارزمى در فصل چهارم از مقتلش او را در شمار كسانى كه حديث غدير را روايت نموده اند از صحابه ذكر نموده و متقى هندى در جلد 6 " كنز العمال " ص 398 نقل از حافظ ابن ابى شيبه باسنادش از نامبرده روايت نموده كه او گفت : ما، در جحفه " غديرخم " بوديم ناگاه رسول خدا صلى الله عليه و آله بر ما بيرون شد. پس دست على عليه السلام را گرفت و فرمود : هر كس كه من مولاى اويم على عليه السلام مولاى او است.

 

22 - جابر بن عبد الله انصارى "نامبرده در سن نود و چهار سالگى در يكى از سالهاى 78 - 74 - 73 در مدينه وفات يافته" حافظ بزرگ. ابن عقده در " حديث الولايه " باسنادش از او روايت نموده كه گفت : ما در سفر حجه الوداع با رسول خدا صلى الله عليه و آله بوديم. پس از بازگشت در جحفه فرود آمد و براى مردم خطبه خواند و فرمود : اى مردم، من مسئول هستم و شما هم مسئول هستيد. اكنون راى و نظر خود را باز گوئيد، گفتند : گواهى ميدهيم كه تو اوامر خدا را بما رسانيدى و ما را پند دادى و آنچه متضمن صلاح و سعادت ما بود بيان نمودى. فرمود : همانا من بر شما در انتقال بسراى ديگر پيشى ميگيرم و شما در كنار حوض بر من وارد ميشويد و من در ميان شما دو چيز گران و نفيس وا ميگذارم كه اگر پيوستگى خود را بان دو حفظ كنيد هرگز گمراه نخواهيد شد، كتاب خدا و عترت من. اهل بيت من. و اين دو هرگز از يكديگر جدا نميشوند تا كنار حوض بر من وارد شوند. سپس فرمود : آيا نميدانسته ايد كه من اولى "سزاوارتم" بشما از نفوس شما ؟ گفتند : آرى چنين است، در اين هنگام در حاليكه دست على عليه السلام را در دست داشت فرمود : هر كس من مولاى اويم. على مولاى او خواهد بود. سپس فرمود : بار خدايا دوست بدار دوستان او را. و دشمن دار دشمنان او را. و همين حديث را ابوبكر جعابى در نخب خود و ابن عبد البر در جلد 2 "استيعاب" ص 473 از او روايت كرده اند و حديث نامبرده در " اسماء الرجال " تاليف ابى الحجاج و " تهذيب التهذيب " جلد 7 ص 337 و " كفايه الطالب " ص 16 بطريق عالى از مشايخ او كه همه حافظين حديث بوده اند و شريف ابو تمام على بن ابى الفخار الهاشمى، و ابو طالب عبد اللطيف بن محمد قبيطى، و ابراهيم بن عثمان كاشغرى بطرقشان از عبد الله بن محمد بن عقيل آورده اند كه گفت : باتفاق على بن الحسين عليه السلام و محمد بن الحنفيه و ابوجعفر عليه السلام نزد جابر بن عبد الله در خانه او بوديم، پس مردى از اهل عراق داخل شد و جابر گفت : تو را بخدا قسم ميدهم كه آنچه از رسول خدا صلى الله عليه و آله ديدى و شنيدى براى من بيان كن، "تا آخر اين داستان كه در حديث مناشده مرد عراقى با جابر ابن عبد الله خواهد آمد. و حافظ حموينى در " فرايد السمطين " در سمط اول در باب نهم از طريق حافظ ابن البطى، و ابن كثير در - " البدايه و النهايه " جلد 5 ص 209 باسناد از عبد الله بن محمد بن عقيل از او "يعنى جابر" اين حديث را روايت نموده اند. و پس از نقل حديث گفته است : استاد ما ذهبى گفت : اين حديث "از نقطه نظر راويانى كه در سلسله روايت دارد" - حديث نيكوئى است. و ابن لهيعه از بكر بن سواده و جز او ابى سلمه بن عبد الرحمن از جابر - بهمين نحو - و همچنين. متقى هندى در جلد 6 " كنز العمال " ص 398 نقل از بزار باسنادش از او، و سمهودى در " جواهر العقدين " "چنانكه قندوزى حنفى در ينابيع خود در ص 41 از او نقل كرده" - بهمان لفظ و بيان از ابن عقده و وصابى شافعى در " الاكتفاء " نقل از سنن حافظ ابن ابى شيبه باسنادش از او اين حديث را روايت نموده اند. و حافظ ابن المغازلى "بطوريكه در " العمده " تاليف ابن بطريق 53 مذكور است" با ذكر سند و باسناد خود از بكر بن سواده از قبيصه بن ذويب و ابى سلمه بن عبد الرحمن از جابر بن عبد الله روايت نموده باينكه : رسول خدا صلى الله عليه و آله در خم فرود آمد و مردم از آنجناب دور و متفرق گشتند.

 

 پس آنجناب على عليه السلام را امر فرمود كه مردم را جمع نمايد و پس از اجتماع آنها رسول خدا صلى الله عليه و آله در حاليكه تكيه بدست على عليه السلام داشت در ميان آنها ايستاد و پس از اداى حمد و ثناى خداوند. خطاب بانها فرمود : دورى و تفرقه شما بحدى بر من ناگوار آمد كه پنداشتم حتى درختى كه من تكيه بر آن دارم بيش از هر درخت ديگرى مورد بى علاقگى و خشم شما است "كنايه از نهايت تاثر از تفرقه و دورى مسلمين از آنحضرت است" سپس فرمود :

 ليكن على پيوسته بمن نزديك است بطورى كه هيچ امرى را بر نزديكى و دوستى من اختيار نميكند. و بهمين سبب است كه خداوند او را براى من بمنزله من براى او قرار داده و همانطور كه من از او خشنود و راضى هستم خداوند نيز از او راضى و خوشنود گشته سپس دست على را بلند كرد و فرمود. هر كس كه من مولاى اويم پس على مولاى او خواهد بود. بار خدايا دوست بدار آنكه را كه او را دوست دارد و دشمن دار آنكه را كه او را دشمن دارد - جابر گويد - در اين هنگام مردم با شتاب و نگرانى "از ابراز تاثر پيغمبر صلى الله عليه و آله" بسوى آنجناب شتافتند و با تضرع و گريه از تفرقه و دورى خود معذرت خواسته و عرضه داشتند :

 يا رسول الله تفرق و دور شدن ما از حضرتت براى اين بود كه مبادا اجتماع ما بر آنجناب گران و ناگوار باشد اكنون كه اين معنى موجب ناراحتى و خشم شما گشته، پناه بخدا ميبريم از خشم پيغمبرش - در اين موقع رسول خدا صلى الله عليه و آله ابراز رضايت فرمود و معذرت آنها را پذيرفت و اين داستان را ثعلبى در تفسير خود - بطوريكه در " ضياء العالمين " مذكور است روايت نموده. و خوارزمى در مقتل خود و جزرى در اسنى المطالب " ص 3 و قاضى در " تاريخ آل محمد صلى الله عليه و آله " ص 67 او را "جابر بن عبد الله را" در شمار راويان حديث غدير ذكر نموده اند.

 

23 - جبله بن عمرو الانصارى - ابن عقده حديث غدير را از او باسناد خود در " حديث الولايه " - روايت نموده است.

 

24 - جبير بن مطعم بن عدى قرشى نوفلى "در يكى از سالهاى 59 - 58 - 57 - هجرى درگذشته" - قاضى بهلول بهجت در تاريخ آل محمد صلى الله عليه و آله ص 68 نامبرده را از جمله راويان حديث غدير بشمار آورده و همدانى در " موده القربى " قسمتى از حديث غدير را از او روايت كرده و در ص 31 و ص 336 ينابيع الموده حنفى از او نقل كرده

 

25 - جرير بن عبد الله بن جابر بجلى "در گذشت او در يكى از سالهاى 51 الى 54 ثبت شده" روايت نام برده - داير بحديث غدير در جلد 9 " مجمع الزوايد " حافظ هيثمى ص 106 نقل از " معجم " طبرانى باسنادش از او موجود است كه گفت : ما، در حجه الوداع حضور يافتيم. پس از درك موسم "و بازگشت" بجائى رسيديم كه غدير خم ناميده ميشود. در آنجا اعلام اجتماع عمومى شد و پس از گردن آمدن مهاجرين و انصار رسول خدا صلى الله عليه و آله در ميان ما بپا خواست و خطاب بخلق فرمود : 

به چه شهادت ميدهيد ؟ گفتند : بيكتائى خداوند. فرمود : ديگر به چه ؟ گفتند باينكه محمد صلى الله عليه و آله بنده و رسول "فرستاده" او است. فرمود : ولى شما "كسى كه در خور سرپرستى و تصرف در جميع شئون است" كيست ؟ گفتند : خدا و فرستاده او مولاى ما است. در اين هنگام دست خود را بر بازوى على عليه السلام نواخت و او را بپا داشت، سپس بازوى او را - رها فرموده و مچ دستهاى او را گرفت و فرموده : هر آنكس كه خدا و رسول او مولاى او است پس اين "على عليه السلام" مولاى او خواهد بود. بار خدايا دوست بدار آنكه را كه او را دوست دارد و دشمن دار آنكه را كه او را دشمن دارد.

 بار خدايا هر كس از مردم دوست ميدارد او را پس تو دوست او باش. و هر كه دشمن دارد او را پس تو دشمن او باش، بار خدايا. من نمى يابم كسى را كه پس از دو بنده صالح پس از خود در زمين بوديعت بگذارم. پس تو بنيكى براى او حكم و تقدير فرما. در اين هنگام بشر "از حاضرين بوده" از او "جرير" پرسيد : اين دو بنده صالح كيانند گفت : نميدانم. و اين روايت را سيوطى نيز در " تاريخ الخلفاء " ص 14 بطريق طبرانى و ابن كثير " البدايه و النهايه " جلد 7 ص 349 و متقى هندى در " كنز العمال " جلد 6 ص 154 و 399 بطريق طبرانى و وصابى در كتاب " الاكتفاء " و بدخشى در " مفتاح النجا " از او روايت نموده اند و خوارزمى در مقتل خود او را از جمله راويان حديث غدير از صحابه بشمار آورده است.

 

26 - ابوذر جندب بن جناده الغفارى "در سال 31 هجرى وفات يافته" روايت او داير بحديث غدير در " حديث الولايه " تاليف ابن عقده و در " نخب المناقب " تاليف جعابى و در باب 58 از " فرايد السمطين " ثبت گرديد و خطيب خوارزمى در مقتلش و همچنين شمس الدين جزرى شافعى در " اسنى المطالب " ص 4 نامبرده را در شمار راويان حديث غدير از جمله صحابه ذكر نموده اند.

 

27 - ابو جنيده جندع بن عمرو بن مازن انصارى - ابن اثير در جلد 1 " اسد الغابه " ص 308 باسناد از عبد الله بن علا از زهرى از سعيد بن جناب از ابى عنفوانه مازنى از جندع روايت نموده كه گفت : از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم ميفرمود. هر كس از روى عمد دروغ بر من بندد جايگاه او در آتش خواهد بود - سپس نامبرده گفت.

 از رسول خدا شنيدم "اگر نه چنين باشد هر دو گوش من كر باد" هنگامى كه از حجه الوداع بازگشته بود چون در غديرخم فرود آمد بپا خواست در حال خطبه و دست على عليه السلام را گرفت و گفت : هر كس كه من مولاى او هستم پس اين "على" مولاى اوست. بار خدايا دوست دار كسى را كه او رادوست دارد و دشمن دار كسى را كه او را دشمن دارد. و عبد الله بن علاء گفت : 

بزهرى گفتم : در شام كه گوش هاى تو از دشنام بعلى عليه السلام پر است اين حديث را بازگو منما در جواب من گفت : بخدا قسم از فضايل على عليه السلام بقدرى در خاطرم هست كه اگر آنها را بازگو نمايم كشته خواهم شد ؟ نامبردگان هر سه اين روايت را با ذكر سند ثبت نموده اند و شيخ محمد صدر العالم در " معارج العلى " از طريق حافظ - ابى نعيم باسنادش از جندع اين خبر را روايت نموده و در تاريخ آل محمد صلى الله عليه و آله ص 67 نامبرده در شمار راويان حديث غدير ثبت شده است.

 

صحابه پيغمبر كه ابتداي نام آنها با "حرف ح" شروع مي شود :

28 - حبه "بفتح حاء و تشديد با" ابن جوين ابو قدامه عرنى "بضم عين و فتح راء" بجلى "در يكى از سال هاى - 76 تا 79 در گذشته" حافظ هيثمى در جلد 9 " مجمع الزوايد " ص 103 او را مورد وثوق و اعتماد معرفى نموده است و خطيب خوارزمى در جلد 8 تاريخش ص 276 مورد وثوق بودن او را از صالح بن احمد از پدرش حكايت نموده و متذكر شده است كه نامبرده از تابعين است - ابن عقده در " حديث الولايه " باسناد خود از او روايت نموده دولابى در جلد 2 " الكنى و الاسماء " ص 88 از حسن ابن على بن عفان نقل نموده كه او از حسن بن عطيه و نامبرده از يحى بن كهيل و او از حبه العرنى نقل نموده و حبه از ابن قلابه روايت نموده كه على عليه السلام مردم را در "رحبه كوفه" داير بموضوع غدير خم سوگند داد و هفده تن از آنمردم بپا خواستند و در ميان آنان مردى بوده كه جبه اى بتن داشت و از ارى حضرميه بر آن پوشيده بوده.

 پس آنها گواهى دادند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : هر كس كه من مولاى او هستم پس على عليه السلام مولاى او است. حافظ ابن المغازلى در " المناقب " حديثى در مناشده اميرالمومنين عليه السلام از حبه مذكور روايت نموده كه در مبحث مذكور انشاء الله خواهد آمد و خطيب خوارزمى در مقتل خود نامبرده را از جمله راويان حديث غدير از صحابه بشمار آورده و ابن اثير در جلد 1 " اسد الغابه " ص 367 در ترجمه حبه چنين گويد : ابو العباس ابن عقده او را در شمار صحابه ذكر نموده و از يعقوب بن يوسف بن زياد و احمد بن حسين بن عبد الملك روايت نموده كه آنها از نضر بن مزاحم و او از عبد الملك بن مسلم ملائى از پدرش از حبه بن جوين العرنى البجلى خبر داده كه گفت : 

چون روز غدير خم در رسيد بر حسب امر پيغمبر صلى الله عليه و آله در وسط روز عموم مردم مجتمع گشتند و پيغمبر صلى الله عليه و آله حمد و ثناى خداوند را بجا آورد و پس از آن خطاب بمردم فرمود : آيا ميدانيد كه من اولى "سزاوارتر" هستم بشما از خود شما ؟ گفتند. بلى، فرمود پس هر كس كه من مولاى اويم على عليه السلام مولاى او است. بار خدايا دوست دار دوستان او را و دشمن دار دشمنان او را و دست على را گرفت و او را بحدى بلند نمود كه زير بغل هر دو را ديدم و من در آن روز مشرك بودم. ابو موسى اين روايت را با ذكر سند آورده و ابن حجر در جلد 1 " الاصابه " ص 372 و همچنين قندوزى در " ينابيع الموده " ص 34 اين حديث را از كتاب " الموالات " تاليف ابن عقده روايت نموده اند.

 

29 - حبشى "بضم حاء" ابن جناده السلولى "در كوفه مسكن گرفته" نامبرده از جمله كسانى است كه در روز مناشده براى على عليه السلام نسبت بداستان غدير خم شهادت داده "بطوريكه حديث اصبغ ابن نباته آتى الذكر مشعر بر آن ميباشد". ابن عقده در "حديث الولايه" و ابن اثير در جلد 3 از " اسد الغابه " ص 307 و نيز در جلد 5 ص 205 و محب الدين طبرى در " الرياض النضره " جلد 2 ص 169 "نقل از ذهبى" آنرا روايت نموده اند و سيوطى در " جمع الجوامع " از طريق طبرانى در " معجم الكبير " و متقى هندى در جلد 6 " كنز العمال " ص 154 و ابن كثير شامى - در جلد 5 " البدايه و النهايه " ص 211 از ابى اسحق از نامبرده روايت نموده اند : كه او در روز غدير خم از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيد كه فرمود : 

هر كس من مولاى اويم على مولاى او است. خداوندا دوست دار دوستان او را و دشمن دار دشمنان او را و ابن كثير در جلد 7 ص 349 نيز آنرا از او روايت كرده. و حافظ هيثمى در جلد 9 " مجمع الزوايد " ص 106 روايت كرده كه حبشى گفت : شنيدم رسول خدا صلى الله عليه و آله روز غدير خم ميفرمود : بار خدايا هر كس من مولاى اويم پس على مولاى او است. خداوندا دوست دار آنكه را كه او را دوست دارد و دشمن دار آنكه را كه او را دشمن دارد و يارى كن كسى را كه او را يارى كند و دستگيرى و پشتيبانى فرما كسى را كه او را پشتى بانى نمايد. 

طبرانى اين حديث را روايت كرده و رجال سند آن توفيق شده اند و سيوطى نيز در " تاريخ الخلفاء " ص 114 بهمين طريق اين حديث را نقل از طبرانى ذكر كرده و در صدر حديث كلمه "خداوندا" نيست. و بدخشى در " نزل الابرار " ص 20 و " مفتاح النجا " و شيخ ابراهيم وصابى شافعى در " الاكتفاء فى فضل الاربعه الخلفاء ء" از طريق طبرانى به بيان سيوطى از او روايت نموده اند و جزرى در " اسنى المطالب " ص 4 نامبرده را از راويان حديث غدير بشمار آورده است.

 

30 - حبيب بن بديل بن ورقاء خزاعى - ابن عقده در " حديث الولايه " باسنادش حديث غدير را از او روايت نموده و ابن اثير در جلد 1 " اسد الغابه " ص 368 از كتاب " الموالات " ابن عقده باسنادش از زر بن حبيش حديث ركبان را كه با خطاب "السلام عليك يا مولانا" باميرالمومنين على عليه السلام سلام نمودند روايت نموده و در آن شهادت حبيب داير بحديث غديرخم ذكر شده و قريبا در حديث ركبان اين روايت خواهد آمد و ابن حجر در جلد 1 " الاصابه " ص 304 اين روايت را بطور خلاصه ذكر نموده.

 

31 - حذيفه بن اسيد ابو سريحه "بفتح سين" غفارى - "از اصحاب شجره است و در يكى از سالهاى 40 تا 42 وفات يافته" ابن عقده در كتاب " حديث الولايه " واقعه غدير را از او روايت كرده - بطورى كه صاحب ينابيع الموده در ص 38 از سمهودى از او "ابن عقده" نقل نموده : و ابن عقده در " الموالات " از عامر بن ضمره و حذيفه بن اسيد با ذكر سند روايت نموده كه آندو گفتند : 

پيغمبر صلى الله عليه و آله خطاب بمردم فرمود : همانا خداى مولاى من است و من اولى "سزاوارتر" هستم بشما از خود شما. آگاه باشيد و كسى كه من مولاى اويم پس اين "يعنى على عليه السلام" مولاى او است و دست على را گرفت و او را بلند كرد تا همه آن گروه او را شناختند. سپس فرمود. بار خدايا دوست دار آنكه را كه او را دوست دارد و دشمن دار آنكه را كه او را دشمن دارد. پس از آن فرمود : و همانا در آن هنگام كه در كنار حوض بر من وارد ميشويد درباره دو چيز گران و نفيس از شما مواخذه و سئوال خواهم نمود. پس بينديشيد تا چگونه بعد از من درباره آندو رفتار خواهيد نمود ؟ 

گفتند : آندو چيز گران و نفيس چيست ؟ فرمود : آن يك كه بزرگتر است كتاب خدا است و آن سبب و رشته ارتباطى است كه يكطرف آن در دست خدا و طرف ديگر آن در دست شما است. و آنديگر كه كوچكتر است عترت من است... تا پايان حديث مزبور.

 

و اين روايت را بطريق ديگر نيز با ذكر سند آورده سپس گويد : اين روايت را طبرانى در " الكبير " و ضياء در " المختاره " با ذكر سند آورده اند. و ترمذى در صحيح خود در جلد 2 ص 298 از سلمه بن كهيل از ابى الطفيل از ابى سريحه حذيفه روايت نموده و گفته است كه اين حديث درست و نيكو است. و ابن اثير در " اسد الغابه " باسناد از سلمه بن كهيل از او "حذيفه" از طريق حافظ ابى عمرو و حافظ ابى نعيم و حافظ ابى موسى، و حموينى در " فرايد السمطين " و ابن صباغ مالكى در " الفصول المهمه " ص 25 نقل از ابى الفتوح اسعد بن ابى الفضايل عجلى در " الموجز فى فضايل الخلفاء الاربعه " بسند خود تا برسد بحذيفه بن اسيد و عامر بن ليلى بن ضمره روايت كرده اند كه آندو گفتند : 

چون رسول خدا صلى الله عليه و آله از حجه الوداع بازگشت "و جز آن حج نفرمود" پس از رسيدن بجحفه قدغن فرمود كه كسى در زير درختان بزرگ و انبوه آنجا فرود نيايد و پس از آنكه - همراهان در جايگاههاى خود قرار يافتند دستور فرمود خار و خاشاك زير درختان مزبور را كنده و برطرف ساختند و پس از اعلام عمومى نماز ظهر آغاز شد و آنجناب بانجا "زير درختان" تشريف آورده و نماز را با آن جمعيت در آن نقطه باتمام رسانيد و اين جريان در روز غدير خم بود پس از فراغ او نماز خطاب بمردم فرمود : 

همانا خداى مهربان و دانا مرا آگاه فرموده كه هيچ پيغمبرى جز نيمى از عمر پيغمبر پيشين زيست نميكند و من گمان دارم كه قريبا بسراى ديگر خوانده شوم و اجابت نمايم و من "با سمت پيغمبرى" و شما بر حسب اطاعت و تبعيت كه مكلف بان هستيد" مسئول خواهيم بود. بنابر اين گفتار شما در اين مورد چيست ؟ 

آيا من "اوامر خدا را" بشما رسانيدم و تبليغ نمودم ؟ گفتند. بتحقيق و درستى تبليغ فرمودى و با كوشش بسيار آنچه لازمه نصيحت و راهنمائى بود بجا آوردى خداى پاداش نيكو بتو عطا فرمايد. فرمود : آيا شما نيستيد كه شهادت بيكتائى خدا داده ايد و اينكه محمد صلى الله عليه و آله بنده و فرستاده او است و اينكه بهشت و دوزخ او بر انگيخته شدن بعد از مرگ حق است ؟

 

گفتند : آرى. فرمود : بار خدايا گواه باش. سپس بار ديگر خطاب بان مردم با ابراز تاكيد و مبالغه در گوش دادن و شنيدن و سخنانش. فرمود : آگاه باشيد همانا خدا مولاى من است و من اولى "سزاواتر" هستم بشماها از خودتان. آگاه باشيد. هر كس كه من مولاى اويم پس على عليه السلام مولاى او است. و دست على عليه السلام را گرفت و او را بلند كرد تا حدى كه آنگروه او را ديدند. سپس گفت : 

بار خدايا دوست دار آنكه را كه او را دوست دارد و دشمن دار آنكه را كه او را كه دشمن دارد. و صاحب كتاب مناقب الثلاثه چاپ مصر در ص 19 نيز اين روايت را از كتاب " الموجز " تاليف حافظ ابو الفتوح نقل نموده و ابن عساكر در تاريخ خود اين روايت را از ابى الطفيل از او "حذيفه" روايت نموده و ابن كثير در جلد 5 ص 209 و در جلد 7 ص 348 " البدايه و النهايه " اشعار نموده باينكه اين روايت را معروف بن خربوذ از ابى الطفيل از حذيفه بن اسيد روايت كرده باين شرح : 

چون رسول خدا صلى الله عليه و آله از حجه الوداع بازگشت قدغن فرمود كه ياران و همراهان در اطراف درختان نزديك بهم كه در آن صحرا است فرود نيايند. سپس آنها را احضار فرمود و در زير درختان مزبور نماز خواند سپس بپا خواست و خطاب بان گروه فرمود. خداوند مهربان و دانا مرا آگاه فرمود كه هيچ پيغمبرى جز نيمى از عمر پيغمبر پيشين خود زيست نميكند و من گمان دارم كه بهمين زودى بسراى ديگر خوانده شوم و اجابت نمايم و من و شما مورد مواخذه و مسئول خواهيم بود.

 آيا در قبال مسئوليت خود چه خواهيد گفت ؟ گفتند. ما شهادت ميدهيم باينكه تو تبليغ فرمودى و آنچه لازمه نصيحت و كوشش در راه هدايت ما بوده بعمل آوردى خداى بتو پاداش نيكو عطا فرمايد. فرمود آيا شماها نبوده ايد كه شهادت بيكتائى خدا داديد و اينكه محمد بنده و فرستاده او است و اينكه بهشت و دوزخ او حق است و اينكه مردن حق است و قيامت خواهد آمد و شكى در آن نيست و اينكه خداوند همه مردگان را از قرارگاهشان بر مى انگيزد ؟ گفتند. آرى ما باين حقايق گواهى داده ايم.

 

فرمود خدايا گواه باش. سپس خطاب بانمردم فرمود. همانا خداوند مولاى من است و من مولاى اهل ايمانم و من اولى "سزاوارتر" هستم باهل ايمان از خود آنها. هر كس كه من مولاى اويم پس اين "يعنى عليه السلام" مولاى او است. بار خدايا دوست دار آنكه را كه او را دوست دارد و دشمن دار آنكه را كه او را دشمن دارد.

 سپس فرمود. اى مردم من "در انتقال بسراى جاودانى" بر شما پيشى خواهم گرفت و شماها در كنار حوض بر من وارد ميشويد حوضى كه وسعت آن از مسافت بين بصرى و صنعا بيشتر است و در آن بتعداد ستارگان ظروف و قدحهاى سيمين هست، هنگامى كه شما بر من وارد شويد از شما درباره دو چيز گران و نفيس پرسش خواهم نمود. پس بينديشيد تا بعد از من نسبت بان دو چيز چگونه رفتار خواهيد كرد. 

آنكه بزرگتر است كتاب خدا است كه سبب و رشته ارتباط است و يكطرف آن بدست خداوند و طرف ديگر آن بدست شما است. پس آنرا محكم بگيريد و آنرا تبديل و تحريف نكنيد تا گمراه نشويد و آن ديگر كه كوچكتر است عترت من - اهل بيت منند. همانا بتحقيق خداوند مهربان و دانا مرا آگاه فرمود كه آندو از يكديگر هرگز جدا نشوند تا در كنار حوض بر من وارد شوند - ابن عساكر تمام اين را از طريق معروفى روايت نموده است.

 و ابن حجر در "صواعق" ص 25 اين حديث را بهمين لفظ و بيان از طبرانى و غيره از حذيفه بسندى كه نزد او صحيح شناخته شده روايت نموده و همچنين حلبى در جلد 3 " السيره الحلبيه " ص 301 نقل از طبرانى آنرا ذكر نموده و حكيم ترمذى نيز بهمين لفظ در كتاب خود " نوادر الاصول " و طبرانى در " معجم كبير " بسند صحيح بطوريكه صاحب كتاب " مفتاح النجافى مناقب آل العباء" از آندو نقل كرده آن را روايت نموده اند و بهمين تفصيل حافظ هيثمى در جلد 9 كتاب " مجمع الزوائد " ص 165 از دو طريق طبرانى آن را روايت كرده و گفته است : 

رجال يكى از دو اسناد همه مورد اعتماد و وثوق هستند و در " نزل الابرار " ص 18 از طريق ترمذى در نوادر الاصول و طبرانى در " معجم كبير " باسنادشان از ابى الطفيل از او و قرمانى در " اخبار الدول " ص 102 از او از پيغمبر صلى الله عليه و آله بطريق ترمذى و سيوطى در " تاريخ الخلفاء " ص 114 نقل از ترمذى روايت مزبور را آورده اند و خطيب خوارزمى در مقتلش و قاضى در تاريخ آل محمد صلى الله عليه و آله ص 68 او را از جمله صحابه راويان حديث غدير بشمار آورده اند.

 

32 - حذيفه بن اليمان اليمانى "در سال 36 وفات يافته" ابن عقده در " حديث الولايه " و ابوبكر جعابى در نخب خود " و حاكم حسكانى در كتابش " دعاه الهدات الى اداء حق الموالات " حديث مزبور را بلفظ خودش از او روايت نموده اند. و حاكم بعد از ذكر حديث او گفته : حديث او را بر ابى بكر محمد بن محمد صيدلانى قرائت نمودم و بدان اقرار نمود جزرى در " اسنى المطالب " ص 4 او را از جمله صحابه راويان حديث غدير بشمار آورده است.

 

33 - حسان بن ثابت - نامبرده يكى از شعراى غدير است در قرن اول در محل خود بشعر و ترجمه حال او مراجعه فرمائيد.

 

34 - امام مجتبى حضرت حسن السبط صلوات الله عليه - ابن عقده باسناد خود در " حديث الولايه " و جعابى در " نخب " حديث غدير را از آن جناب روايت نموده اند و خوارزمى آنحضرت را در شمار راويان حديث غدير ذكر كرده.

 

 35 - امام سبط پيغمبر صلى الله عليه و آله حسين شهيد عليه السلام - ابن عقده باسناد خود در " حديث الولايه " و جعابى در " نخب " حديث غدير را از آنجناب روايت نموده اند و خطيب خوارزمى در مقتل خود آنحضرت را در شمار راويان حديث غدير ذكر كرده و حافظ عاصمى در " زين الفتى " از شيخ خود ابى بكر جلاب از ابى سعيد رازى از ابى الحسن على بن مهرويه قزوينى از داود بن سليمان از على بن موسى الرضا عليه السلام از پدرش موسى بن جعفر عليه السلام از پدرش جعفر بن محمد عليه السلام از پدرش على بن الحسين عليه السلام از آنجناب "حسين سلام الله عليه" از اميرالمومنين عليه السلام روايت نموده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود.

هر كس من مولاى اويم پس على عليه السلام مولاى او است بار خدايا دوست دار آنكه را كه او را دوست دارد و دشمن دار آنكه را كه او را دشمن دارد و خوار گردان آنكه را كه او را خوار گرداند و يارى كن آنكه را كه او يارى كند و اين حديث را باز از شيخ خود محمد بن ابى زكريا از ابى الحسن محمد بن على همدانى از احمد بن على بن صدقه رقى از پدرش از على بن موسى الرضا عليه السلام از پدرش موسى بن جعفر عليه السلام تا آخر سند و لفظى كه فوقا ذكر شد، و حافظ ابن المغازلى در " المناقب " از ابى الفضل محمد بن حسين برحى اصفهانى روايت مزبور را ذكر نموده و سلسله راويان را ذكر كرده تا منتهى ميشود بحضرت حسين سبط عليه السلام و حافظ ابو نعيم در جلد 9 " حليه الاولياء " ص 64 اين حديث را بلفظ و سندى كه بعدا انشاء الله ذكر خواهد شد روايت نموده و احتجاج آنجناب بحديث غدير نيز در محل خود خواهد آمد.

 

صحابه پيغمبر كه ابتداي نام آنها با "حرف خ" شروع مي شود :

36- ابو ايوب خالد بن زيد انصارى - "در جنگ روم در يكى از سالهاى 52 - 51 - 50 شهادت يافته" حديث او را در موضوع غدير ابن عقده در " حديث الولايه " و جعابى در " نخب المناقب " و محب الدين طبرى در جلد 2 " الرياض النضره " ص 169 و ابن اثير در جلد 5 " اسد الغابه " ص 6 باسناد از يعلى بن مره از او و در جلد 3 ص 307 و در جلد 5 ص 205 باسناد از اصبغ بن نباته از او روايت كرده اند.

و ابن كثير در جلد 5 " البدايه و النهايه " ص 209 از احمد بن حنبل از ابن آدم از اشجعى از رياح بن حارث از او - و سيوطى در جمع الجوامع و در تاريخ الخلفاء ص 114 از طريق احمد از او و متقى هندى در جلد 2 " كنز العمال " ص 154 بطريق احمد - و طبرانى در " معجم كبير " و " ضياء مقدسى " از او و از جمعى از صحابه، و ابن حجر عسقلانى در جلد 7 " الاصابه " ص 780 و جلد 6 ص 223 و جلد 2 از چاپ اول ص 408 و سمهودى در " جواهر العقدين " از ابى الطفيل از او و بدخشى در " نزل الابرار " ص 20 از دو طريق احمد و طبرانى واقعه غدير را از او روايت نموده اند - در قسمت مربوط به حديث رحبه و حديث ركبان در همين كتاب مراجعه نمائيد. و جزرى در " اسنى المطالب " ص 4 نامبرده را از جمله صحابه راويان حديث غدير بشمار آورده است.

 

37 - ابو سليمان - خالد بن وليد بن مغيره المخزومى "در سال 21 يا 22 هجرى درگذشته" جعابى حديث او را داير بقضيه غديرخم باسناد خود در " نخب با ذكر سند ثبت نموده است.

 

38 - خزيمه بن ثابت انصارى ذو الشهادتين "در سال 37 در صفين شهادت يافته" حديث او را ابن عقده در " حديث الولايه " و جعابى در " نخب المناقب " و سمهودى در " جواهر العقدين " باسناد از ابى الطفيل از او روايت نموده اند و ابن اثير در جلد 3 " اسد الغابه " ص 307 بطريق ابو موسى از على بن حسن عبدى از اصبغ بن نباته حديث مناشده روز رحبه را ذكر نموده اند و در داستان مزبور شهادت دادن خزيمه براى على عليه السلام در موضوع غديرخم تصريح شده و جزرى در " اسنى المطالب " ص 4 و قاضى در تاريخ آل محمد صلى الله عليه و آله ص 67 نامبرده را از جمله صحابه راويان حديث غدير بشمار آورده اند.

 

39 - ابو شريح خويلد "بنابر مشهور" ابن عمرو الخزاعى "كه بمدينه منزل گزيده و در سال 68 وفات يافته" بطوريكه در موضوع مناشده اميرالمومنين عليه السلام خواهد آمد - نامبرده يكى از شهودى است كه براى اميرالمومنين عليه السلام داير بقضيه غدير خم شهادت داده است.

 

صحابه پيغمبر كه ابتداي نام آنها با "حرف ر- ز" شروع مي شود:

40 - رفاعه بن عبد المنذر انصارى - روايت او در " حديث الولايه " باسناد ابن عقده و در كتاب " نخب المناقب " جعابى و در " كتاب الغدير " منصور رازى موجود است.

 

41 - زبير بن عوام قرشى "در سال 37 كشته شده" ابن عقده در كتاب الولايه و جعابى در نخب خود و منصور رازى در " كتاب الغدير " حديث غدير را از او روايت نموده اند و نامبرده يكى از "عشره مبشره" است كه حافظ ابن المغازلى آنان را در شمار راويان غدير ذكر كرده و جزرى شافعى در "اسنى المطالب" ص 3 او را در شمار راويان حديث غدير ثبت نموده است.

 

42 - زيد بن ارقم انصارى خزرجى "در يكى از سالهاى 66 تا 68 وفات يافته" احمد بن حنبل در جلد 4 از " مسند " ص 368 از ابن نمير از عبد الملك بن سليمان از عطيه عوفى با ذكر سند آورده كه او گفت : از زيد بن ارقم سئوال نموده گفتم : من دامادى دارم و او حديثى از تو درباره على عليه السلام در روز غدير خم ذكر نموده من دوست دارم كه آن حديث را از خودت بشنوم ؟ زيد گفت : شما گروه عراقيان، در شما هست آنچه هست :

من باو گفتم : بر تو از من باكى نباشد از من انديشه و ترس نداشته باش. گفت : بلى ما در جحفه بوديم كه رسول خدا صلى الله عليه و آله بر ما بيرون شد در وقت ظهر در حاليكه بازوى على عليه السلام را گرفته بود و خطاب بما فرمود : آيا نميدانيد كه من اولى بمومنين هستم از خودشان ؟ همگى گفتند آرى چنين است. فرمود بنابراين. هر كس كه من مولاى اويم على عليه السلام مولاى او خواهد بود. پس باو گفتم آيا آن حضرت اين جمله را هم فرمود :

بار خدايا دوست بدار دوستان او را دشمن بدار دشمنان او را ؟ گفت : من آنچه را كه شنيدم بتو خبر دادم. و در جلد 4 " مسند " ص 372 از سفيان از ابى عوانه از مغيره از ابى عبيد از ابى عبد الله ميمون ذكر نموده كه از قول زيد بن ارقم نقل نموده كه در حاليكه من ميشنيدم زيد چنين گفت : يا رسول خدا صلى الله عليه و آله در وادى كه خم ناميده ميشود فرود آمديم. آنحضرت امر باقامه نماز فرمود و در گرماى نيمروز نماز را بجا آورد سپس براى ما خطبه ايراد فرمود در حاليكه با افكندن پارچه بر يكدرخت بزرگ براى آنجناب سايه تشكيل داده شده بود. آنگاه فرمود : آيا نميدانيد ؟ آيا شهادت نميدهيد باينكه من اولى "سزاوارتر" هستم بهر مومنى از خود او ؟ گفتند آرى چنين است. فرمود : پس هر كه من مولاى اويم همانا على عليه السلام مولاى او است.

 

بار خدايا دشمن دار آنكه را كه او را دشمن دارد و دوست دار آنكه را كه او را دوست دارد و باز در همان مجلد از مسند و در همان صفحه اين حديث را از محمد بن جعفر از شعبه از ميمون روايت نموده و نسائى در " خصايص " ص 16 باسناد خود آنرا از زيد روايت كرده و در صفحه 15 " در خصايص " نسائى از احمد بن مثنى آورده كه او از قول يحيى بن حماد و او از ابو عوانه از سليمان از حبيب بن ابى ثابت از ابى الطفيل از زيد بن ارقم آورده كه گفت :

 چون پيغمبر صلى الله عليه و آله از حجه الوداع بازگشت فرمود و در غديرخم فرود آمد، امر فرمود خار و خاشاك آنجا را برطرف ساختند. آنگاه فرمود چنين مينمايد كه مرا بسراى ديگر خوانده اند و بزودى اجابت خواهم نمود و همانا من وا ميگذارم در ميان شما دو چيز گران و نفيس را. يكى از آندو بزرگتر از آنديگر. كتاب خدا و عترت من. اهل بيت من. پس بينديشيد كه بعد از من چگونه با آندو رفتار خواهيد نمود ؟ همانا اين دو از يكديگر جدا نشوند تا در كنار حوض بمن وارد شوند. سپس فرمود : همانا خداى مولاى من است و من ولى هر مومن هستم.

 پس از اين سخن دست على "رضى الله عنه" را گرفت و گفت : هر كس من ولى او "متصرف و مختار در امور او" هستم پس از من اين "يعنى على عليه السلام" ولى او خواهد بود. بار خدايا دوست بدار آنكه را كه او را دوست دارد و دشمن دار آنكه را كه او را دشمن دارد. راوى گويد : بزيد گفتم : اين سخن را تو از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدى ؟ گفت كسى در آنجا و در ميان آن درختان نبود جز اينكه او را بچشم خود ديد و اين سخنان را بگوش خود شنيد. و باز در " خصايص " در ص 16 نيز از قتيبه بن سعيد از ابن ابى عدى از عوف از ابى عبد الله ميمون روايت كرده كه زيد بن ارقم گفت : رسول خدا صلى الله عليه و آله بپا خواست و حمد و ثناى خدا را بجا آورد سپس فرمود :

آيا نميدانيد كه من اولى "سزاوارتر" هستم بهر مومن از خود او ؟ گفتند آرى باين امر معترف و گواهيم كه تو بهر مومن اولى هستى از خودش. پس فرمود : هر كس من مولاى اويم اين "يعنى على عليه السلام" مولاى او است و دست على را گرفت. و بهمين بيان و لفظ، دولابى در جلد 2 " الكنى و الاسماء " ص 61 از احمد بن شعيب از قتيبه بن سعيد از ابن ابى عدى از عوف از ميمون از زيد آورده كه گفت :

با رسول خدا صلى الله عليه و آله بوديم بين مكه و مدينه تا در منزلى كه آنجا را در غدير خم مى نامند فرود آمديم. در اين هنگام اجتماع عمومى اعلام شد و رسول خدا صلى الله عليه و آله بپا خاست، پس حمد و ثناى خدا را بجا آورد... بشرح حديث. و مسلم در جلد 2 از " صحيح خود " ص 325 چاپ سال 1327 باسنادش از ابى حيان از يزيد بن حيان از زيد، و بطريق ديگر قسمتى از حديث غدير را روايت نموده كه زيد گفت :

پيغمبر صلى الله عليه و آله در آبى كه خم ناميده شده خطبه خواند ولى آنچه را كه راجع بولايت است "با اينكه مشايخ و بزرگان او آنرا روايت نموده اند" از او روايت نكرد و اين خوددارى بمنظور و هدفى است كه خودش بان داناتر و شناساتر است : و حافظ بغوى در جلد 2 " مصابيح السنه " ص 199 حديث ولايت را از زيد روايت كرده و آنرا از احاديث نيكو بشما آورده و حفاظ ترمذى در صحيح خود در جلد 2 ص 298 حديث مزبور را از ابى عبد الله ميمون از زيد روايت نموده و گفته است كه اين حديث نيكو و درست است.

 

و حاكم در جلد 3 " المستدرك " ص 109 از ابى الحسين محمد بن احمد بن تميم حنظلى در بغداد از ابى قلابه عبد الملك بن محمد رقاشى از يحيى بن حماد و باز از قول ابوبكر محمد بن بالويه و محمد بن جعفر بزار و آندو از قول عبد الله بن احمد بن حنبل از پدرش از يحيى بن حماد - و نيز از قول ابو نصر احمد بن سهل فقيه بخارى از صالح بن محمد حافظ بغدادى از خلف بن سالم مخرمى از يحيى بن حماد روايت كرده - كه او و يحيى ابن حماد" از ابى عوانه نقل كرده و او از سليمان اعمش و او از حبيب بن ابى ثابت از ابى الطفيل از زيد و صحت و درستى اين طريق و اسناد را اشعار داشته و بهمين سند حديث مزبور را احمد بن حنبل در جلد 1 "المسند" ص 118 از شريك - از اعمش روايت نموده.

 و در ص 109 جلد مذكور " مستدرك " از ابى بكر بن اسحق و دعلج بن احمد سنجرى و آندو از محمد بن ايوب و او از ازرق بن على و او از حسان بن ابراهيم كرمانى و او از محمد بن سلمه بن كهيل و او از پدرش و او از ابى الطفيل و او از زيد روايت كرده كه :

 رسول خدا صلى الله عليه و آله بين مكه و مدينه در محلى كه پنج اصله درختان تناور و خاردار بود فرود آمد. مردم زير درختان مزبور را جاروب كردند و خار و خاشاك آنجا را برطرف ساختند و آنجناب شب را در آنجا گذرانيد و پس از بجا آوردن نماز براى خطبه بپا خاست و حمد و ثناى خداوند نمود و موعظه فرمود و پس از سخنان خود خطاب بمردم فرمود :

همانا من دو امر در ميان شما وا ميگذارم كه اگر آندو را پيروى و تبعيت نمائيد هرگز گمراه نشويد و آندو كتاب خداست و عترت "اهل بيت" من، سپس آنجناب سه بار فرمود : آيا ميدانيد كه من اولى "سزاوارتر" هستم باهل ايمان از خود آنها. همگى گفتند : بلى. پس از آن فرمود : هر كس كه من مولاى اويم على عليه السلام مولاى اوست.

و در صفحه 533 "همان مجلد از مستدرك" از محمد بن على شيبانى در كوفه روايت نموده كه او از قول احمد بن حازم غفارى و او از ابو نعيم از كامل ابو العلاء كه او گفت شنيدم حبيب بن ابى ثابت خبر ميداد از يحيى بن جعده از زيد كه گفت بيرون شديم با رسول خدا صلى الله عليه و آله "از مكه" تا رسيديم بغدير خم در روزى كه تاكنون گرم تر از آنروز بر ما نگذشته بود پس حسب امر آنجناب خار و خاشاك آنجا رفته شد.

 پس آنجناب حمد و ثناى خداوند را بجا آورد و سپس خطاب بمردم فرمود : هيچ پيغمبرى مبعوث نشده مگر آنكه بيش از نيمى از عمر پيغمبر قبل از خود زيست نكرده و من نزديك شده كه بسراى ديگر خوانده شوم و اجابت نمايم. همانا من واميگذارم در ميان شما چيزى را كه هرگز گمراه نشويد بعد از آن "يعنى بعد از تبعيت و اداى حق آن" - كتاب خداى عز و جل. سپس برخاست و دست على رضى الله عنه را گرفت و خطاب بمردم فرمود : كيست كه اولى "سزاوارتر" است بشما از خود شما ؟

 

گفتند خدا و رسول او داناترند. فرمود : هر كس كه من مولاى اويم. پس على عليه السلام مولاى او است. سپس حاكم گفته كه اين حديث اسنادش درست است و در مقام ذكر سند آن بر نيامده.

و حافظ عاصمى در " زين الفتى " روايت نموده و گفته : خبر داد مرا شيخ احمد ابن محمد بن اسحق بن جمع از قول على بن حسين بن على درسكى از محمد بن حسين بن قاسم از امام ابى عبد الله محمد بن كرام رضى الله عنه از على بن اسحق از حسيب بن حسيب برادر حمزه زيات از ابى اسحق همدانى از عمرو از زيد بن ارقم باينكه : پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله بغدير خم آمد و براى مردم خطبه ايراد فرمود پس حمد و ثناى الهى را نمود.

 پس از آنكه از خطبه خود فارغ شد دست و بازوى على عليه السلام را گرفت بطوريكه سفيدى زير بغلش ديده شده. پس خطاب بمردم فرمود : هر كس كه من مولاى اويم پس على عليه السلام مولاى او است. بار خدايا دوست دار آنكه را كه او را دوست دارد و دشمن دار آنكه را كه او را دشمن دارد و يارى و دستگيرى فرما آنكه را كه او را يارى و دستگيرى نمايد و محبوب بدار كسى را كه او را محبوب بدارد سپس بعلى عليه السلام فرمود :

يا على آيا بتو نياموزم كلماتى را كه بانها خدا را بخوانى ؟ هر گاه گناهان تو بعدد ذره ها باشد آمرزيده شود با اينكه تو آمرزيده هستى "از گناه منزه و مبرائى". بگو اللهم لا اله الا انت تبارك سبحانك رب العرش العظيم، و صاحب " فرايد السمطين " در باب 58 باسناد خود و محب الدين طبرى در جلد 2 " الرياض النضره " ص 169 و ميبدى در شرح ديوان اميرالمومنين عليه السلام از طريق احمد و ذهبى در جلد 3 تلخيص خود ص 433 "و صحت آنرا تاييد كرده" اين حديث را از زيد بن ارقم روايت نموده اند و ذهبى بطريق ديگر هم اين حديث را از زيد روايت نموده و در جلد 3 " ميزان الاعتدال " ص 224 آنرا روايت نموده از غندر از شعبه از ميمون ابى عبد الله از زيد و ابن صباغ مالكى در " الفصول المهمه " ص 24 از ترمذى و زهرى از زيد آن را روايت كرده و چنين گفته :

 

ترمذى از زيد بن ارقم روايت نموده كه او گفت : رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : هر كس من مولاى اويم پس على عليه السلام مولاى او است. ترمذى تنها همين لفظ و جمله را روايت كرده و بر او چيزى زياد نكرده ولى جز او يعنى زهرى روز و زمان و مكان را نيز تصريح نموده و گويد :

 چون رسول خدا صلى الله عليه و آله حجه الوداع را انجام داد و بقصد مدينه بازگشت فرمود، در غدير خم بپا خاست، و آن آبى است بين مكه و مدينه و اين امر در روز هيجدهم از ذالحجه الحرام در گرماى شديد نيمروز انجام يافت. پس خطاب بمردم فرمود : من مسئولم، شما نيز مسئول هستيد. آيا من تبليغ نمودم ؟ گفتند : شهادت ميدهيم كه تو تبليغ فرمودى و پند دادى. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود. و منهم خود شهادت ميدهم كه تبليغ نمودم و پند دادم. سپس فرمود : اى مردم آيا نه اينست كه شما به يكتائى خداوند و رسالت من گواهى ميدهيد ؟ گفتند ما گواهى بيكتائى خدا ميدهيم و گواهى ميدهيم كه تو فرستاده خدائى. فرمود :

 من خود نيز مانند شما شهادت ميدهم. سپس خطاب بمردم كرده فرمود، من در ميان شما واگذارده ام چيزيرا كه اگر بان تمسك جوئيد بعد از من هرگز گمراه نشويد، كتاب خدا و اهل بيتم. آگاه باشيد كه خداى مهربان و دانا بمن خبر داد كه اين دو از يكديگر جدا نشده تا كنار حوض بمن وارد شوند. حوض من از حيث وسعت و پهنا مانند فاصله بصرى و صنعا است، ظرفهاى آن بتعداد ستارگان است. بدرستيكه خدا از شما پرسش خواهد فرمود كه بعد از من با كتاب او و اهل بيت من چگونه رفتار كرده ايد ؟

 

سپس خطاب بمردم فرمود و گفت : كيست كه سزاوارترين مردم است باهل ايمان ؟ گفتند خدا و رسول او داناترند، فرمود : سزاوارترين مردم باهل ايمان اهل بيت من ميباشند، و اين سخن را سه بار تكرار فرمود و در مرتبه چهارم دست على را گرفت و فرمود بار خدايا هر كس من مولاى اويم پس على عليه السلام مولاى او است. خداوندا دوست دار كسى را كه او را دوست دارد و دشمن دار كسى را كه او را دشمن دارد اين سخن را نيز سه بار تكرار فرمود : آگاه باشيد آنان كه اكنون حاضر هستند اين واقعه را بغائبين ابلاغ نمايند.

 و ابن طلحه شافعى در " مطالب السئول " ص 16 حديث مزبور را نقل از ترمذى از زيد روايت نموده و حافظ ابوبكر هيثمى در جلد 9 " مجمع الزوايد " ص 104 از طريق احمد و طبرانى و بزار باسنادشان از زيد و در ص 163 حديث مزبور را آورده و لفظ او در روايت دوم باين شرح است كه زيد گفت : رسول خدا صلى الله عليه و آله در جحفه فرود آمد، سپس رو بمردم آورد و پس از حمد و ثناى الهى فرمود : من نمى يابم - براى هيچ پيغمبرى جز نصف عمر پيغمبر قبل از او، و نزديك شده است كه من بسراى ديگر خوانده شوم و اجابت نمايم. اينك بگوئيد "درباره وظايفى كه بانجام رسانيده ام" چه اقرار داريد ؟ گفتند : بوظيفه نصيحت و ارشاد ما عمل فرمودى. فرمود :

آيا نه اينست كه به يكتائى خداوند و اينكه محمد صلى الله عليه و آله بنده و فرستاده او است و اينكه بهشت و دوزخ او حق است شهادت ميدهيد ؟ گفتند : شهادت ميدهيم. آنحضرت در اين موقع دست خود را بلند كرد و بر سينه نهاد و فرمود من نيز با شما شهادت ميدهم. پس از آن توجه بيشتر مردم را به شنيدن جلب كرد و فرمود : من بر شما پيشى ميگيرم و شما در كنار حوض بر من وارد ميشويد و همانا پهناى آنحوض مانند مسافت بين صنعاء و بصرى است و در آن بتعداد ستارگان قدحهاى سيمين هست. پس بينديشد كه پس از من با دو چيز گران و نفيس "كه در ميان شما واميگذارم" چگونه رفتار خواهيد نمود ؟ از ميان آن گروه يكتن صدا برآورده و گفت : يا رسول الله آندو چيز كدامند ؟

 

فرمود كتاب خدا. يكطرف آن در دست خداوند و طرف ديگر آن دست شما است، پس آنرا محكم نگاه داريد تا گمراه نشويد و ديگر عشيره و همانا خداى مهربان و دانا مرا آگاه فرمود. كه اين دو از يكديگر جدا نميشوند تا در كنار حوض بر من وارد شوند و من اين عدم جدائى را براى آندو از خداوند مسئلت نمودم. پس بر آندو پيشى نگيريد كه هلاك ميشويد و از پيروى آندو تخلف و و كوتاهى نكنيد كه هلاك ميشويد و آندو را چيزى نياموزيد.

چه آنان از شما داناترند. سپس دست على عليه السلام را گرفت و فرمود : هر كس من اولى "سزاوارتر" به او از خودش هستم پس على عليه السلام ولى او است، بار خدايا دوست دار آنكه را كه او را دوست دارد و دشمن دار آنكه را كه او را دشمن دارد. و در روايت ديگر كه مختصرتر ا اين است چنين مسطور است :

در آن "حوض" بتعداد ستارگان قدحهاى طلا و نقره هست و در ان روايت ديگر اين جمله نيز هست : بزرگتر كتاب خدا و كوچكتر عترت من. و در روايت ديگر چنين رسيده كه : چون رسول خدا صلى الله عليه و آله از حجه الوداع مراجعت فرمود و در غديرخم فرمود آمد. حسب امر آنجناب خار و خاشاك آن زمين زدوده و برطرف شد. سپس بپا خاست و فرمود : چنين مينمايد كه من بسراى ديگر خوانده شده و اجابت خواهم نمود... و در پايان آن مذكور است كه راوى گويد : بزيد گفتم : تو اين سخنان را از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدى ؟ گفت در ميان آن درختان انبوه كسى نبود جز آنكه او را بچشم خود ديد و اين سخنان را بگوش خود شنيد.

 

راویان حدیث غدیر (بخش دوم)

راویان حدیث غدیر (بخش سوم)

 

0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

صحابه و غدیر /4
آيه ابلاغ و روز غدير
تواتر حدیث غدیر
صحابه و غدیر /3
خطبه 228 نهج البلاغه، مذمت عمر یا مدح و ستایشش؟!
غدیر خم در مُسند أحمد بن حنبل
اهل سنت و حدیث غدیر (1)
دلیل روی گردانی و عمل نکردن صحابه به روایت غدیر
استناد به غدیر در روز شورا 
راویان حدیث غدیر (بخش دوم)

بیشترین بازدید این مجموعه

راویان حدیث غدیر (بخش اول)

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^