فلاسفه الهی در نوشتههای خود فصلی به نام مغایرت نفس با بدن دارند که در آن با دلایلی وجود روح مجرّد را ثابت میکنند از بحثهای مناسب این باب موضوع کند روح از بدن است.
این موضوع در کتابهای مربوط به احوال افرادی که به تهذیب نفس اشتغال دارند نیز دیده میشود به این گونه که سالک پس از طی مراحلی به مقامی میرسد که کم کم انوار و صورتهای مثالی اشیا را بیآنکه با مادّه همراه باشد مشاهده میکند و ملائکه و فرشتگان را میبیند. بر اثر تهذیب نفس و تربیت الهی نفس خویش قدرتی معنوی پیدا میکند که به وسیله آن میتواند روح مجرّد خود را از بدن مادّی جدا کند که این همان موت اختیاری است.
میگویند: مرحوم شیخ محمد حکیم هیدجی که مردی حکیم، عارف و روشن ضمیر بوده منکر مرگ اختیاری بوده است و این درجه از کمال را برای مردم ممتنع میدانسته و در بحث با شاگردان خود انکار جدی میکرده است.
شبی بعد از فریضه عشا در حالی که مشغول تعقیبات نماز بوده پیرمردی وارد شده سلام میکند و عصایش را در گوشهای میگذارد و میگوید: جناب آخوند تو چه کار داری به این کارها؟ هیدجی گفت: کدام کارها؟ پیرمرد گفت: مرگ اختیاری و انکار آن، این حرفها به شما چه مربوط است؟ هیدجی گفت: این وظیفه ما است، بحث و نقد و تحلیل کار ما است بیهوده که سخن نمیگوییم، پیرمرد گفت: مرگ اختیاری را قبول نداری؟ هیدجی گفت: نه پیرمرد در مقابل دیدگان او پای خود را به قبله کشیده و به پشت خوابید و گفت: انا للّه وانا الیه راجعون و از دنیا رحلت کرد و گویی هزار سال است که مرده است.
حکیم هیدجی مضطرب شد که جواب طلاّب و مردم را چه بدهم؟ بالاخره طلاب را خبر میکند آنها به حجره آمدند و همه متحیر و از این حادثه نگران شدند سرانجام بنا شد خادم مدرسه تابوتی بیاورد و شبانه او را به فضای شبستان مدرسه (مدرسه منیریه تهران) ببرند تا فردا برای سایر کارها آماده شوند که ناگاه پیرمرد از جا برخاست و نشست و گفت: بسم اللّه الرحمن الرحیم و سپس رو به حکیم هیدجی کرده لبخندی زد و گفت: حالا باور کردی؟ هیدجی گفت: آری، باور کردم، به خدا باور کردم. بعد پیرمرد گفت: آقا جان به درس خواندن نیست؛ عبادت نیمه شب هم لازم دارد، تعبّد میخواهد. از همان شب حکیم هیدجی رویه خود را تغییر میدهد نیمی از ساعات خود را برای مطالعه و نوشتن و تدریس کردن قرار میدهد و نیمی را برای تفکر و ذکر و عبادت و به جایی میرسد که باید میرسید[1].
مرگ از نظر قرآن[2] و روایات به دو گونه است: اجلّ مسمّی یا مرگ طبیعی و مرگ معلّق یا زود رس اگر تمام شرایط برای بقای انسان جمع گردد و موانع برطرف شود ساختمان بدن او و استعداد او ایجاب میکند که مدّتی طولانی ـ هر چند این مدّت بالاخره پایان و حدّی دارد ـ عمر کند امّا ممکن است بر اثر سوء تغذیه یا مبتلا شدن به اعتیادهای مختلفی و یا دست زدن به خودکشی یا ارتکاب گناهان خیلی زودتر از آن مدّت بمیرد.
مرگ را در صورت اوّل اجل حتمی و در صورت دوّم اجل غیر حتمی مینامند.
عرفا تقسیم خاصّی برای مرگ دارند:
الف: مرگ لعنت (مرگ کافران).
ب: مرگ حسرت (مرگ گنهکاران).
ج: مرگ کرامت (مرگ مؤمنان).
د: مرگ مشاهدات (مرگ پیامبران)
اما در مورد موت أبیض و احمر روایتی از امام صادق علیهالسلام نقل شده که فرمودند:
«قُدّامَ القائم علیهالسلام مَوْتان موتُ احمر وموتُ أبیض حتّی یذْهَبَ مِن کلِّ سبعةٍ خمسَةٌ فَالْمَوْتُ الأَحْمَرُ السّیفُ والْمَوْتُ الأَبْیضُ الطاعون»[3].
«پیش از قیام قائم علیهالسلام دو مرگ و میر عمومی رخ میدهد یکی مرگ سرخ و دیگر مرگ سپید تا جایی که از هر هفت نفر پنج تن برود. مرگ سرخ با شمشیر و مرگ سپید با طاعون است».
[1] انعام 6 : 2 ؛ طه (20) : 129 و تفسیر آیات مربوط به آنها ؛ المیزان : 7/8 ؛ تفسیر نمونه : 5/148 .
[2] کمال الدّین و تمام النّعمه : 2/564 ، باب 57 ، حدیث 27 ؛ بحار الانوار : 52/207 ، باب 25 ، حدیث 42 .
[3] بقره 2 : 111 .