بلای دل نه تنها شور عشق است که او را صد بلا در روز عشق است دل من مبتلای روی یار است همان یاری که عشق آموز عشق است تویی جان و تویی جانانم ای دوست تویی کفر و تویی ایمانم ای دوست بدردم غیر وصلت نیست درمان تویی دار ...
نَفْس اگر با همه اعضا و جوارحى که در اختیار اوست وادار شود که در برابر اوامر وجود مقدّس حضرت دوست تسلیم شود، خواستههاى حضرت مولا را اجرا کند. به این مسئله «تجلیه» گویند هیچ کس هم نمىتواند بگوید نمىتوانم. خواسته خدا بعد از دادن قدرت است. اول به ...
سرا پا دلم سوزست و ساز است بوصل روی دلبر در نیاز است میان عاشق و معشوق در عشق دو صد سر و هزاران رمز و راز است تو گر باشی برم غم در برم نیست هوای وصل و هجران در سرم نیست همه گویند کم کن ناله گویم ننالم از چه رو ...
امیدی جز وصال دلبرم نیست هوایی جز هوایش در سرم نیست زهجرش بی قرار و دل غمینم دریغا حسرتا اندر برم نیست دلم عرق غم آن مهربان است زجوی دیدگانم خون روان است بجز وصلش ندارم آرزویی که وصلش جسم من را همچو جان ...
دلم از عشق رویت گشته شیدا نمودم جان خود را با تو سودا روان گردم به کوی وصلت ای یار کنم شاید دل گم گشته پیدا دلم را نیست جز وصل تو مطلوب تو محبوبی تو محبوبی تو محبوب به زلف پیچ در پیچ تو سوگند ندارم در فراقت صبر ...
بعالم چونکه سفتی گوهر ما نهادی شورمستی در سر ما عزیزا از میان جمله ذرات زعشقت پر نمودی ساغر ما تو محبوبی تو معشوقی تو زیبا ندارم غیر تو در دل تمنا زهجرانت چراجانم بسوزی بیا کز وصل تو گیرم تسلی
عزیزی دلبری زیبا و رعنا به تار زلف دل کرده یغما شوم تا دامن وصلش بگیرم من رسوای مست زار شیداخدایا بشکن از من دام تن را فرو ریزان زمن خاک بدن را اسیر عشق رویت کن دلم را بگیر از من بگیر این ما و من را برگرفته از کتاب گلزار ...
چو گم شد دل در آن زلف چلیپا مرا صد سلسله افتاد در پا خم زلف اگر افتد به دستم کنم گمگشته دل را باز پیدا بهار آمد به کوه و دشت و صحرا گل و بلبل زکف بردند دلها به کوه و دشت و صحرا این دل من ندارد غیر جانان را تمنا برگرفته از کتاب گلزار ...