الهى اين عدو شيطان ملعون
فريبم داده از ره برده بيرون
زمام اختيارم را به دستش
و اين آسودهخاطر را شكستش
يقين استوارم را به لرزش
و ايمان رو به ضعفش داده گردش
مرا از شر اين همسايهى پست
شكايت دارم از او خاطرم خست
و از نفس خودم آرم شماتت
حبيبش را رها با او رفاقت
هم اكنون پيشگاه اعظم تو
توقع از حسان و اكرم تو
كه در مشتش زمامم آنچنانى
تو جانم را ز اضلالش رهانى