خدايا نمودى نرفتم به راه
چها آمد از من به من آه، آه
مرا پند دادى و غافل شدم
گرفتار سنگينى دل شدم
ز تو بخشش و بود عصيان ز من
و ليكن نماندست پنهان ز من
ز توفيق چون راه بشناختم
دل خود در اين راه انداختم
چو آمرزشت خواستم داديم
چنين پرده بر كار بنهاديم
تو را اى خداوند عالم سپاس
تو را هم درود و تو را هم سپاس