شناسا كردهاى بر نصرت خويش
ترحم كردهاى زان رحمت خويش
و ديدى ناتوانم در برابر
حريف من توانا هست و پر سر
مرا يك تن بديدى زار و محزون
و دشمن از هزاران نيز افزون
و بى آنكه ز تو يارى بخواهم
به يارى آمدى بر دل بخواهم
مددكارم شدى دادى تو نيرو
بدين ترتيب دشمن ديد ز آن سو
شكسته صولت و قدرت سراسر
ز كثرت نيز كاهش داردش بر
و تا آنجا بجولانگاه دنيا
در اين عرصه شدهى بيچاره تنها
سپس بر وى مرا محفوظ كردى
بدادى چيرگى پيروز كردى
ز هر چه تعبيه بر ضد من ديد
زدى بر هم بساط خويش برچيد
كه او با بازوان بس توانا
به قصد جان من شمشير بالا
تو در هم ريختى با دست قدرت
ولى آن آتش خشمش ز نكبت
فرو ننشست بر او عقدهى دل
و با ننگى فرو افتاده در گل