تو آغاز كردى به يارى مرا
توان دادى و استوارى مرا
شكستى از او تيغ برنده را
نماندى بر او جمع آكنده را
به احسان بر او داديم برترى
فكندى نشانش سوى ديگرى
بگرداندى از راه ديرينهاش
نرفته ز سينه برون كينهاش
سر انگشت خود را به دندان گزيد
چو آن لشگر خود بدان حال ديد
به حسرت برآورد از سينه آه
نكردند چون آنچه بايد سپاه