فارسی
شنبه 15 ارديبهشت 1403 - السبت 24 شوال 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 0

تلاش آیت الله میلانی برای نجات امام خمینی (ره)

در آن زمان ، بعد از حضرت امام ، آیت الله میلانی چهرۀ  اول بود . علمای  بسیاری از جمله علامه طباطبایی به اعلمیت وی اعتقاد داشتند . آیت الله میلانی که برای نجات امام چاره ای اندیشیده بود ،  علمای سراسر ایران را به تهران فرا خوانده ، خود با یارانش از مشهد با هواپیما به سوی تهران پرواز کرد . خیلی زود دولت از این ماجرا خبردار شد و هواپیما را از نیمۀ راه برگرداند . پس از آن ، آیت الله میلانی از راه زمینی خود را به تهران رسانده ، در خیابان امیریه در منزل یکی از دوستان اقامت گزید . به تدریج یاران به هم رسیدند و با هم به شور و مشورت نشستند .
دولت علم تصمیم گرفته بود ، امام را به دلیل وقایع اخیر محاکمه و اعدام کند . در آن زمان قانونی وجود داشت که به مرجع تقلید مصونیت می داد، اما اشکال کار این بود که مرجعیت امام هنوز مسجل و اعلام نشده بود . آیت الله میلانی با همت تمام و با هماهنگی و یاری علمای دیگر ، اعلامیه ای تنظیم کردند و هر کدام جداگانه چند سطری نوشتند که حضرت آیت الله العظمی خمینی از مراجع بزرگ تقلید شیعه و هم اکنون شمار کثیری از مردم مقلد ایشان هستند ، بنابراین بر طبق قانون اساسی مملکت ، ایشان مصونیت دارند و نباید کوچکترین آسیبی به ایشان برسد .
اعلامیه ها در سطح وسیعی پخش شد و مسئلۀ محاکمه و اعدام خودبخود منتفی گردید . علاوه بر آن ، آیت الله میلانی ، یکی دو روز در میان رییس ساواک ، آقای پاکروان ، را فرا می خواند و مرتب او را تهدید می کرد که اگر یک تار مو از سر آیت الله خمینی کم شود ، مسلم بدنید که دیگر شما وجود نخواهید داشت ، زیرا ما حکمی صادر خواهیم کرد که ملت اصل و فرع شما را براندازند .
این تهدیدات همراه اعلامیه ای علما مثمر ثمر واقع شد و حضرت امام از مرگ حتمی نجات یافت . دولت که دست به اسلحه برده و هزاران نفر را به خاک و خون کشیده بود ، قصدی جز ریشه کن کردن انقلاب در سر نداشت و تحقق آن هم به جز با از میان برداشتن حضرت امام متصور نبود . آن جلادانی که افراد بزرگی همچون شیخ فضل الله و آیت الله مدرس را به شهادت را به رسانده بودند ، اینک از کشتن امام خمینی (ره) هیچ ابایی نمی کردند .
هنگامی که حضرت امام زندان بودند (مدتی در عشرت آباد و مدتی در جایی دیگر )، از طرف دربار افراد زیادی نزد ایشان می رفتند تا بلکه از در سازش درآمده ، تعهد بگیرند تا پس از آزادی کاری به کار سیاست نداشته باشد ، اما این خیال خامی بیش نبود . امام که تربیت یافتۀ اسلام و قرآن بود ، هر گونه مداخله و سازش با کفر و طاغوت را روا نمی دانست و هر بار ، دست رد به سینۀ آنها می زد .
پس از چندی ملت ایران با آن عشق و علاقۀ وافری که به امام داشتند ، بر دولت خشم گرفته ، سیل اعلامیه های اصناف و گروه ها و شخصیتهای سیاسی – اجتماعی – مذهبی از هر سو سطح شهر تهران را فرا گرفت و سرانجام دولت مجبور به آزاد کردن امام شد .
این خبر مانند توپ در تهران صدا کرد  و همه دست از کار و زندگی کشیده ، با شور و شادی به سوی اقامتگاه امام (واقع در منطقۀ قیطریۀ تهران ) هجوم بردند . نیروهای انتظامی به سختی در اطراف منزل امام نظم و آرامش برقرار کرده ، فقط به مردم اجازه دادند در یک صف بایستند و به نوبت امام را ملاقات کنند . صف بسیار طولانی تشکیل شد و یک دهم از آن جمعیت هم نتوانستند امام را زیارت کنند و به دست مبارکش بوسه زنند .
طاغوتیان با کشتار خونینی که در پانزده خرداد راه انداخته بودند ، گمان می کردند از آن پس تا حد زیادی از محبوبیت امام نزد مردم کاسته شده ، به تدریج از حمایت او دست خواهند کشید ؛ اما آن استقبال با شکوه و احساسات گرم مردمی ، حماقت آنان را بر خودشان آشکار نمود و بدانها فهماند که دین و آیین در نظر ملت ایران بسیار بالاتر و آنان و گران بهاتر از هر چیزی است و هر کسی که برای خدا و دین او قیام کند ، تا ابد در چشم آنان جای دارد . حدیثی از حضرات معصومین (علیهم السلام ) نقل شده است که « من کان لله کان الله له » (هر کس برای خدا باشد خدا هم برای او خواهد بود ).
روزی  در قم به حرم حضرت معصومه (س) مشرف شده ، پس از نماز و زیارت سر قبر چند تن از علمای بزرگ اسلام فاتحه می خواندم . در آنجا دو نفر از طلاب قدیمی ، که هر دو از طلاب نجف اشرف بودند ، صحبت می کردند . یکی از آنها به دیگری گفت : « چه شد که از بین علمای اسلام ، آیت الله خمینی این قدر شکوه و عظمت و شهرت جهانی پیدا کرد ؟ » دیگری اذعان می کرد که « آیت الله خمینی از ابتدا خود را وقف خداوند کرده است و به عبارتی دستش را در دست خدا قرار داده و گفته است که ای خدا ، می خواهم همه چیز خود را  فدای  تو و دین تو کنم. قلم و قدم و حتی آبروی خود را ، همه را می خواهم فدای تو کنم . خدا هم به او گفته است : حالا که تو چنین می کنی من هم طیف پهناوری از عظمت و شوکت برای تو در سراسر عالم می گسترانم و در تمام  مراحل یار و پشتیبان تو خواهم بود . » آنگاه ادامه داد: « من و تو هم اگر مثل آقای خمینی با خدا رفیق شده بودیم، مسلما مجد و عظمت پیدا می کردیم ، ولی حیف که حالی نشدیم و ندانستیم که از عمر خود چگونه بهره برداری کنیم .»
آری دشمن فکر می کرد با آن شبیخونی که زده و پانزده هزار داغ بر قلب ملت ایران فرود آورده ، دیگر مردم کنار می کشند و به امام خود پشت می کنند ، اما واقعیت چیز دیگری را نشان داد. مردم یکباره ، سیل آسا به طرف امام هجوم آوردند . هر کس هر جا بود و با هر وسیله ای ممکن ، خود را به قیطریه می رساند و برای دیدار یار سر از پا نمی شناخت . این حادثه آنها را تکان داد.
پس از گذشت چند ساعت ، درها را برروی مردم بستند و تا مدت نامعلومی حضور رهبرشان را از آنها دریغ داشتند . . امام در سخنرانی خود ، این عمل دولت را به حصر تعبیر کردند و فرمودند : « ما را از حبس درآوردند و در حصر قرار دادند . » این حصر تا پانزدهم فروردین ماه سال بعد طول کشید و هیچ خبری از آزادی نبود . درآن روز ، هنگام غروب به امام اطلاع دادند که می خواهند آزادش کنند و خودشان او را تا قم ببرند .
این عمل دولت نیز حاکی از ترس و هراس آنها از ازدحام فوق العاده  مردم بود ، زیرا می دانستند اگر خبر آزادی امام به گوش همگان برسد ، تودۀ عظیمی از مردم به داخل خیابانها ریخته ، با چه شور و شعفی از رهبرشان استقبال می کنند .


منبع : منتشر شده توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی
0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

پرچم های دعای کمیل
براندازی مراکز فحشا
جو خانواده
سخنرانی در بهداری صحرایی
دعای کمیل در جمع منافقین
تغییر رأی
آیت الله شریعتمداری و سخنرانی من در حضور ایشان
دشمنی که به دوستی تبدیل شد
دستگیری و زندانی شدن
حکایتی جالب

بیشترین بازدید این مجموعه


 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^