الهی ، وجودم از پی گناه در بستر محنت است ، روح و قلبم دچار تسویف و ذلت است ، دل بینایان از من غرق نفرت است .
الهی ، این گدای خاک نشین محتاج رحمت است ، این ذلیل از پای افتاده نیازمند عزت است ، این ورشکسته بدبخت فقیر لطف و کرامت است .
الهی ، این دست و پابسته تا علاج دردش نشسته بر درگاه حضرت است اگر مرا نپذیری به کجایم دهی حوالت.
الهی ، مرا جایی نیست ای دریای رحمت ، عنایتی که ترا هستم پای بست ،جز کشکول گدایی مرا نیست در دست .
الهی ، از افق سمای رفعت ، از مسند عزت ، از ملکوت رحمت از حریم سطوت ، از کوی خیر و مصلحت .