لطفا منتظر باشید

خداوند مشترى جان انسان است

« اِنَّ اللّه‏َ اشْتَرَى مِنَ الْمُوْمِنِینَ اَنْفُسَهُمْ »4.یقیناً خدا از مومنان جان‏ها و اموالشان را به بهاى آنکه بهشت براى آنان باشد خریده .من مشترى جان شما هستم، چرا که خودم جان عالم هستم، غیر از جان هیچ چیزى را نمى‏خرم.خودِ او مى‏گوید : « اللّه‏ُ لاَ اِلهَ اِلاَّ هُوَ الْحَىُّ الْقَیُّومُ »5 .تو جان عالَمى، چون خودش جان عالَم است.

آن که با خودش تناسب دارد و هم‏رنگ خودش است، او را مى‏خرد. او که جسم نیست، هم‏رنگ گوشت و پوست و استخوان نیست، بلکه خریدار جان و مال است، اما فى سبیل اللّه‏، یا مى‏فرماید: من در بازار قیامت از شما خریدار قلب سلیم هستم. قلب، یعنى آن حقیقت و واقعیّت جان، آن جا که خانه خودم بوده، بیت اللّه‏، وجودت مال من است. این گوشت و پوست و استخوان هم مال خودت که به بهشت با این بدن ببرى، چنان که در دنیا با این بدن لذت مى‏بردى، حالا از نعمت‏هاى بهشت لذت ببر، اما بالاتر از لذت بدنت در بهشت، لذت دریافت رضایت من است : « وَرِضْوَانٌ مِنَ اللّه‏ِ اَکْبَرُ »6. آن حقیقت لذتت مال جان است که بویى از آن لذت در دنیا به مشام بعضى‏ها مى‏خورد. بعضى‏ها، یک شب مى‏بینند که کنار حرم امام هشتم علیه السلام هستند، یک شب مى‏بینید که کنار حرم حضرت سیّد الشهداء علیه السلام هستند، یک شب مى‏بینند شب جمعه است از نیمه شب تا صبح شب‏هایى هم مى‏بینند که در جبهه‏اند و گریه مى‏کند، اشک مى‏ریزد ناله مى‏زند، عربده مى‏کشد، یا اللّه‏ مى‏گوید، خودش را مى‏زند، بعد روزى که همه دور هم نشسته‏اند و بنا مى‏شود هر کسى بهترین لذت دوره عمرش را تعریف کند، نمى‏گوید که بالاترین لذت من شب عروسى‏ام بود، آن لذت لذت بدنى و حیوانى بود، نمى‏گوید بالاترین لذت من یک روز بسیار گرمى بود که با تعدادى جمع شدیم و به جاى بسیار خنکى رفتیم و خوشمزه‏ترین غذا را خوردیم، عجب روزى بود، بلکه مى‏گوید من شبى را با او گذراندم که نمى‏توانم بگویم چه شبى بود، واقعا قدرتش را ندارم. مى‏گوید یک شب عرفات تا صبح راز و نیاز کردم که نمى‏دانم چه شبى بود؟ گاهى هم پیش دوستانش مى‏نشیند، نمى‏گوید چه شبى داشت، اما مى‏گوید که شبى بود که بیست سال است حسرت آن شب را مى‏خوردم و مى‏خواهد یک شب دیگر مثل آن شب بیاید، اما نیامده است. حالا در این بیست ساله چه قدر غذاى خوشمزه خورده، چه قدر با رفقا نشست و برخاست کرده، چه سفرها رفته، اما همه را دور مى‏ریزد، فقط مى‏گوید آن شبى که محبوب مرا راه داده بود، عجب شبى بود، عجب ساعتى بود، عجب حالى بود. حافظ هم مى‏گوید: دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند.

نه با ازدواج از غصه درآمدم، نه با پول، نه با دنیا، هیچ چیز نتوانست مرا معالجه و آرام کند.

دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
 واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
 
چه مبارک سحرى بود و چه فرخنده شبى
 آن شب قدر که این تازه براتم دادند7
 آن شب چه شبى بود. همان شب‏ها و همان لحظات است که یک مرتبه زندگى انسان را زیر و رو مى‏کند، همان شب و لحظات است که یک مرتبه یک انقلاب همه جانبه‏درزندگى‏انسان‏ایجادمى‏کند، همان‏شب‏است، همان‏خلوت‏است، همان‏اتصال است، همان‏اشک است‏که گاهى در همان خلوت است که خدا نمى‏گذارد هیچ کس این خلوت را ببیند، محرم آن خلوت فقط خودش است، حتى ملائکه هم نیستند.در روایات آمده است : در قیامت گریبان یکى را مى‏گیرند، ملائکه مى‏کشند، خطاب مى‏رسد کجا مى‏بریدش؟ مى‏گویند: قیافه و وضعش نشان مى‏دهد باید به جهنّم برود. خطاب مى‏رسد نگهش دارید، یک چیزى پیش من دارد که او را اهل بهشت مى‏کند. عرض مى‏کنند چه دارد که ما نمى‏دانیم؟ رقیب و عتید هم نمى‏دانند، حافظان عمل هم نمى‏دانند؟ خطاب مى‏رسد آن چیزى که پیش من دارد، در خزانه‏ام پنهان کرده‏ام که بسیار قیمتى است و آن خلوت شب و اشک چشمش است. آن گاه این لذت در قیامت دائمى مى‏شود و به صورت میوه رسیده به انسان برمى‏گردد، لذتى که غیر از لذت بدن است. خسارت از آنِ کسانى است که فقط با بدن سروکار داشته باشند و کارى به آن جان نداشته باشند

برچسب ها :
نظرات کاربران (0)
ارسال دیدگاه