براى حریم انسان ، جان انسان ، وجود انسان آنقدر احترام قائل بود که مى گفت : دشمن ترین دشمنان من بیمارند ، باید علاجشان کرد . علاج .او غیر حکومت هایى بود که اگر یک نفر بر اثر درد بگوید : بالاى چشمتان ابروست ، مامور در خانه اش بیایند و دعوتنامه بفرستند و او را به انواع مراکز اطلاعاتى بکشند و رُسَش را دربیاورند و پدرش را جلوى چشمش بیاورند و به خاک سیاه بنشانند . او مى گفت : اولا اینها انسان هستند و بعد هم عارضه بیمارى به آنها خورده ، باید معالجه شان کرد ، ناامید هم نباشید .
یک روزى روى منبر کوفه در ایام حکومت و قدرتش سخنرانى مى کرد ، آنقدر مردم تحت تاثیر سخنرانى بودند که مات زده نگاهش مى کردند ، یکى از همین گروه از وسط جمعیت بلند شد و گفت : پسر ابوطالب ! خدا ریشه ات را بکند که چقدر خوش زبانى ! تا چهل پنجاه نفر قصد حرکت کردند ، امام از روى منبر فرمود : با شما بود ؟! گفتند : نه . فرمود : به چه کسى گفت خدا ریشه ات را بکند ؟ گفتند : به شما . فرمود : حق درگیرى بر عهده من است ، من باید با او درگیر بشوم ، من هنوز سخنرانى ام تمام نشده ، بگذارید بنشیند و گوش بدهد ، شاید هدایت بشود .