گوينده اين شعر يكى از اعظم علماى شيعه، وجود مبارك ملا احمد نراقى است:
ديد موسى كافرى اندر رهى پير گبرى، كافرى و گمرهى
گفت اى موسى از اين ره تا كجا مى روى و با كه دارى مدّعا
گفت موسى مى روم تا كوه طور مى روم تا لجّه درياى نور
مى روم تا راز گويم با خدا عذر خواهم از گناهان شما
چون خدا به انبيا گفته است كه اين ها اگر توبه نكردند، شما به جاى اين ها توبه كنيد تا من آنها را بيامرزم.
گفت اى موسى توانى يك پيام با خداى خود زمن گويى تمام
گفت موسى گو پيامت را كه چيست گفت از من با خداى خود بگو
گو فلان گويد كه چندين گير و دار هست من را از خدايىِ تو عار
نى خدايى تو نه من هم بنده ام نى ز بار روزيت شرمنده ام
گر تو روزى مى دهى هرگز مده من نخواهم روزيت منّت ميار
اول به او بگو: از اين كه تو خداى من هستى، ننگم مى آيد. بعد به او بگو: نه من بنده تو هستم، مرا به خود نچسبان، نه تو خداى منى، من هم تو را به خودم بند نمى كنم. اگر روزى مرا تو مى دهى، مى خواهم ندهى. من روزى تو را مى خواهم چه كنم؟
زين سخن آمد دل موسى به جوش گفت با خود من چه گويم حق خموش
حق اين است كه چيزى نگويم.
شد روان تا طور با حق راز گفت راز با يزدان بى انباز گفت
اندر آن خلوت به جز او كس نديد با خدايش رازها گفت و شنيد
چون كه فارغ شد در آن خلوت ز راز خواست تا گردد به سوى شهر باز
رو به شهر كرد و پشت بر كوه هم گفت حق كو آن پيام بنده ام
جواب خدا به پيرمرد گبر
مگر بنده من به من پيغام نداده بود. چرا نمى گويى؟
گفت حق كو آن پيام بنده ام گفت موسى من از آن شرمنده ام
شرم دارم تا بگويم آن پيام چون تو دانايى تو مى دانى تمام
اى موسى! ادب اقتضا مى كند كه من پيام او را جواب بدهم.
گفت رو از من بر آن تند خو پس ز من او را سلامى باز گو
پس بگو گفتت خداى دلخراش گر تو را عار است از من عار باش
من ندارم از تو عار و ننگ و نيز نيست ما را با تو جنگ و هم ستيز
گر نخواهى روزيم، من مى دهم روزيت از سفره فضل و كرم
فيض او عام است و فضل او عميق جود او بى انتها لطفش قديم
او از من خيلى عصبانى است. اين ادب كلام است: وقتى به او رسيدى، بگو خدا به تو سلام رسانده است. من به حرف تو گوش نمى دهم كه مى گويى نمى خواهم، تو نخواه، ولى من روزى تو را مى دهم. من همه اين ابرها، باران ها، برف ها، چشمه ها، رودخانه ها و زمين هاى زراعتى را براى تو درست كرده ام.
تشبيه امثال پيرمرد گبر به بچه شيرخوار
اى موسى! مى دانى داستان اين پيرمرد گبر چيست؟ داستان بچه شيرخواره است:
كودكان گاهى به خشم و گه به ناز از دهان پستان بيندازند باز
دارد شير مى خورد، اما يكباره رها مى كند و سرش را برمى گرداند.
دايه پستان چون گذارد در دهن هين مكن ناز اى انيس جانِ من
رخ مگردان خود تو پستانم بگير جوشد از پستان من بهر تو شير
خلق طفلانند و باشد دايه او دايه اى بس مهربان و نرمخو
توبه پيرمرد گبر
چون كه موسى باز گشت از كوه طور طور نى، بل قُلزم زخّار نور
گفت: كافر با كليم اندر اياب گو پيامم را اگر دارى جواب
گفت: موسى آنچه حق فرموده بود زنگ كفر از باطن كافر زدود
بود گمراهى ز راه افتاده پس آن جوابش بود آواز جرس
سر به زير انداخت لختى شرمگين آستين بر چشم و چشمش بر زمين
سر برآورد آن گهى با چشم تر با دلى پر خون و جانى پر شرر
گفت: اى موسى دهانم دوختى از پشيمانى تو جانم سوختى
من چه گفتم اى كه روى من سياه تا ابد از گفت خود افغان و آه
اى موسى! من نفهم بودم و خدا را نشناختم. اگر كسى به من گفته بود كه خدا
كيست، من اين گونه نمى گفتم.
موسيا ايمان برِ من عرضه كن كودكم من بر دهانم نِه سخُن
موسيا ايمان مرا بر ياد ده اى خدا يا جان من بر باد ده
موسى او را يك سخن تعليم كرد آن بگفت و جان به حق تسليم كرد
اى نراقى هان و هان تا چند صبر يادگير ايمان خود زان پير گبر
گرچه گفتار تو ايمان پرور است اين سخن هايت همه نغز تر است
ليك زايمان تو دارد عار و ننگ كافر بتخانه ترساى فرنگ
نراقى خود را نصيحت مى كند: اين چه مسلمانيى است كه تو دارى، كه گبر و بت خانه اى از تو عار دارند.
عشق آمد و از هستى خود بى خبرم كرد ديوانه بُدم عشق تو ديوانه ترم كرد
وصل تو ز فردوس مرا كرد حكايت شب هاى فراق تو ز دوزخ خبرم كرد
من خوردم اگر آنچه خدا نهى از آن كرد اين معصيتى بُد كه اول پدرم كرد
صيّاد گرم در قفس انداخت ننالم فرياد از آن است كه بى بال و پرم كرد
گفتى كه تو را يار طلب كرده صفايى اين است اگر هست كه آه سحرم كرد
براى نماز خواندن بچه يك هزارى به او بده و بگو، اين مال نمازت نيست، اين به خاطر اين است كه دلم را شاد كردى، مزد نمازت را او بايد بدهد. اما بابا يادت باشد كه اگر رابطه مان با او برقرار نشود، اين نعمتها كم مى شود. اگر امشب كسى بيايد پاى منبر، حرف هاى خدا و اهل بيت را گوش بدهد، خوب دقت كند، زن هم ندارد و بچه هم ندارد، وارث هم ندارد، فقط گوش بدهد، بعد در خودش بجوشد، عجب، خداى به اين خوبى ما 40 سال است كه يك ركعت نماز نخوانديم، يك روزه نگرفتيم. ما چقدر بد هستيم. ناراحت بشود، گريه بكند، بعد هم در آن خلوت قلبش واقعاً بگويد به خودت قسم آشتى كردم، از امشب به بعد هم نمازهاى نخوانده و هم روزه هاى نگرفته را شروع مى كنم، از جلسه رفت بيرون و افتاد و مرد. زن و بچه و پدر هم ندارد، هيچ كس از گذشته اش خبر ندارد، اين 40 سال نماز و روزه اش چه مى شود؟ كلش بخشيده مى شود، چون نيت كرد بخواند، عمرش كفاف نداد.
والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته
منبع : روابط عمومی و امور بین الملل مرکز علمی تحقیقاتی دارالعرفان الشیعی