تحليلى پيرامون عارف و عرفان
اگر عرفان را حالتى ملكوتى و حقيقتى روحانى و الهى بدانيم ، چنان كه بسياراز بينايان و آگاهان و سالكان مسلك محبّت و عشق آن را حال مىدانند و از آن تعبيربه حالت عرفانى و آسمانى مىكنند ، بايد مايه و ريشه آن را در اعماق قلب و باطن جان و سرّ وجود جستجو كرد .در اين صورت ، عرفان لطيفهاى است الهى و حقيقتى است فطرى كه به صورت قوّه و استعداد در خزانه وجود انسان از جانب حضرت محبوب قرار داده شده كه براى رسيدن به آن حالت بايد معارف و اخلاق و مضامين ادعيه وارده از ائمه طاهرين عليهمالسلام را با كمك قرآن و روايات پرورش داد ، تا جايى كه تمام آلودگىها ازمملكت وجود آدمى رخت بر نهد و فرار را بر قرار ترجيح داده تا انسان مصداق حقيقى عارف شود .و اگر آن را جزء مسائل نظرى و علمى به حساب بياوريم ، چنان كه گروهى بر اين عقيدهاند ، بايد آن علم را از اهلش اخذ كرد و با عمل به آن در باطن وجود خودحالت عرفانى به وجود آوريم .
گستردگى مسئله ، ما را نسبت به اين معنا هشدار مىدهد كه هر كتابى گرچه معنون به عنوان عرفان باشد و هر شخصى گرچه مشهور به عرفان باشد ، قابليّت تغذيه انسان را در اين جهت ندارد .كتابى كه مايههاى اصيل عرفان نظرى در آن است ، فقط كتابى است كه مطالبش را از سرچشمه وحى و نبوّت انبيا و امامت امامان عليهمالسلام گرفته باشد .و عارف حقيقى كسى است كه قواعد عرفان را از مقرّبان درگاه حق و صدّيقان و صالحان و اولياى واقعى گرفته باشد و خود را محقّق به آن حقايق نموده و جان را منوّر به نور ملكوت كرده باشد .بنابر نظر اوّل ، عرفان ، عبارت از حالى ملكوتى و مايهاى آسمانى و فطرى است كه در مرحله اوّل در عمق و جان و ذات نفس همراه با نور ايمان و يقين به قيامت تجلّى مىكند و سپس آثارش در اعمال و حركات و رفتار و اخلاق آدمى ظهور مىيابد .عرفان ، رشته و پيوند و اتّصال پر قدرتى است كه انسان خاك نشين را ، به سرّالسرّ عالم پاك ، يعنى مبدأ هستى پيوند مىدهد و از اين طريق تمام ابواب رحمت و بركت را به روى قلب و جان آدمى باز مىكند .
عرفان ، از انسان موجودى برتر ، وجودى والا ، منبعى پرخير ، متحرّكى توانا ،سالكى خالص ، رزمندهاى پر توان ، جهادگرى با قدرت ، زاهدى وارسته ، عابدى مقبول و مناجات كنندهاى در شب و متضرّعى در سحر و مستغفرى در سجده وشيرى در ميدان نبرد به وجود مىآورد .عرفان ، جوهره حيات انسانى ، صراط مستقيم الهى ، حرارت روحى ، عشق درونى و گرمترين شعله محبّت آدمى به خداى جهان آفرين است .عرفان ، راه خدا ، مسلك انبيا ، مايه جان اوليا ، طريق اصفيا و مدرسه پر قدرت معصومين عليهمالسلام است .
عرفان ، به معناى شهود عظمت حق تعالى ، از طريق بينايى دل است و اين بينايى محصول معرفت انسان به حضرت حق مىباشد و اين معرفت جز از طريق شناخت انبيا و قرآن و امامان عليهمالسلام و پيروى از آنان به دست نمىآيد و عبادت بدون حال عرفانى و تضرّع و انابه و توبه و زارى ، ارزش چندانى ندارد .عرفان ، حقيقت عبادت ، خشوع و خضوع و شكستگى و نياز است كه از شهود عظمت حق تعالى بر دل ظاهر مىشود و اين چنين سعادت موقوف بر محبّت است و ظهور محبّت موقوف بر متابعت سيّد اوّلين و آخرين عليه من الصلوات اتمها و من التحيّات ايمنها و متابعت موقوف بر دانستن طريق متابعت ، پس به ضرورت ، ملازمت علمه كه وارثان دينىاند . عرفان ، زدودن حكومت و محبّت ما سوى اللّه از قلب و هر محبّت و كششى را تابع عشق حق قرار دادن و نيز آراسته شدن اعضا و جوارح به اعمال مورد رضايت اللّه و زيور گرفتن جان از اخلاق الهى است .
عرفان ، آزادى از خودپرستى ، رهايى از اسارت ماديّت و مقيّد شدن به قيد بندگى حق و منوّر شدن جان به نور و صبغه الهى است .صِبْغَةَ اللّهِ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ صِبْغَةً .رنگ خدا را [ كه اسلام است ، انتخاب كنيد ] و چه كسى رنگش نيكوتر از رنگ خداست ؟عارف آن انسان با كرامتى است كه با شعور و درايت و با اراده قدرت ، بر اساس معارف الهى ، در صراط مستقيم حق حركت كرده ، تا جايى كه قلبش عرش خدا شده و خانه دلش به نور عالم ملكوت منوّر شده است .عارف بزرگ ، سيّد حيدر آملى در كتاب كم نظير « جامع الاسرار » درباره عارف مؤمن مىگويد :
« فى قَلْبِ الْمؤمِنِ ثَلاثَةُ اَنْوار : نُورُ الْمَعْرِفَةِ ، وَنُورُ الْعَقْلِ ، وَنُورُ الْعِلْمِ .
فَنُور ُ الْمَعرِفَةِ كَالشّمْسِ ، وَنُورُ الْعَقْلِ كَالْقَمَرِ وَنُورُ الْعِلْمِ كَالْكَوْكَبْ .
فَنُورُ الْمَعْرِفَةِ يَسْتُرُ الْهَوى ، وَنُورُالْعَقْلِ يَسْتُرُ الشّهوَةَ ، وَنُورُالْعِلْمِ يَسْتُرُ الْجَهْلَ .
بَنُورِ الْمَعْرِفَةِ يُرَى الْحَقُّ ، وَبِنُورِ الْعَقْلِ يُقْبَلُ الْحَقُّ ، وبِنُورُ الْعِلْمِ يَعْمَلُ بِالْحَقِّ » .در قلب مؤمن با معرفت سه نور است :
1 ـ نور معرفت .
2ـ نور عقل .
3ـ نور دانش .
نور معرفت چون خورشيد است، نور عقل مانند ماه و نور دانش هم چون ستاره .نور معرفت ، حكومت هوى را از بين مىبرد ، نور عقل قدرت شهوت رامىپوشاند و نور دانش جهل را فرارى مىدهد .به نور معرفت حق مشاهده مىشود ، به نور عقل حق پذيرفته مىگردد و به نوردانش به حق عمل مىشود .
سالكان مسلك عشق مىگويند : براى رسيدن به حقّ و حقيقت ، بايستى مراحلى طى كرد ، تا نفس بتواند از حق و حقيقت بر طبق استعداد خود آگاهى حاصل كند .تفاوت اهل عرفان با فلاسفه اين است كه عارفان تنها گرد استدلال عقلى نمىگردند بلكه با وجود تصديق آن ،به يك مرحلهاى كه فوق آن است قائل هستند ، و آن را مرحله شهود مىنامند ؛ مىگويند : پس از آن كه نفس از مقام حسّ و عقل و برهان صعود كند ، مىتواند با ممارست معنوى و معراج روحانى به مقام بالاترى ترقّى نمايد و حقايقى را بدون يارى برهان و حسّ دريابد و مشاهده كند و به طور كلى از مرحله دانش به مرحله بينش برسد و اين چنين دانش است كه در برابر حكمت استدلالى عرفان ناميده مىشود .عارف با اين بينش الهى كه با رياضتهاى شرعيه و تقواى خالص و توجّه به آيات قرآن و سنن مرسلين به دست آورده ، به توحيد شهودى رسيده و براى يافتن حق دنبال دليل نيست كه با عمق قلب اين معنا را يافته كه خود پيكره دليل ساخته و پرداخته حق است و آن را آن قدرت نيست كه آينه تمام نماى حضرت محبوب باشد . چنان كه امام عارفان، وجود مقدّس امام حسين عليهالسلام در دعاى عرفه كه عرفان
خالص اسلامى است ،به پيشگاه حضرت ربّ العزّة جلّ و علا در باب توحيد شهودى عرضه مىدارد :كَيْفَ يُسْتَدَلُّ عَلَيْكَ بِما هُوَ فى وُجُودِهِ مُفْتَقَرٌ اِلَيْكَ ؟خداوندا ! چگونه با اين موجودات كه در وجود خود نيازمند تو مىباشند راهيابى به سوى تو داشته باشم ؟
برگرفته از کتاب عرفان اسلامی
منبع : پایگاه عرفان