دوستى كت و شلوارى داشتم كه واقعاً از اولياى خدا بود. ايشان نصف روايات «اصول كافى»، درصد بالايى از شعرهاى جلال الدين و بسيارى از آيات قرآن را حفظ بود. ايشان مى گفت: پدرم عالم بود و پانزده سال در شهرى كه حوزه علميه خوبى داشت درس مى خواند، من كه تنها پسر او بودم وقتى برگشت، ديگر بزرگ شده
بودم. يك بار به من گفت: من در آن شهرى كه درس مذهبى مى خواندم و خيلى هم به سختى زندگى مى كردم، چون پول نداشتم اگر مى شد هفته اى دو بار يك سير و نيم گوشت مى خريدم. به قصابى مى رفتم، چندين بار مى ديدم كه اين قصّاب به هر كس كه گوشت مى دهد، انگشت شست خود را زير كفّه اى كه سنگ در آن بود فشار مى دهد، آن كفّه گوشت يك مقدار پايين مى آمد و يك كيلو گوشت نه سير مى شود، يا پنج سير گوشت به چهار و نيم سير تقليل مى يافت. وقتى نوبت من شد، به او گفتم: آقاى قصّاب، شما چرا با شست خود كفّه ترازو را به سمت بالا هل مى دهى. گفت: براى اينكه من به كم فروشى عادت كردم، يكى كه مى گويد: يك كيلو گوشت بده، من نهصد گرم به او مى دهم. گفتم: يك سير و نيم چقدر گوشت است، براى ما هم كم مى گذارى. گفت:
شصت سال است كه اين شستم را زير اين كفه مى گذارم، حتى شب ها هم كه خواب مى بينم كه گوشت مى فروشم، شست خود را زير ترازو مى گذارم، اصلًا خود به خود دستم زير ترازو مى رود.
حكايتى از رمى جمرات
در سفر اولى كه به مكه رفته بودم، رفيقى داشتم كه اهل كاشان بود، در رمى جمرات، به من گفت: يك فرد نزول خوارى آمده و مى خواهد رمى جمره كند، اين رباخوار جمعيت را شكافت و آمد نزديك جمره، يكى حاجى الجزايرى هم آن طرف جمره بود، مثل اينكه از دست شيطان خيلى عصبانى بود، به جاى سنگ ريزه يك قلوه سنگ برداشت و چنان به طرف شيطان پرتاب كرد به ديوار خورد و كمانه كرد و به سر اين حاجى ايرانى رباخوار اصابت كرد، سر او را شكافت، من گفتم: حجّ اين الجزايرى امسال قبول است، چون سنگ ما به ديوار جمره خورد، ولى سنگ او به خود شيطان خورد، چرا؟ چون قرآن مى فرمايد: «يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطنُ مِنَ الْمَسّ» اينقدر شيطان در مشاعر حرام خوار، تصرّف كرده كه انگار عاقل نيست. فرد عاقل فرمان خدا را نمى شكند، عاقلانه و منطقى زندگى مى كند.
والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته
منبع : مرکز علمی تحقیقاتی دارالعرفان الشیعی