
در بيان شهادت جوانان هاشمی در روز عاشورا
چون از اصحاب كس نماند جز آنكه كشته شده بود، نوبت به جوانان هاشمي رسيد، پس فرزندان اميرالمؤمنين عليه السلام و اولاد جعفر و عقيل و فرزندان امام حسن و امام حسين عليهم السلام ساخته جنگ شدند و بايكديگر وداع كردند. وَلَنِعْم ماقيلَ:
كز سنگ ناله خيزد روز وداع ياران
|
|
آئيد تا بگرييم چون ابر در بهاران
|
پس به عزم جهاد قدم جوانمردي در پيش نهاد.
جناب ابوالحسن علي بن الحسين الاكبر سلام الله عليه: مادر آنجناب ليلي بنت ابي مره بن عروه بن مسعود ثقفي است، و عروه بن مسعود يكي از سادات اربعه در اسلام و از عظماي معروفين است و او را مثل صاحب يس و شبيهترين مردم به عيسي بن مريم گفتهاند. و علي اكبر عليه السلام جواني خوش صورت و زيبا در طلاقت لسان و صباحت رخسار و سيرت و خلقت اشبه مردم بود به حضرت رسالت صلي الله عليه و آله شجاعت از علي مرتضي عليه السلام داشت، و به جميع محامد و محاسن معروف بود چنانكه ابوالفرج از مغيره روايت كرده كه يك روز معاويه در ايام خلافت خويش گفت سزاوارتر مردم به امر خلافت كيست؟ گفتند جز تو كسي را سزاوارتر ندانيم، معاويه گفت نه چنين است بلكه سزارواتر براي خلافت علي بن الحسين عليه السلام است و جدش رسول خدا صلي الله عليه و آله است، و جامع است شجاعت بني هاشم و سخاوت بني اميه و حسن منظر و فخر و فخامت ثقيف را. بالجمله آن نازنين جوان عازم ميدان گرديد، و از پدر بزرگوار خود رخصت جهاد طلبيد، حضرت او را اذن كارزار داد. علي عليه السلام چون به جانب ميدان روان گشت آن پدر مهربان نگاه مأيوسانه به آن جوان كرد و بگريست و محاسن شريفش را به جانب آسمان بلند كرد و گفت: اي پروردگار من گواه باش بر اين قوم هنگامي كه به مبارزت ايشان ميرود جواني كه شبيهترين مردم است در خلقت و خلق و گفتار با پيغمبر تو، و ما هر وقت مشتاق ميشديم به ديدار پيغمبر تو نظر به صورت اين جوان ميكرديم، خداوندا بازدار از ايشان بركات زمين را و ايشان را متفرق و پراكنده ساز و در طرق متفرقه بيفكن ايشان را و واليان را از ايشان هرگز راضي مگردان چه اين جماعت ما را خواندند كه نصرت ما كنند چون اجابت كرديم آغاز عداوت نمودند و شمشير مقاتلت بر روي ما كشيدند. آنگاه بر ابن سعد (ملعون) صيحه زد كه چه ميخواهي از ما، خداوند قطع كند رحم ترا و مبارك نفرمايد بر تو امر ترا و مسلط كند بر تو بعد از من كسي را كه ترا در فراش بكشد براي آنكه قطع كردي رحم مرا و قرابت مرا با رسول خدا صلي الله عليه و آله مراعات نكردي، پس به صوت بلند اين آيه مباركه را تلاوت فرمود: اِنَّ اللهَ اصْطفي آدمَ وَ نُوحاً وَ الَ اِبراهيمَ وَ الَ عِمرانَ عَلي العالمينَ ذُرِيّهً بَعضُها مِن بَعضٍ وَ اللهُ سَميعٌ علَيمٌ. و از آن سوي جناب علي اكبر عليه السلام چون خورشيد تابان از افق ميدان طالع گرديد و عرصه نبرد را به شعشه طلعتش كه از جمال پيغمبر (ص) خبر ميداد منور كرد.
لَمّا بَدا بَيْنَ الصُّفُوفِ وَ كبًّرَوُا
|
|
ذَكَروُا بِطَلْعَتِهِ النَّبِيَّ فَهَلَّلوُا
|
پس حمله كرد، و قوت بازويش كه تذكره شجاعت حيدر صفدر ميكرد در آن لشكر اثر كرد و رجز خواند:
نَحْنُ وَ بَيْتِ اللهِ اَوْلي بِالنَّبِي
|
|
اَنَا عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيًّ
|
همي حمله كرد و آن لئيمان شقاوت انجام را طعمه شمشير آتشبار خود گردانيد. بهر جانب كه روي ميكرد گروهي را به خاك هلاك ميافكند، آنقدر از ايشان كشت تا آنكه صداي ضجه و شيون از ايشان بلند شد، و بعضي روايت كردهاند كه صد و بيست تن را به خاك هلاك افكند. اين وقت حرارت آفتاب و شدت عطش و كثرت جراحت و سنگيني اسلحه او را به تعب درآورد، علي اكبر عليه السلام از ميدان به سوي پدر شتافت. عرض كرد كه اي پدر تشنگي مرا كشت و سنگيني اسلحه مرا به تعب عظيم افكند آيا ممكن است كه بشربت آبي مرا سقايت فرمايي تا در مقاتله با دشمنان قوتي پيدا كنم؟ حضرت سيلاب اشك از ديده باريد و فرمود واغوثاه اي فرزند مقاتله كن زمان قليلي پس زود است كه ملاقات كني جدت محمد صلي الله عليه و آله را پس سيراب كند ترا به شربتي كه تشنه نشوي هرگز و در روايت ديگر است كه فرمود اي پسرك من بياور زبانت را پس زبان علي را در دهان مبارك گذاشت و مكيد و انگشتر خويش را بدو داد و فرمود كه در دهان خود بگذار و برگرد به جهاد دشمنان. فَاِنّي اَرْجُوانّضك لاتُمْسي حَتّي يَسْقيكَ جَدُّكَ بِكَاْسِهِ الاَوْفي شَرْبَهً لاتَظْمَا بَعْدَها اَبَداً پس جناب علي اكبر عليه السلام دست از جان شسته و دل بر خدا بسته به ميدان برگشت و اين رجز خواند:
وَ ظَهَرَتْ مِنْ بَعْدِها مَصادِق
|
|
الْحَرْبُ قَدْ باَنَتْ لَهاض الْحَقايِقُ
|
پس خويشتن را در ميان كفار افكند و از چپ و راست همي زد و همي كشت تا هشتاد تن را به درك فرستاد، اين وقت مره بن منقذعبدي لعين فرصتي به دست كرده شمشيري بر فرق همايونش زد كه فرقش شكافته گشت و از كارزار افتاد. و موافق روايتي مره بن منفذ چون علي اكبر عليه السلام را ديد كه حمله ميكند و رجز ميخواند، گفت گناهان عرب بر من باشد اگر عبور اين جوان از نزد من افتاد پدرش را به عزايش نشانم، پس همينطور كه جناب علي اكبر عليه السلام حمله ميكرد به مره به منقذ برخورد مره لعين نيزه بر آن جناب زد و او را از پا در آورد. و به روايت سابقه پس سواران ديگر نيز علي (ع) را به شمشيرهاي خويش مجروح كردند تا يك باره توانائي از او برفت دست در گردن اسب در آورد و عنان رها كرد اسب او را در لشكر اعداء از اين سوي بدان سوي ميبرد و بهر بيرحمي كه عبور ميكرد زخمي بر علي (ع) ميزد تا اينكه بدنش را با تيغ پاره پاره كردند. وَ قالَ اَبٌوالْفَرَجُ وَ جَعَلَ يَكرُّ كَرَّه بَعْدَ كَرَّهٍ حَتّي رُمِيَ بِسَهْمٍ فَوَقَعَ في حَلْقِهِ فَخَرَقَهُ وَ اَقْبَلَ يَنْقَلِبُ في دَمِهِ. و به روايت ابوالفرج همينطور كه شهزاده حمله ميكرد بر لشكر تيري به گلوي مباركش رسيد و گلوي نازنينش را پاره كرد. آن جناب از كار افتاد و در ميان خون خويش ميغلطيد و در اين اوقات تحمل ميكرد، تا آنگاه كه روح به گودي گلوي مباركش رسيد و نزديك شد كه به بهشت عنبر سرشت شتابد صدا بلند كرد: يا اَبَتاه عَلَيْكَ مِنّيِ السًّلامُ هذا جَدّي رَسُولُ اللله يَقْرَؤُكَ السَّلام وَ يَقُولُ عَجّلِ الْقُدُومَ اِلَيْنا. و به روايت ديگر ندا كرد: يا اَبَتاه هذا جَديّ رَسُولُ اللهِ صَلّي اللهُ عَلَيْهِ وَ الِهِ قَدْسَقاني بِكَاْسِهِ الاَوْفي شَرْبَه لااَضْمَأ بَعْدَها اَبَداً وَ هُوَ يَقُولُ العَجَلَ العَجَلَ فَاِنَّ لَكَ كَاساً مَذْخوُرَه حَتّي تَشْرِيَهَا السّاعَه. يعني اينك جد من رسول خدا صلي الله عليه و آله حاضر است و مرا از جام خويش شربتي سقايت فرمود كه هرگز پس از آن تشنه نخواهم شد و ميفرمايد: اي حسين تعجيل كن در آمدن كه جام ديگر از براي تو ذخيره كردهام تا در اين ساعت بنوشي پس حضرت سيدالشهداء عليه السلام بالاي سر آن كشته تيغ ستم و جفا آمد، به روايت سيد بن طاوس صورت بر صورت او نهاد: شاعر گفته:
شد جهان تار از قرآن ماه و مهر
|
|
چهر عالمتاب بنهادش به چهر
|
و فرمود خدا بكشد جماعتي را كه ترا كشند، چه چيز ايشان را جري كرده كه از خدا و رسول نترسيدند و پرده حرمت رسول را چاك زدند، پس اشگ از چشمهاي نازنينش جاري شد و گفت: اي فرزند عَلَي الدُنيا بَعَدَكَ العفَا بعد از تو خاك بر سر دنيا و زندگاني دنيا. شيخ مفيد ره فرموده اين وقت حضرت زينب سلام الله عليها از سراپرده بيرون آمد و با حال اضطراب و سرعت به سوي نعش جناب علي اكبر ميشتافت و ندبه بر فرزند برادر ميكرد، تا خود را به آن جوان رسانيد و خويش را بر روي او افكند، حضرت سر خواهر را از روي جسد فرزند خويش بلند كرد و به خيمهاش بازگردانيد و رو كرد به جوانان هاشمي و فرمود كه برداريد برادر خود را پس جسد نازنينش را از خاك برداشتند و در خيمهاي كه در پيش روي آن جنگ ميكردند گذاشتند. مؤلف گويد: كه در باب حضرت علي اكبر عليه السلام دو اختلافست. يكي آنكه در چه وقت شهيد گشته، شيخ مفيد و سيد بن طاوس و طبري و ابن اثير و ابوالفرج و غيره ذكر كردهاند كه اول شهيد از اهل بيت عليهم السلام علي اكبر بوده و تاييد ميكند كلام ايشان را زيارت شهداء معروفه السَّلامُ عَليكَ يا اَوّل قَتيل مِن نَسْلِ خَير سَليل ولكن بعضي از ارباب مقاتل اول شهيد از اهل بيت را عبدالله بن مسلم گفتهاند و شهادت علي اكبر را در اواخر شهداء ذكر كردهاند. دوم اختلاف در سن شريف آن جنابست كه آيا در وقت شهادت هيجده ساله يا نوزده ساله بوده، و از حضرت سيد سجاد عليه السلام كوچكتر بوده يا بزرگتر و به سن بيست و پنچ سالگي بوده؟ و مابين فحول علماء در اين باب اختلاف است، و ما در جاي ديگر اشاره باين اختلاف و مختار خود را ذكر كرديم و بهر تقدير اين مدتي كه در دنيا بود عمر شريف خود را صرف عبادت و زهادت و اطعام مساكين و اكرام وافدين وسعه در اخلاق و توسعه در ارزاق فرموده به حدي كه در مدحش گفته شده:
مِنْمُحْتَفٍ يَمْشي وَلاناعِلٍ |
|
لَمْ تَرَعَيْنُ نَظَرَتْ مِثْلَهُ
|
و در زيارتش خوانده ميشود: اَلسَّلامَ عَلَيْكَ اَيُّهَا الصّدّيقُ وَ الشَّهيدُ الْمُكَرَّمُ وَ السَّيّدُ المُقَدَّمُ الّذَي عاشَ سَعيداً وَ ماتَ شَهيداً وَذَهَبَ فَقيداً فَلَمْ تَتَمَتَّعْ مِنَ الدُّنْيا اِلاّ بِالْعَمَلش الصّالِحِ وَ لَمْ تَتَشاغَلْ اِلاّ بِالْمَتْجَرش الرّابِحِ. و چگونه چنين نباشد آن جواني كه اشبه مردم باشد به حضرت رسالت پناه صلي الله عليه و آله و اخذ آداب كرده باشد از دو سيد جوانان اهل جنت، چنانچه خبر ميدهد از اين مطلب عبارت زيارت مرويه معتبره آن حضرت اّلسَّلامُ عَلَيْكَ يَابْنَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ و آيا والده آن جناب در كربلا بوده يا نبوده؟ ظاهر آنست كه نبوده و در كتب معتبره نيافتم در اين باب چيزي. و اما آنچه مشهور است كه بعد از رفتن علي اكبر عليه السلام به ميدان، حضرت حسين عليه السلام نزد مادرش ليلي رفت و فرمود برخيز و برو در خلوت دعا كن براي فرزندت كه من از جدم شنيدم كه ميفرمود دعاي مادر در حق فرزند مستجاب ميشود الخ به فرمايش شيخ ما تمام دروغست. شهادت عبدالله بن مسلم بن عقيل رضي الله عنه: محمد بن ابوطالب فرموده اول كسي كه از اهل بيت امام حسين عليه السلام به مبارزت بيرون شد عبدالله بن مسلم بود و رجز ميخواند و ميفرمود:
وَفِقْيَه بادُوا عَلي دين النَّبِيّ
|
|
اَلْيَوْمَ اَلْثي مُسْلِماً وَ هُوَاَبي
|
مِنْ هاشِمِ السّاداتِ اَهْل النَّسَب. پس كارزار كرد و نود و هشت نفر را در سه حمله به درك فرستاد، پس عمرو بن صبي او را شهيد كرد. رحمه الله عليه. ابوالفرج گفته كه مادرش رقيه دختر اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب عليه السلام بوده، و شيخ مفيد و طبري روايت كردهاند كه عمرو بن صبيح تيري به جانب عبدالله انداخت و عبدالله دست خود را سپر پيشاني خود كرد آن تير آمد و كف او را بر پيشاني او اندوخت، عبدالله نتوانست دست خود را حركت دهد پس ملعوني ديگر نيزه بر قلب مباركش زد و او را شهيد كرد. ابن اثير گفته كه فرستاد مختار جمعي را براي گرفتن زيد بن رقاد، و ابن زيد ميگفت كه من جواني از اهل بيت امام حسين عليه السلام را كه نامش عبدالله بن مسلم را تيري زدم در حاليكه دستش بر پيشانيش بود وقتي او را تير زدم شنيدم كه گفت خدايا اين جماعت ما را قليل و ذليل شمردند خدايا بكش ايشان را همچنان كه كشتند ايشان ما را، پس تير ديگري به او زده شد پس من رفتم نزد او ديدم او را كه مرده است تير خود را بر دل او زده بودم از دل او بيرون كشيدم و خواستم آن تير را كه بر پيشانيش جاي كرده بود بيرون آورم. بيرون نميآمد. وَلَمْ اَزَلْ اَتَضَنَّضُ الأخَر عَنْ جَبْهَتِهِ حَتّي اَخَذْتُهُ وَ بَقِيَ النَّصْل پس پيوسته او را حركت دادم تا بيرون آوردم چون نگاه كردم ديدم پيكان تير در پيشانيش مانده و تير از ميان پيكان بيرون آمده. بالجمله اصحاب مختار به جهت گرفتن او آمدند، زيد بن رقاد با شمشير به سوي ايشان بيرون آمد، ابن كامل كه رئيس لشكر مختار بود لشكر را گفت كه او را نيزه و شمشير نزنيد بلكه او را تيرباران و سنگ باران نمائيد، پس چندان تير و سنگ بر او زدند كه بر زمين افتاد پس بدن نحسش را آتش زدند در حالي كه زنده بود و نمرده بود. و بعضي از مورخين گفتهاند كه بعد از شهادت عبدالله بن مسلم آل ابوطالب جملگي به لشكر حمله آوردند، جناب سيدالشهداء عليه السلام كه چنين ديد ايشان را صيحه زد و فرمود: صَبْراً عَلَي الْمَوتِ يابَني عمومتي. هنوز از ميدان برنگشته بودند كه از بين ايشان محمد بن مسلم به زمين افتاد و كشته شد. رضوان الله عليه، و قاتل او ابومرهم ازدي و لقيط بن اياس جهني بود. شهادت محمد بن عبدالله بن جعفر رضي الله عنه: محمد بن عبدالله جعفر رضي الله عنهم به مبارزت بيرون شد و اين رجز خواند:
فِعالَ قَوْمٍ في الرَّدي عُمْيان
|
|
اَشْكُو اِلَي اللهِ مِنَ الْعُدوانِ |
پس ده نفر را به خاك هلاك افكند، پس عامر بن نهشل تميمي او را شهيد كرد. ابوالفرج گفته كه مادرش خَوْصا بنت حفص از بكر بن وائل است، و سليمان بن قته اشاره به شهادت او كرده و در مرثيه خود كه گفته:
قَدْ عَلَوْهُ بصِارِمٍ مَصْقُولٍ
|
|
وَ سَمِيّ النَّبِيّ غوُدِرَ فيهْم
|
شهادت عون بن عبدالله بن جعفر رضي الله عنه: قالَ الطَّبَري فَاعْتَوَرَهُمُ النّاسُ مِنْ كُلّ جانِبِ فَحَمَلَ عَبْدُاللهِ بْنِ قُطْنَهِ الطّايّي ثُمَّ النَّبْهانيّ عَلي عَوْنِ بْنِ عَبْدِاللهِ بْنِ جًعْفَر بْنِ اَبيطالبِ رَضِيَ اللهُ عَنْهُمْ. و در مناقب است كه عون به مبارزت بيرون شد و آغاز جدال كرد و اين رجز خواند:
شَهيد صِدْق فيِ الْجنانِ اَزْهَرٍ
|
|
اِنْ تُنْكروُني فَاَنَا ابْنُ جَعْفَرٍ
|
پس قتال كرد و سه تن سوار و هيجده تن از پيادگان از مركب حيوه پياده كرد، آخرالامر به دست عبدالله به قطنه شهيد گرديد. ابوالفرج گفته كه مادرش زينب عقيله دختر اميرالمومنين عليه السلام بنت فاطمه بنت رسول الله (ص) مي باشد، و سليمان بن قته به او اشاره كرده در قول خود:
لَيْسَ فيما يَنوُبَهُمْ بِخَذوُلٍ
|
|
وَ انْدُي اِنْ بَكَيْتِ عَوْناً اَخاهُ
|
(و في الزياره التي زاربها المرتضي علم الهدي رحمه الله:) اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا عَوْنَ عَبْدِاللهِ بْنِ جَعْفَرِ بْنِ اَبيطالبٍ السَّلامُ عَلَيْكَ يَابْنَ النّاشي في حِجْرِ رَسُولِ صَلي اللهِ عَلَيِه وَ آلِهِ وَ الْمُقْتَدي بِاخْلاقِ رَسُولِ الله وَ الذّآبّ عَنْ حَريمِ رَسُولِ اللهِ صَبِيّاً وَ الذّآئِدِ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللهِ صَلّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ مُباشِراً لِلحُتُوفِ مُجاهِداً بالسُّيُوفِ قَبْلَ اَنْ يَقْوِيَ جِسْمُهُ وَ يَشْتَدَّ عَظْمُهُ وَ يَبْلُغَ اَشُدَّهُ (اِلي اَنْ قالَ) فَتَقَرَّبْتَ وَالمنايا داِنيّه وَ زَحَفْتَ وَالنَّفْسُ مُطْمَئِنَّه طَيّبَه تَلْقي بِوْجِهِكَ بِوادرَ السّهامِ وَ تُباشِرُ بِمُهْجَتِكَ حَدَّ الْحِسامِ حَتَّي وَ فَدْتَ اِلَي اللهِ تَعالي بِاَحْسَنِ عَمَلِ الخ. و ديگر از شهداء اهل بيت (ع) عبدالرحمن بن عقيل است كه به مبارزت بيرون شد و رجز خواند:
مِنْ هاشِم وَ هاشِمٌ اِخْواني
|
|
اَبي عَقيلٌ فَاعْرِ فوُامَكاني |
پس هفده تن از فرسان لشكر را به خاك هلاك افكند، آنگاه به دست عثمان خالد جهني به درجه رفيعه شهادت رسيد. طبري گفته كه گرفت مختار در بيابان دو نفري را كه شركت كرده بودند در خون عبدالرحمن بن عقيل و در برهنه كردن بدن او پس گردن زد ايشان را، آنگاه بدن نحسشان را به آتش سوزانيد. و ديگر ... جعفر بن عقيل است رحمه الله كه به مبارزت بيرون شد و رجز خواند:
كِمْ مَعْشَرِ في هاشِمٍ مِنْ غالِبٍ
|
|
اَنَا الْغُلامُ الاْبْطَحِيُّ الطّالِبيّ
|
پس دو نفر و به قولي پانزده سوار را به قتل رسانيد و به دست بشر بن سوط همداني به قتل رسيد. و ديگر عبدالله الاكبر بن عقيل كه عثمان بن خالد و مردي از همدان او را به قتل رسانيدند. و محمد بن مسلم بن عقيل رضي الله عنه را ابومرهم ازدي و لقيط بن اياس جُهني شهيد كرد. و محمد بن ابي سعيد بن عقيل رحمه الله را لقيط بن ياسر جهني بزخم تير شهيد كرد. مؤلف گويد: كه بعد از شهادت جناب علي اكبر عليه السلام ذكر شهادت عبدالله بن مسلم بن عقيل شد، پس آنچه از آل عقيل در ياري حضرت امام حسين عليه السلام به روايات معتبره شهيد شدند با جناب مسلم هفت تن به شمار ميرود، و سليمان بن قته نيز عدد آنها را هفت تن ذكر كرده، چنانچه گفته در مرثيه امام حسين عليه السلام:
فَانْذُ بي اِنْ بَكَيْتَ ال الرََّسُولِ
|
|
عَيْنُ جُودي بِعَبْرهٍ وَ عَويلٍ
|
شهادت اولاد اميرالمومنين عليه السلام: جناب ابوالفضل العباس عليه السلام چون ديد كه بسياري از اهل بيتش شهيد گرديد رو كرد به برادران خود عبدالله و جعفر و عثمان فرزندان اميرالمومنين عليه السلام از مادر خود ام البنين و فرمود: تَقَّدمُوا بِنَفْسي اَنْتُمْ فَحامُوا عَنْ سّيّدِكُمْ حَتّي تَمُوتُوا دُونَهُ فَتَقَدَّمُوا جَميعاً فَصاروُا اَمامَ الْحُسَيْنِ عَلَيْه السَّلام يَقُونَهُمْ بِوُجُوهِهْمِ وَ تُحُورِهْمِ. يعني جناب ابوالفضل عليه السلام با برادران خويش فرمود اي برادران من جان من فداي شماها باشد پيش بيفتيد و برويد در جلو سيد و آقايتان خود را سپر كنيد و آقاي خود را حمايت كنيد و از جاي خود حركت نكنيد تا تمامي در مقابل او كشته گرديد. برادران ابوالفضل عليه السلام اطاعت فرمايش برادر خود نمودند تمامي رفتند در پيش روي امام حسين عليه السلام ايستادند و جان خود را و قايه جان بزرگوار نمودند، و هر تير و نيزه و شمشير كه ميآمد به صورت و گلوي خويش خريدند. فَحَمَلَ هانيِ بْنُ ثَبيتِ الْحَضْرَمِيِ عَلي عَبْدِالله بْنِ عَلِيّ عَلَيْه السَّلام فَقَتََلَهُ ثُمَّ حَمَلّ عَلي اَخيهِ جَعْفَرَبْنِ عَلِيّ عَلَيْه السَّلام فَقَتَلَهُ اَيْضاً وَرَمي يَزيدُ الاَصْبَحيُ عُثْمانَ بْنَ عَليّ عَلَيْه السَّلام بِسَهْمٍ فَقَتَلَهُ ثُمَّ خَرَجَ اِلَيْهِ فَاحْتَزَّ رَاْسَهُ وَ بَقَي الْعَبّاسُ بْنُ عَلِيّ قائماَ اَمامَ الْحُسَيْنِ يُقاتِلٌ دُونَهُ وَ يميلُ مَعَهُ حَيْثُ مالَ حَتَّي قُتِلَ سَلامُ اللهِ عَلَيْه. مؤلف گويد: اين چند سطر كه در مقتل اولاد اميرالمومنين عليه السلام نقل كردم از كتاب ابوحنيفه دينوري بود كه هزار سال بيشتر است آن كتاب نوشته شده ولكن در مقاتل ديگر است كه عبدالله تقدم جست و رجز خواند:
ذاكَ عَليُّ الخَيْر ذوالْفِعالِ
|
|
اَنَا ابْنُ ذِي النَّجْدَهِ والاِفضالِ
|
پس كارزار شديدي نمود تا آنكه هاني بن ثبيت حضرمي او را شهيد كرد بعد از آنكه دو ضربت مابين ايشان رد و بدل شد. و ابوالفرج گفته كه سن آن جناب در آن روز به بيست و پنج سال رسيده بود. پس از آن جعفر بن علي عليه السلام به ميدان آمد و رجز خواند:
اِبْنُ عَلِيّ الْخَيْرِ ذُوالنَّوالِ
|
|
اِنّي اَنَا جَعْفَرُ ذُوالْمَعالي
|
هاني بن ثبيت بر او حمله كرد و او را شهيد نمود. و ابن شهر آشوب فرموده كه خولي اصبحي تيري به جانب او انداخت و آن بر شقيقه يا چشم او رسيد و ابوالفرج از حضرت باقر عليه السلام روايت كرده كه خولي جعفر را شهيد كرد. پس عثمان بن علي عليه السلام به مبارزت بيرون شد و گفت:
شَيْخي عَلِيٌّ ذُوالْفَعالِ الطَّاهِرِ
|
|
اِنّي اَنَا عُثْمانُ ذُوالْمَفاخِرِ
|
و كارزار كرد تا خولي اصبحي تيري بر پهلوي او زد و او را از اسب به زمين افكند، پس مردي از بني دارم بر او تاخت و او را شهيد ساخت (ره) و سر مباركش را از تن جدا كرد و نقل شده كه سن شريفش در آن روز به بيست و يكسال رسيده و وقتي كه متولد شده بود اميرالمومنين عليه السلام فرموده بود كه او را به نام برادر خود عثمان بن مظعون نام نهادم. مؤلف گويد: عثمان بن مظعون (بظاء معجمه و عين مهلمه) يكي از اجلاء صحابه كبار و از خواص حضرت رسول صلي الله عليه و آله است و حضرت او را خيلي دوست ميداشت و بسيار جليل و عابد و زاهد بوده به حدي كه روزها صائم و شبها به عبادت قائم و جلالت شأنش زياده از آنست كه ذكر شود، در ذي الحجه سنه دو هجري در مدينه طيبه وفات كرد، گويند او اول كسي است كه در بقيع مدفون شد. و روايت شده كه حضرت رسول صلي الله عليه و آله بعد از مردن وي او را بوسيد، و چون ابراهيم فرزند آن حضرت وفات كرد فرمود ملحق شو به سلف صالحت عثمان بن مظعون. سيد سمهوري در تاريخ مدينه گفته: ظاهر آنست كه دختران پيغمبر صلي الله عليه وآله جميعاً در نزد عثمان بن مظعون مدفون شده باشند زيرا كه حضرت پيغمبر صلي الله عليه و آله در وقت دفن عثمان بن مظعون سنگي بالاي سر قبرش براي علامت گذاشت و فرمود به اين سنگ نشان ميكنم قبر برادرم را و دفن ميكنم در نزد او هر كدام كه بميرد از اولادم انتهي. شهادت ابوبكر بن علي عليه السلام:
اسمش معلوم نشده، مادرش ليلي بنت مسعود بن خالد است و در مناقب گفته كه به مبارزت بيرون شد و اين رجز خواند:
مِنْ هاشِمِ الْخَيْرِ الْكَريمِ الْمُفْضِل |
|
شَيْخي عَلِيٌّ ذُوالفِقارِ الاَطْوَلِ |
تَفْديهِ نَفسي مِنْ اَخ مُبَحَّلِ
و پيوسته جنگ كرد تا زجربن بدر و به قولي عقبه غنوي او را شهيد كرد ره و از مدائني نقل شده كه كشته او را در ميان ساقيهاي يافتند و ندانستند چه كسي او را به قتل رسانيد. سيد بن طاوس ره روايت كرده كه حسن مثني در روز عاشورا مقابل عمويش امام حسين (ع) كارزار كرد و هفده نفر از لشكر مخالفين به قتل رسانيد و هيجده جراحت بر بدنش وارد آمد روي زمين افتاد، اسماء بن خارجه خويش مادري او، او را به كوفه برد و زخمهاي او را مداوا كرد تا صحت يافت پس او را به مدينه حمل نمود.
شهادت طفلي از آل امام حسين عليه السلام: ارباب مقاتل گفتهاند كه طفلي از سراپرده جناب امام حسين عليه السلام بيرون شد كه دو گوشواره از دُرّ در گوش داشت و از وحشت و حيرت به جانب چپ و راست مينگريست و چندان از آن واقعه هولناك در بيم و اضطراب بود كه گوشوارههاي او از لرزش سر و تن لرزان بود. در اين حال سنگين دلي كه او را هاني (لعين) ابن ثبيت ميگفتند بر او حمله كرد و او را شهيد نمود. و گفتهاند كه در وقت شهادت آن طفل شهربانو مدهوشانه به او نظر ميكرد و ياراي سخن گفتن و حركت كردن نداشت. لكن مخفي نماند كه اين شهربانو غير والده امام زين العابدين عليه السلام است چه آن مخدره در ايام ولادت فرزندش وفات كرد. و ابوجعفر طبري شهادت اين طفل را به نحو ابسط نوشته و ما عبارت او را به عينها در اينجا درج ميكنيم: رَوي اَبُوجَعْفَرِ الطَّبَريُّ عَنْهُشام الْكَلْبِيّ حَدَّثَني اَبُو هُذَيْلٍ رَجُلٌ مِنَ السَّكُونِ عَنْ هانِي بْنِ ثَبيتِ الْحَضْرَمِيّ قالَ رَاَيْتُهُ جالِساً في مَجْلِسِ الْحَضْرَ ميينَ في زَمانِ خالِدِبْنِ عَبْدِاللهِ وَ هُوَ شَيْخٌ كَبيرٌ قالَ فَسَمُعْتُهُ وَ هُوَ يَقُولُ كُنْتُ مِمَّنْ شَهِدَ قَتْلَ الْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلامُ قالَ فَوَاللهِ اِنّي لَواقِف عاشِرُ عَشَرَه لَيْسَ مِنّا رَجُلٌ اِلاّ عَلي فَرَسٍ وَ قَدْ جالَتِ الْخَيْلُ وَ تَصَعْصَتْ اذِخَرَجَ غُلامٌ مِنْ الِ الْحُسَيْنِ عَلَيْه السَّلام وَ هُوَ مُمْسِكُ بِعُودٍ مِنْ تِلْكَ اَلابْنِيَيِه عَلَيْه ازارٌ وَ قَميصٌ وَ هُوَ مَذْعُورٌ يَلْتَفِتُ يَميناً وَ شِمالاً فَكَانّي اَنْظُرُ الي دُرَّتَيْنِ في اُذُنَيْهِ تُذَبْذَبانِ كُلَّما الْتَفَتَ اِذْ اَقْبَلَ رَجُلٌ يَرْكُضُ حَتّي اِذادَني مِنْهُ مالَ عَنْ فَرَسِه ثُمَّ اقْتَصَدَ الْغُلامُ فَقَطَعَهُ بِالسَّيف قالَ هُشامُ قالَ السَّكُونّي هاني بْنِ ثَبيت هُو صاحب الغُلام فَلَمّا عُتِبَ عَلَيْه كَنّي عَنْ نَفْسِهِ.