پیچید در فضای حرم بانگ آب، آب
دشمن چو بست بر حرم بوتراب، آب
در وادی عطش زده دریا خروش داشت
اما به چشم تشنه لبان شد سراب، آب
آوای العطش به ثریا رسیده بود
از سوز غصه آمده در پیچ و تاب، آب
فریاد استغاثه ی طفلان بلند بود
از روی تشنگان ز خجالت شد آب، آب
عباس این شرار عطش را کند خموش
در خیمه ها رساند اگر با شتاب، آب
آن ماه هاشمی چو به دریا نهاد پای
الماس نور سفت از آن ماهتاب، آب
در التهاب داغ عطش بر لب فرات
از حنجری فسرده شنید این خطاب، آب:
ای رو سیاه! حنجر خشکیده ی حسین
می سوزد از برای تو و شد کباب، آب!
پژمرده نوگلان حسینی ز تشنگی
از روی تشنگان حرم رخ متاب، آب
این خیل تشنگان همه از آل کوثرند
فردا چه می دهی تو به زهرا جواب، آب
بیرون شد از فرات ابوالفضل باشتاب
رو سوی خیمه هاست بر او همرکاب، آب
آنجا که تیر خصم تن مشک را درید
ساقی فسرده گشت و گرفت اضطراب، آب
با آنهمه امید دگر نا امید گشت
ساقی چو دید ریخت از آن مشک آب، آب
با یاد کام تشنه ی طفلان در حرم
لب تشنه داد جان و نخورد آن جناب، آب
در دشت کربلا گذری کن هنوز هم
پیچیده در فضای حرم بانگ آب، آب
منبع : راسخون