فکند رایت و بوسید پای شه عباس
که چند لشکر نابود را بدارم پاس
مرا زکام تو خشکیده تر شده است گلو
تو را ز حال من آشفته تر شده است حواس
فدائیان همه در یاری تو جان دادند
فدای جان تو، شد وقت یاری عباس
چو شیر بچه یزدان گرفت اذن جهاد
نمود حمله بدان قوم ناخدای شناس
شکافت لشکر و شد در فرات و آب گرفت
شتافت تا برساند بکام خسرو ناس
دو دست داد ولی مشک همچنان بر دوش
خدای را بدو دست بریده کرد سپاس
که شکر دستم اگر رفت آب ماند به جای
که نوشد آن شه و اطفال آتشین انفاس
چگوی آه که آمد ز قوم کین تیری
بمشک آب و بهم بردرید چون کرباس
چو مشک پاره شد و آب ریخت پنداری
که ریخت بر دل سوزانش سوده ی الماس
ز پشت زین بزمین اوفتاد و نعره کشید
بیاری آمدش آن خسرو سپهر اساس
چه دید، دید ز عباس اوفتاد دو دست
کشید آه که پشت مرا زمانه شکست
منبع : راسخون