فارسی
جمعه 02 آذر 1403 - الجمعة 19 جمادى الاول 1446
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 0

چهره ملكوتى يوسف عليه السلام-جلسه پانزدھم (متن کامل +عناوین)

جسم و جان يوسف عليه السلام

جنبه بشرى و انسانى يوسف عليه السلام

تهران، حسينيه همدانى ها

رمضان 1385

الحمدلله رب العالمين و صلّى الله على جميع الانبياء والمرسلين

و صلّ على محمد و آله الطاهرين.

وجود مبارك حضرت يوسف عليه السلام ظرف ارزش هاى ملكوتى و انسانى بود و به خاطر اين ارزش ها، درهاى فيوضات الهى به روى او باز بود. بخشى از فيوضات عنايت شده به او، در سوره اى كه با نام خود آن حضرت است، مطرح شده است.

بدن فقط قدرت جذب مواد خوراكى زمين را دارد، كار ديگرى از دستش برنمى آيد. زليخا نيز بدن بود. ميلياردها سال است كه شيوه زندگى حيوانات هيچ فرقى نكرده، امتيازى به دست نياورده، رفعت و منزلتى پيدا نكرده اند؛ چون بدن نمى تواند با اين امور ارتباطى برقرار كند.

لذا وقتى قرآن مجيد انسان را از ناحيه بدن نگاه مى كند، با كلمه «بَشِّرِ»* از او ياد مى كند، نه با كلمه «آدم» و «انسان». بشر يعنى همين بدن مادى كه تمام عناصر ساختمانى آن با بدن همه حيوانات يكى است. همان طور كه حيوانات نيروى جاذبه اى براى جذب فيوضات خاص ربّانى، آسمانى و ملكوتى ندارند، بدن انسان نيز اين نيرو را ندارد.

حكماى الهى از بدن به شترى تعبير مى كنند كه روح الهى انسان را بر اين شتر سوار كردند تا اگر آن روح، جلوه گاه انوار الهى شود، اين مركب او را تا:

«جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ» «1»*

هدايت كند و اگر روح خاموش باشد و زير پرده هاى ظلمت هوس ها، شهوات و غرائز پنهان بماند و تمام درهاى فعاليت هاى متناسب با خود را به روى خود ببندد، به تعبير قرآن مجيد: مرده ميان قبرِ بدن مى شود كه اين قبر متحرك، آن مرده را با خودش تا دوزخ مى برد. از آنجا به بعد نيز ديگر جاى برگشت به دنيا نيست. «2»

تصوير دو حقيقت در يوسف و زليخا

 

حكايت حضرت يوسف عليه السلام و زليخا، حكايت اين دو حقيقت است. روح جاذبه دارى كه بر اساس تربيت الهى، فيوضات پروردگار را جذب مى كرد و كارگردان بدن بوده است. آن روح با عظمت كه جلوه گاه انوار حق بود، بدن و همه ابزار او را در تصرّف خود داشت و چون آن روح، جلوه گاه انوار بود، تمام اعضاى بدن نيز كار نورانى، ملكوتى و الهى مى كرد.

بدنى كه لقمه كامل حتى يك حيوان نيست، اين همه بها دادن به اين بدن و غرائز و شهوات آن به طور نامعقول و نامشروع براى چيست؟ اين همه نوكرى كردن براى بدن، آن هم در تمام طول عمر، كه عده اى در اين زمان حتى يكبار به جان، باطن و روح خود نگاه نمى كنند.

البته اين ساختمان بدن نيز اين طور كه تجربه تاريخ ثابت كرده است، از چهل سالگى به بعد شروع به فروريختن مى كند. «3» اما فروريختن بدن به قدرى كند است

______________________________
(1)- بقره (2): 25؛ «بهشت هايى ويژه آنان است كه از زيرِ [درختانِ ] آن نهرها جارى است.»

(2)- اشاره به آيات 99- 100 سوره مومنون؛ «حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ* لَعَلِّي أَعْمَلُ صالِحاً فِيما تَرَكْتُ كَلَّا إِنَّها كَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ »

(3)- جامع الأخبار: 120؛ مستدرك الوسائل: 12/ 157، باب 96، حديث 13771؛ «قَالَ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله أَبْنَاءَ الْأَرْبَعِينَ زَرْعٌ قَدْ دَنَا حَصَادُهُ وَ أَبْنَاءَ الْخَمْسِينَ مَا ذَا قَدَّمْتُمْ وَ مَا ذَا أَخَّرْتُمْ أَبْنَاءَ السِّتِّينَ هَلُمُّوا إِلَى الْحِسَابِ لَاعُذْرَ لَكُمْ أَبْنَاءَ السَّبْعِينَ عُدُّوا أَنْفُسَكُمْ مِنَ الْمَوْتَى.»

كه انسان نمى فهمد، ولى از چهل به بالا گاهى چنان اين فرو رفتن سرعت مى گيرد كه در يك لحظه قلب بسته مى شود و باز نمى شود. نفس مى رود و ديگر بيرون نمى آيد.

يا نفس بيرون مى آيد، ديگر برنمى گردد.

اى كاش مردم عالم بدن را عاقلانه مورد توجه قرار مى دادند و عاقلانه به پرونده اين بدن رسيدگى مى كردند، تا به اين نتيجه برسند كه همه چيز را فداى اين بدن كردن براى چيست؟

لقمان روح، خسته از هر گناه

 

در اين شعر، اين حكيم الهى قرن هفتم مى گويد:

جان لقمان كه گلستان خداست

 

پاى جانش خسته خوارى چراست؟ «1»

     

 

لقمان را در روح تو آفريدند، اما تو با چند لقمه چه زهرى در اين پنجاه سال به كام او مى ريزى و او را نابود مى كنى؟ چه مى شود كه از لقمان بودن فرار مى كنى و اسير لقمه مى شوى؟ لقمه اى كه زلفش به هزار فريب، مكر، حيله و دروغ به عباد خدا گره مى خورد. لقمه اى كه اگر باطن آن لقمه را براى خوك نشان بدهند، نمى خورد.

زيرا طبق قرآن مجيد، اين لقمه ها مانند آتش است. محال است كه خوك دهان خود را باز كند و آتش بخورد. آيه اش اين است:

«إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوالَ الْيَتامى ظُلْماً إِنَّما يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ ناراً» «2»

______________________________
(1)- مولوى.

(2)- نساء (4): 10؛ «بى ترديد كسانى كه اموال يتيمان را به ستم مى خورند، فقط در شكم هاى خود آتش مى خورند.»

البته چند آيه است كه مى گويند: «1» لقمه ناپاك، حرام، از ستم، ظلم، فريب، غصب، رشوه و ارث به ناحق مانند آتش است. اين صريح قرآن است. اگر همه باور داشتند، هيچ لقمه اى حرام نمى شد. اين همه لقمه حرام به خاطر ديرباورى مردم است. عده اى عمرى از آنها گذشته است. اما هنوز به كلام خدا اعتماد ندارند. اين ها چقدر بدبخت هستند. «2»

______________________________
(1)- آيات زير از اين موارد است:

سوره بقره: 147؛ «إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ الْكِتابِ وَ يَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَناً قَلِيلًا أُولئِكَ ما يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ إِلَّا النَّارَ»

سوره بقره: 275؛ «الَّذِينَ يَأْكُلُونَ الرِّبا لا يَقُومُونَ إِلَّا كَما يَقُومُ الَّذِي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطانُ مِنَ الْمَسِّ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قالُوا إِنَّمَا الْبَيْعُ مِثْلُ الرِّبا وَ أَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ وَ حَرَّمَ الرِّبا فَمَنْ جاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَانْتَهى فَلَهُ ما سَلَفَ وَ أَمْرُهُ إِلَى اللَّهِ وَ مَنْ عادَ فَأُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ »

سوره نساء: 10؛ «وَ الَّذِينَ كَفَرُوا يَتَمَتَّعُونَ وَ يَأْكُلُونَ كَما تَأْكُلُ الْأَنْعامُ وَ النَّارُ مَثْوىً لَهُمْ »

(2)- وزر و وبال لقمه حرام در روايات:

بحار الانوار: 63/ 314، باب 2، حديث 6؛ روضة الواعظين: 2/ 457؛ «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله مَنْ أَكَلَ الْحَلَالَ قَامَ عَلَى رَأْسِهِ مَلَكٌ يَسْتَغْفِرُ لَهُ حَتَّى يَفْرُغَ مِنْ أَكْلِهِ وَ قَالَ إِذَا وَقَعَتِ اللُّقْمَةُ مِنْ حَرَامٍ فِي جَوْفِ الْعَبْدِ لَعَنَهُ كُلُّ مَلَكٍ فِي السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ مَا دَامَتِ اللُّقْمَةُ فِي جَوْفِهِ لَايَنْظُرُ اللَّهُ إِلَيْهِ وَ مَنْ أَكَلَ اللُّقْمَةَ مِنَ الْحَرَامِ فَقَدْ باءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ فَإِنْ تَابَ تَابَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ إِنْ مَاتَ فَالنَّارُ أَوْلَى بِهِ.»

بحار الانوار: 100/ 12، باب 1، حديث 52؛ الدعوات: 25، حديث 37؛ «قَالَ عليه السلام إِذَا وَقَعَتِ اللُّقْمَةُ مِنْ حَرَامٍ فِي جَوْفِ الْعَبْدِ لَعَنَهُ كُلُّ مَلَكٍ فِي السَّمَاوَاتِ وَ فِي الْأَرْضِ.»

الأمالي للطوسي: 680، حديث 1447؛ بحار الانوار: 96/ 125، باب 21، حديث 2؛ «عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام أَنَّهُ ذُكِرَ عِنْدَهُ رَجُلٌ فَقَالَ إِنَّ الرَّجُلَ إِذَا أَصَابَ مَالًا مِنْ حَرَامٍ لَمْ يُقْبَلْ مِنْهُ حَجٌّ وَ لَاعُمْرَةٌ وَ لَاصِلَةُ رَحِمٍ حَتَّى أَنَّهُ يَفْسُدُ فِيهِ الْفَرْجُ.»

 

تبديل شدن موساى چوپان به كليم اللّه

 

اگر انسان چند دقيقه درباره كلام خدا فكر كند، متوجه مى شود شخصى گليم به دوش و بيابانگرد ده ساله رابه كليم الله تبديل كرد. مگر قبل از كليم اللهى چه كسى بود؟ ايشان شخصى فرارى از مصر بود كه به دنبالش مى گشتند تا او را اعدام كنند.

البته اعدام به ناحق.

خدا در قرآن مى فرمايد:

«خائِفاً يَتَرَقَّبُ» «1»

با اضطراب و ترس از جانش فرار كرد. علت ترسيدن او نيز اين بود كه نبايد كشته مى شد، ولى به دنبالش بودند كه او را بكشند.

از ابن عباس نقل شده: «2» بين مصر و مدين حتى لقمه اى نان خشك نداشت، علف بيابان مى خورد كه بعد از مدتى گويا سبزى علف از شكم ايشان خود را نشان مى داد.

در مدين به انسان والايى برخورد كرد به نام شعيب پيغمبر عليه السلام كه گلّه دار بود. با

______________________________
(1)- قصص (28): 18؛ «با حالت بيم و نگرانى صبح كرد، در حالى كه [آثار و عواقب حادثه اتفاق افتاده را] انتظار مى كشيد.»

(2)- بحار الانوار: 13/ 58، باب 2؛ قصص الأنبياء للجزائري: 229؛ «عن ابن عباس أنه خرج من مصر إلى مدين و بينهما مسيرة ثمان ليال و يقال نحو من كوفة إلى البصرة و لم يكن له طعام إلا ورق الشجر فما وصل إليها حتى وقع خف قدميه و إن خضرة البقل تتراءى من بطنه قالت العلماء لما انتهى موسى إلى أرض مدين في ثمان ليال نزل في أصل شجرة و إذا تحتها بئر و هي التي قال الله تعالى (قصص: 23) «وَ لَمَّا وَرَدَ ماءَ مَدْيَنَ وَجَدَ عَلَيْهِ أُمَّةً مِنَ النَّاسِ يَسْقُونَ وَ وَجَدَ مِنْ دُونِهِمُ امْرَأَتَيْنِ تَذُودانِ أي تحبسان أغنامهما فقال لهما ما خَطْبُكُما قالَتا لا نَسْقِي حَتَّى يُصْدِرَ الرِّعاءُ لأنا امرأتان ضعيفتان لا نقدر على مزاحمة الرعاء فإذا سقوا مواشيهم سقينا أغنامنا من فضول حياضهم وَ أَبُونا شَيْخٌ كَبِيرٌ» تعنيان شعيبا.»

هم قرارداد بستند. خدا در قرآن مى فرمايد: به او گفت: مهريه دختر من اين است كه هشت سال حيوانات مرا به بيابان مى برى، مى چرانى و برمى گردانى، بعد از هشت سال، دخترم را به ازدواج تو مى دهم.

هشت سال گاو و گوسفند به بيابان مى برد و برمى گرداند. آن وقت اين چوپان گليم پوش، با آن چوب دستى بى ارزش چوپانى خود، وقتى از پدر زن خود خداحافظى مى كند كه با خانواده اش به مصر بيايد، در مسير، هوا سرد بود، به آنها مى گويد: آتشى را در بيابان مى بينم، شما اينجا بنشينيد، من بروم براى شما آتش بياورم، بعد چوب ها و خارهاى بيابان را جمع كنم و آتش روشن كنم:

«إِنِّي آنَسْتُ ناراً لَعَلِّي آتِيكُمْ مِنْها بِخَبَرٍ أَوْ جَذْوَةٍ مِنَ النَّارِ لَعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ» «1»

بعثت چوپان ژنده پوش به پيامبرى

 

به دنبال آتش رفت، ولى آن دل و آن روح چه بود كه بدن به دنبال آتش رفت، اما دل و جان او وقتى نزديك آنجا رسيد، اين صدا را شنيد:

«إِنِّي أَنَا رَبُّكَ فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً* وَ أَنَا اخْتَرْتُكَ فَاسْتَمِعْ لِما يُوحى * إِنَّنِي أَنَا اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِي وَ أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْرِي* إِنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ أَكادُ أُخْفِيها لِتُجْزى كُلُّ نَفْسٍ بِما تَسْعى » «2»

______________________________
(1)- قصص (28): 29؛ «من آتشى ديدم، [مى روم ] شايد خبرى از آن براى شما بياورم يا پاره اى از آتش را مى آورم تا گرم شويد.»

(2)- طه (20): 12- 15؛ «به يقين اين منم پروردگار تو، پس كفش خود را از پايت بيفكن؛ زيرا تو در وادى مقدس طوى هستى.* و من تو را [به پيامبرى ] برگزيدم، پس به آنچه وحى مى شود، گوش فرا دار.* همانا! من خدايم كه جز من معبودى نيست، پس مرا بپرست و نماز را براى ياد من برپا دار.* بى ترديد قيامت كه مى خواهم زمان وقوعش را پنهان بدارم، آمدنى است، تا هر كس را برابر تلاش و كوششى كه مى كند، پاداش دهند.»

من خداى تو هستم كه با تو حرف مى زنم. اين آتش نيست، بلكه جلوه اى از نور من است. من تو را به پيغمبرى انتخاب كردم، اما فعلًا وظيفه تو اين است كه مرا عبادت كنى و اگر مى خواهى در ياد من باشى، نماز بپادار و بدان كه من قيامت را حتماً برپا مى كنم.

«تُجْزى كُلُّ نَفْسٍ» «1»

براى اين كه هر كسى را به پاداش اعمالش برسانم. از اين ژنده پوش و گليم پاره چوپان، كليم الله بيرون آمد. بعد خدا به او گفت:

«وَ ما تِلْكَ بِيَمِينِكَ يا مُوسى » «2»

در دست تو چيست؟ عرض كرد:

«قالَ هِيَ عَصايَ أَتَوَكَّؤُا عَلَيْها وَ أَهُشُّ بِها عَلى غَنَمِي وَ لِيَ فِيها مَآرِبُ أُخْرى » «3»

چوبدسى و عصا است، به آن تكيه مى دهم و گوسفندهايم را با آن مى رانم و براى اين حيوان ها برگ درخت مى ريزم. خطاب رسيد:

______________________________
(1)- غافر (40): 17؛ «امروز هر كس را در برابر آنچه انجام داده است، پاداش مى دهند.»

(2)- طه (20): 17؛ «و اى موسى! اين [قطعه چوب ] در دست راستت چيست؟»

(3)- طه (20): 18؛ «گفت: اين عصاى من است، بر آن تكيه مى زنم، و با آن برگ درختان را براى گوسفندانم فرو مى ريزم و مرا در آن نيازهاى ديگرى هم هست.»

«قالَ أَلْقِها يا مُوسى * فَأَلْقاها فَإِذا هِيَ حَيَّةٌ تَسْعى » «1»

چوبدستى خود را رها كن. وقتى چوب روى زمين افتاد، به اژدها تبديل شد كه نظيرش را نديده بود. آمد فرار كند، خطاب رسيد: در محضر من، بندگان من به من پشت نمى كنند.

برگرد و اين اژدها را بگير. دستش را به طرف اژدها برد، همان چوبدستى شد.

خطاب رسيد: اين اسلحه تو است، برو فرعون و فرعونيان و مردم خواب زده مصر را بيدار كن.

قدرت روح در تصرّف جسم

 

كلّ اين نيرو و مقام را وجود مقدس حضرت يار در روح ما گذاشته است، نه در بدن ما. بدن، ابزار روح و جان است و براى گرفتن فيوضات ربّانيه جاذبه نداردو نمى تواند داشته باشد. بدن كاره اى نيست، بلكه مانند شتر، مركب جان است، مگر اين شتر چقدر قيمت دارد كه عمرى همه نعمت ها از كانال گناه، مكر و حيله خرج اين بدن شود؟

بدن انبيا و ائمه عليهم السلام بر اثر تصرّفات الهى، روح شده بود. حكماى الهى بدن آنها را روح مجسّم مى گويند، يعنى ديگر بدن نبود. جان ظاهر، همراه جان باطن بود، آن بدن ها را استثنا كنيد، اما وقتى روح را از بدن بگيرند، به همه مى گويند:

بدن را رها كن، با اشاره ملك الموت كه حتى يك نفر هم در اين عالم با او نمى تواند مقابله كند، اين صداها و غرورهاى مستانه اهل دنيا همه قلابى است و

______________________________
(1)- طه (20): 19- 20؛ «خدا فرمود: اى موسى! آن را بيفكن.* پس آن را افكند، ناگهان مارى عظيم شد كه به سرعت مى شتافت.»

واقعى نمى باشد. همه پوچ و بى ارزش است. اين صداها، صداى بدن است.

صداى الهى و حيوانى

 

هر حيوانى نوعى صدا دارد، شير نعره مى كشد، اسب شيهه مى كشد، شتر طرز ديگرى صدا مى دهد، خروس شكل ديگرى مى خواند و هر حيوانى صدائى خاص دارد. اين صداها كه در اين دنيا است، فرياد براى پول، زن، شهوت، زمين، كارخانه و مقام، صدايى مساوى با صداى خران است:

«إِنَّ أَنْكَرَ الْأَصْواتِ لَصَوْتُ الْحَمِيرِ» «1»

اين صداها بى ارزش و توخالى است.

اگر صدا مى خواهيد، از حلقوم اميرالمؤمنين عليه السلام بشنويد:

«اسْئَلُكَ بِحَقِّكَ وَ قُدْسِكَ وَ أَعْظَمِ صِفاتِكَ وَ اسْمائِكَ أَنْ تَجْعَلَ أَوْقاتِى مِنَ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ بِذِكْرِكَ مَعْمُورَةِ وَ بِخِدْمَتِكَ مَوْصُولَةِ وَ أَعْمالى عِنْدَكَ مَقْبُولَةٌ حَتّى يَكُونَ أَعْمالِى وَ أَوْرادِى كُلُّها وِرداً واحداً»

صداها و خواسته ها و اورادم هماهنگ، همسو و همواره باشد.

اين صداى جان است. بدن اين چنين حال، ارزش و ثقل ندارد. چون مشتى پوست و گوشت و استخوان است كه خون نجس در آن جريان دارد.

«وَ حالِى فِى خِدْمَتِكَ سَرْمَداً»

و حالم در خدمت تو پاينده گردد.

اين صدايى است كه تمام فرشتگان را مى لرزاند و آسمان ها را تكان مى دهد. اين صدايى است كه وقتى در مى آمد، تمام فرشتگان مى شنيدند كه پروردگار مى گويد:

لبيك اى على من!

______________________________
(1)- لقمان (31): 19؛ «كه بى ترديد ناپسندترين صداها صداى خران است.»

«يا سَيّدى يا مَنْ إليه مُعَوَّلى وَ يا مَنْ اليهِ شَكْوتُ احْوالى» «1» اى سرور من، اى آن كه بر او تكيه دارم، اى آن كه شكوه و شكايت حالم را تنها به سوى او برم.

صداى حقيقى كه در روح اثر مى كند اين صدا است. صداهاى ديگر فقط گوش را كر مى كند و به قول قرآن مانند صداى خران و نكره تر از آن است كه گاهى نوارهايش را در ماشين ها مى گذارند كه هر چه اين صدا بيشتر مى شود بر انحراف و بدبختى فرد افزوده مى شود و اين بيچارگان را تو خالى تر مى كند.

اما اگر صداى باارزش مى خواهيد، ناله و صداى حضرت از دعاى كميل است كه از نظر مال و تأثير و دگرگونى در عالم نظير ندارد. اگر مانند اين صدا را در ميان ارزش دارترين صداها پيدا كرديد؟ اين صدا، صداى خاصى است، چون جايگاه و موقعيت آن خاص است. بايد همه مقدمات و مؤخّرات كار را تحليل كنيم، بعد صدا را بشنويم و بفهميم.

ارزش صداهاى الهى

 

اهل دل و افراد متخصص اين صداها را مى فهمند و مى شناسند كه چه صدايى است. به خدا قسم! من شرمنده ام كه مى خواهم با زبانم اين صدا را بخوانم:

هزار مرتبه شستم دهان به مشك و گلاب

 

هنوز نام تو بردن كمال بى ادبى است

     

 

البته عمق و مفهوم اين صدا را بايد گرفت، بعد ببينيد اگر تمام فرشتگان توانستند حقيقت اين صدا را بفهمند؟ فهمش كار آنها نبوده و نيست.

______________________________
(1)- اقبال الأعمال: 709؛ مصباح المتهجد: 849.

بين هفتاد و يك بدن قطعه قطعه و هشتاد و چهار ناله، در كمال آرامش، به معشوق مى گويد:

«صَبراً عَلَى قَضائِك» «1» اين طبل هاى توخالى چيست كه براى شما مى زنند؟ به شما يقين بدهم كه ما اين صدا را به كيفيتى ديگر در قيامت مى شنويم. همه گوش ها را نمى گذارند كه در آنجا اين صدا را بشنوند. اين صدا از گلوى خدا است.

لياقت شنيدن صداهاى الهى

 

مگر در قرآن، در سوره بقره نمى فرمايد:

«وَ لا يُكَلِّمُهُمُ اللَّهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ» «2»

من صدايم را در قيامت به همه گوش ها نمى رسانم. گوشى بايد باشد كه صداى منِ خدا را بشنود.

«صَبراً عَلَى قَضائِك»

با على اكبر، قمر بنى هاشم و يارانم، در اوج سوختن دل، با على اصغر جان داده در آغوشم مرا امتحان مى كنى؟ صبر مى كنم. از تو رو بر نمى گردانم، مى ايستم و لذت مى برم.

«وَ لامَعْبُودَ سِواكَ»

محبوب من! ديگر چه مى خواهى؟ اين ديگر اوج آن صداى جان است. جان

______________________________
(1)- ينابيع المودة: 3/ 82 (مقتل الحسين عليه السلام).

(2)- بقره (2): 174؛ «و خدا روز قيامت با آنان سخن نمى گويد.»

همه كليدها در اين جا جمع است، به دنبال چه كليدى مى گردى؟

«يا غياث المستغيثين»

 والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته

 

 


منبع : پایگاه عرفان
0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

مطالعة عالم آفرينش، راه درك توحيد
تشبيه انسان به زمين‏
یزد حسینیه آیت الله شهید صدوقی دههٔ سوم صفر پاییز ...
توحید (1) - جلسه بیستم – (متن کامل + عناوین)
حكايتى در آبرومندى يك فقير
شیطان و اهل تقوا - جلسه هفدهم – (متن کامل + عناوین)
تفاوت قلب مریض و قلب سلیم
عزيز مصر شدن نتيجه كرامت نفس
معناي توحيد و شرك
قول احسن

بیشترین بازدید این مجموعه

ديوث و معناى آن
تشبيه انسان به زمين‏
هدف خلقت از زبان امام على عليه السلام‏
شیطان و اهل تقوا - جلسه هفدهم – (متن کامل + عناوین)
مرگ و عالم آخرت
حكايتى در آبرومندى يك فقير
مطالعة عالم آفرينش، راه درك توحيد
عالم صلب پدر
قول احسن
نگاه یک پدر حکیم به تربیت فرزند

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^