فارسی
چهارشنبه 07 آذر 1403 - الاربعاء 24 جمادى الاول 1446
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 2
100% این مطلب را پسندیده اند

حكايتى از ذوالنون

 

آورده اند كه ذوالنون چيزى گفته: برف سنگينى در فصل سرما در مصر به زمين نشست، براى كارى لازم از شهر بيرون رفتم، از شهرك دور شدم همسايه خود را كه گبر مسلك بود و بر آيين آتش پرستان، ديدم؛ از او پرسيدم كه به چه كارى در اين موقعيت به بيرون آمده است؟ گفت:

ديدم برف سنگينى به زمين نشسته، پرندگان و ديگر جانداران بيابان از تأمين آذوقه در مضيقه و تنگى هستند و چه بسا گرسنه بمانند، كيسه اى ارزن به بيابان آورده ام، مى خواهم بر روى برف ها بپاشم تا اين گرسنگان نيازمند از آن بهره مند شوند، گفتم: عمل تو را قبول نمى كنند، گفت:

قبول نمى كنند آيا آن را هم نمى بينند؟! از پاسخ به وى بازماندم.

سال بعد در حال طواف بودم كه دستى به شانه ام رسيد، برگشتم آن گبر مسلك را ديدم كه مسلمان شده، در حال طواف است! به من گفت:

ديدند و پسنديدند،


منبع : پایگاه عرفان
0
100% (نفر 2)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

دو مخلوق خدا
حكايت سمره‏
داستانى عجيب در حسد
تنبيه نفس در حضور پیامبر (ص)
داستانى آموزنده درباره آبرودارى
احسان حضرت زهرا به مستمند
حكايت بهلول نبّاش‏
خدا و گنه‏كاران پشيمان‏
داستان ابراهيم و چهار پرنده‏
توبه فضیل عیاض

بیشترین بازدید این مجموعه

سرانجام شاهد بى گناهى يوسف
تنبيه نفس در حضور پیامبر (ص)
حكايت گرگان و كرمان‏
چند داستان عجيب در مسئله توبه‏
گردنبند با برکت حضرت زهرا(س)
طلب رزق و روزی و عنایت امیرالمؤمنین علیه السلام
حکایت خدمت به پدر و مادر
محروم ماندن از سعادت ابدى‏
عبوديت را از يك عبد بياموزيم‏
عابد و فاسق‏

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^