كاشفى در تفسيرش گويد:
مستعيذ يا عامى است و يا عارف، استعاذه عوام آن است كه از وسوسه شيطان پناه به حضرت بارى برند و استعاذه عارفان آن كه از حال شيطان به حق پناه جويند، يعنى صفت عجب كه موجب طعن و لعن ابليس شده و او را از اوج قرب و عزت به حضيض بعد و ذلت افكند اعاذه نمايند و التجا كنند به حضرت ذوالجلال از پندار كمال و تصور حسن حال كه نتيجه انانيت است و انانيت سبب اتصاف به صفات شيطان.
حق تعالى گفت با موسى به راز |
كآخر از ابليس رمزى جوى باز |
|
چون بديد ابليس را موسى به راه |
گشت از ابليس موسى رمز خواه |
|
گفت دايم ياد دار اين يك سخن |
من نگو تا تو نگردى همچو من |
|
استعاذه صادقان، احتراز است از مشاهده خلق و تطهير دل از هر چه مانع باشد از استغراق در شهود حق.
و شيطان و هم ديده محجوبان بى بصيرت را كه از مضيق صورت، قدمى به فضاى صحراى معنى ننهاده اند، به نقوش و الوان ظهورات مختلفه و تعينات متنوعه كه به واسطه تجليات متكثره بر لوح نمايش جلوه گرند، مشغول ساخته تا از ملاحظه نور وحدت كه در نظر روشندلان ماحى نقش و لون و كثرت موهوم است، غافل مانده اند و تا چشم اين ديوان به تير استعاذه حقيقت كه قطع نظر از شهود ماسواست دوخته نگردد، جمال وحدت صرف روى نخواهد نمود.
سالك هرگاه به مقام تجلى افعال برسد و اين نكته مشهود وى گردد كه هيچ فعل در صور مظاهر ظاهر نشود مگر از فاعل حقيقى:
[وَ اللَّهُ خَلَقَكُمْ وَ ما تَعْمَلُونَ ].
در حالى كه خدا شما را و آنچه را مى سازيد، آفريده است.
استعاذه او در اين مرتبه از افعالى باشد، كه آثار تجليات جلالى است چون عقاب و انتقام به افعالى كه نتايج تجليات جمالى اند چون عفو و اكرام.
و هرگاه به رتبه تجليات صفاتى رسد، بر او روشن گردد كه هيچ صفت كمال ثابت نيست مگر حق را و نسبت آن ها به اهل عالم عاريتى است، استعاذه وى از صفات قهريه باشد چون سخط و غضب به صفات لطيفه چون رضا و رحمت و از مقتضيات اسم المضل كه ابليس و اشياع او مظاهر آثار آنند، پناه برد به اسم الهادى كه انبيا و اتباع ايشان مطارح انوار آنند.
و باز هر وقت به درجه اى ترقى كند كه لمعات تجليات ذات پرتوى افكنده نشانه:
[كُلُّ شَيْ ءٍ هالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ ].هر چيزى مگر ذات او هلاك شدنى است.
حق اليقين وى شود، استعاذه هم از ذات به ذات خواهد بود:
«هم خود الست گويد و هم خود بلى كند».
و حضرت خاتم انبيا صلوات اللّه وسلامه عليه در استعاذه به اين هر سه مرتبت اشاره فرمودند، در وقت تجلى انوار توحيد افعال:
أعُوذُ بِعَفْوِكَ مِنْ عِقابِكَ .
و در زمان طلوع اشعه توحيد صفات:
أعُوذُ بِرِضاكَ مِنْ سَخَطِكَ .
و به هنگام ظهور عظمت ذات:
أعُوذُ بِكَ مِنْكَ .
و لمعه اين نكته سوم جز در زمان سعادت، نشان آن حضرت درخشان نشد چه هر مستعيذى از اعاظم انبيا عليهم السلام استعاذه از آنجا كردند كه ايشان بودند و حضرت ختمى منقبت اعوذ از آنجا گفت كه نه او بود، همه مى گفتند: پناه به تو از غير تو و آن صاحب همت ديده غيرت از غير فرو بسته مى گفت: پناه به تو از تو.
اين بود كه خداوند تبارك و تعالى حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله را فضايل بى كران و خصايص بى پايان عطا فرمود، از آن جمله حضرتش را رحمت عالميان ساخت.
[وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِينَ ] .و تو را جز رحمتى براى جهانيان نفرستاديم.
و طاعتش را به اطاعت خود قرين گردانيد:
[مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ ] .هر كه از پيامبر اطاعت كند، در حقيقت از خدا اطاعت كرده.
و بيعت او را به بيعت خود:
[إِنَّ الَّذِينَ يُبايِعُونَكَ إِنَّما يُبايِعُونَ اللَّهَ ] .به يقين كسانى كه با تو بيعت مى كنند، جز اين نيست كه با خدا بيعت مى كنند.
و عزت او را به عزت خود:
[وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ ] .در حالى كه عزت و اقتدار براى خدا و پيامبر او.
و رضا و خشنودى او را به رضاى خود:
[وَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَحَقُّ أَنْ يُرْضُوهُ ].شايسته تر آن بود كه خدا و رسولش را خشنود كنند.
و اجابت او را به اجابت خود:
[يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ ] .اى اهل ايمان! هنگامى كه خدا و پيامبرش شما را به حقايقى كه به شما [حيات معنوى و] زندگى [واقعى ] مى بخشد، دعوت مى كنند اجابت كنيد.
و محبت او را به محبت خود:
[قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ ].بگو: اگر خدا را دوست داريد، پس مرا پيروى كنيد تا خدا هم شما را دوست بدارد.
و نيز آن حضرت را با خلق عظيم تعريف فرمود.
و اين همه نتيجه استعاذه حقيقى عبد است و تحقق او به حقايق ملكوتى و آسمانى، پس با زبان تنها استعاذه كفايت نمى كند كه عملًا به حضرت دوست پناه برده و خود را از حول و قوه غير به فضاى عنايت و حول و قوه او برسانيد و از حضرتش با عجز و انكسار اين معنى را بخواهيد.
به قول الهى آن شوريده مست و بلبل گلزار الست:
يا رب از لوح دلم غير غم خويش ببر |
به جز انديشه عشق از من دلريش ببر |
|
هر خيال از دل و هر فكرتم از صفحه ذهن |
جز خيال رخت اى يار وفاكيش ببر |
|
يك تجلى كن و از قلب محبان تا حشر |
به تماشاى رخت هر غم و تشويش ببر |
|
با كم و بيش دل خاك پرستان خوش باد |
يا رب از خاطر ما فكر كم و بيش ببر |
|
منبع : پایگاه عرفان