یا ابالفضل تویی تاج سر ام بنین
پسر فاطمه هستی پسر ام بنین
تو علمدارترین صاحب پرچم هستی
تو به اسرار دل فاطمه محرم هستی
تا تو بودی نگرانی به دل خیمه نبود
تا تو رفتی همه ی خیمه شده رنگ کبود
گر چه گفتی تو غلامی به من اما عباس
تو شدی آبروی حضرت زهرا عباس
من زینب چه کنم بی تو در این دشت بلا
من و یک خیمه ی پر کودک و زن در صحرا
دست تو قطع شد و دست مرا می بندند
چشم تو پاره و بر گریه ی من می خندند
جگر من شده چون چشم تو پاره پاره
دختر شیر خدا بعد تو شد آواره
از شکافی که به فرق سر تو افتاده
معجر از روی سر خواهر تو افتاده
به همان محکمی ضربت نامرد عمود
خورده ام سیلی و رخساره ی من گشته کبود
تو سر نیزه و من محمل بی پرده اخا
سهم تو علقمه و قسمت من شام بلا
منبع : جواد حیدری