
داستانى بسيار آموزنده
در جنگى كه ميان سپاه اسلام و روميان در گرفت دوازده نفر از سربازان اسلام اسير شدند، آنان را به پايتخت نزد امپراطور بردند، امپراطور شگفت زده شده كه اينان كيانند كه با شمار كم و ساز و برگ اندك همه جا پيروز مىشوند؟ ابتدا به آنان پيشنهاد كرد كه سربازان مرا در مرحله تقويت روح و شجاعت و ايستادگى به گونهاى تربيت كنيد.
كه مانند شما شوند، و در برابر آن حقوق زيادى دريافت كنيد، آنان بدون تقيه چون مورد تقيه نبود پاسخ دادند آيهاى در قرآن به ما اجازه يارى دادن به كفر و مجرم را نمىدهد:
رَبِّ بِما أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فَلَنْ أَكُونَ ظَهِيراً لِلْمُجْرِمِينَ.
چون اين پيشنهاد را نپذيرفتند، دستور داد آنان را به كليسا بردند و دختران زيباروى را نشان آنان دادند تا با ديدن آنان تمايل به شهوت پيدا كنند و در مقابل تسليم كردن دختران در برابر امپراطور سر طاعت فرود آورده به خواستههاى او تن دهند، سربازان قوى ايمان اسلام چشم به زمين دوخته و بدون اين كه توجهشان به آن زيبارويان جلب شود گفتند: اينجا شهوت خانهاست نه عبادت خانه.
خبر به امپراطور دادند، گفت به آنان بگوئيد اگر خواسته مرا نپذيريد همه شما را به قتل مىرسانم، همه با خوشحالى گفتند آرزوى ما كشته شدن در راه خداست كه بهشت از اين مسير به دست مىآيد.