فارسی
شنبه 10 آذر 1403 - السبت 27 جمادى الاول 1446
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 0

داستانى عجيب از فضيل و هارون‏

 

هارون در كمال قدرت وسطوت و در عين كبر و نخوت با جمعى به حج آمده بود. در طواف بيت ملخى را لگد مال كرد در حالى كه حكمش را نمى دانست.

شنيد فضيل عياض در مسجدالحرام است. جهت يافتن حكم مسأله مأمون را نزد وى فرستاد تا او را به حضورش بياورد. مأمون نزد فضيل آمد و پس از سلام گفت: خليفه سلام دارد و مى گويد چند لحظه نزد ما بيا، فضيل جواب مأمون را نداد، مأمون بازگشت و گفت: مرا نزد كسى فرستادى كه تو را به حساب نمى آورد!

هارون با غصب و خشم حركت كرد، در حالى كه اطرافيانش به وحشت افتادند. چون به فضيل رسيد گفت: اى فضيل! واجب است نزد ما آيى و حقّ ما را بشناسى، آخر ما حاكم شماييم! من در حال احرام و طواف ملخى را لگد كرده ام، حكمش چيست؟ فضيل بلندبلند گريه كرد و گفت: چه چوپانى هستى كه از گوسپند مسأله مى پرسى! بر چوپان واجب است محلّ گوسپندان را امن كند، غذاى نيكو فراهم آورد، آب شيرين بدهد، تو كه از يك مسأله دين عاجزى، چه چوپانى هستى واين گله را كجا مى برى؟!


منبع : پایگاه عرفان
0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

انفاق دو پيراهن و مال‏
برده آزاد
خويشتن را نجات ده
نمى‏دانم‏
پناه بردن حضرت سيّدالشهدا(ع) به حضرت عباس(ع)
 امیرالمؤمنین در بازار بصره
ولى از مفهوم آن بى‏خبرند
فروتنى آيت اللَّه بروجردى‏
حكايت گرگان و كرمان‏
زن بدكاره‏ در خانه عابد

بیشترین بازدید این مجموعه

رسول خدا و كنيز گريان
خويشتن را نجات ده
حیات پیغمبر صلی اﷲ علیہ وآلہ و سلم میں ابو طالب ...
گردنبند با برکت حضرت زهرا(س)
داستان جنيد بغدادى و مسكين‏
تأخير اجابت دعا
زن بدكاره‏ در خانه عابد
حکایت خدمت به پدر و مادر
ولى از مفهوم آن بى‏خبرند
ابراهيم عليه السلام و ملك الموت‏

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^