سعادت و شقاوت
معناى سعادت و شقاوت
تهران، مسجد حضرت امير عليه السلام رمضان 1384
الحمدلله رب العالمين و صلّى الله على جميع الانبياء والمرسلين و صلّ على محمد و آله الطاهرين.
قرآن كريم در پايان سوره مباركه هود از دو حقيقت خبر مى دهد، در قرآن از يك حقيقت تعبير به «سعادت» و از يك نكته و حقيقت تعبير به «شقاوت» مى نمايد. در فارسى سعادت به معناى خوشبختى و شقاوت هم به معناى تيره بختى و بدبختى است.
در آيه اى سعادت و شقاوت را اين گونه مطرح مى كند، بيان نمى كند كه سعادتمندان به چه سبب و علتى سعادتمند شدند و اهل شقاوت و تيره بختان به چه علت بدبخت و تيره بخت شدند، تنها مطلبى كه درباره اهل سعادت و شقاوت بيان مى كند، عاقبت سعادتمندان و سرانجام شقاوتمندان است.
عاقبت انسانهاى سعادتمند و شقى «1»
درباره سعادتمندان مى فرمايد:
«وَ أَمَّا الَّذِينَ سُعِدُوا فَفِي الْجَنَّةِ» «2»
كسانى كه اهل سعادت شدند، در بهشت هستند،
«فَأَمَّا الَّذِينَ شَقُوا فَفِي النَّارِ» «3»
______________________________
(1)- بحار الأنوار: 5/ 154، حديث 4؛ « [قرب الإسناد] بِالْإِسْنَادِ قَالَ سَمِعْتُ الرِّضَا عليه السلام يَقُولُ جَفَّ الْقَلَمُ بِحَقِيقَةِ الْكِتَابِ مِنَ اللَّهِ بِالسَّعَادَةِ لِمَنْ آمَنَ وَ اتَّقَى وَ الشَّقَاوَةِ مِنَ اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لِمَنْ كَذَّبَ وَ عَصَى.» همان، حديث 5 [الخصال ]؛ «جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ آبَائِهِ عَنْ عَلِيٍّ عليه السلام أَنَّهُ قَالَ حَقِيقَةُ السَّعَادَةِ أَنْ يُخْتَمَ الرَّجُلُ عَمَلُهُ بِالسَّعَادَةِ وَ حَقِيقَةُ الشَّقَاءِ أَنْ يُخْتَمَ الْمَرْءُ عَمَلُهُ بِالشِّقَاءِ.»
(2)- هود (11): 108؛ «اما نيك بختان [كه به توفيق و رحمت خدا سعادت يافته اند] تا آسمان ها و زمين پابرجاست، در بهشت جاودانه اند.»
(3)- هود (11): 106؛ «اما تيره بختان [كه خود سبب تيره بختى خود بوده اند] در آتش اند.»
كسانى كه تيره بخت و بدبخت هستند، اهل آتش و دوزخ مى باشند، لازم و واجب است كه ما از طريق معارف الهى آگاهى پيدا كنيم كه سعادتمندان با چه خصلت ها، روش ها و حركت هايى به اين نقطه اوج رسيده اند و شقاوتمندان با چه خصلت ها، روش و حركاتى به اسفل السافلين رسيده اند، انسان هاى پست در دنيا بسيار مى باشند، كسانى كه در قرآن به آنها پست گفته مى شود، جايگاه آنها آتش جهنم مى باشد.
وجود مبارك حضرت على بن موسى الرضا عليه السلام توضيح جالبى در اين زمينه دارند، بنابر نقل شيخ صدوق، در كتاب پر قيمت «عيون اخبار الرضا» كه اين نقطه، دچار شدن انسان به آتش قيامت مى باشد، انسان تا از دنيا نرفته، بايد تغيير كاملى در اين زمينه ايجاد كند و بهترين فرصت تغيير، ماه مبارك رمضان است.
نقطه شقاوت در انسان
اغلب مردان و زنان در مورد آن بى توجه هستند، و در صريح قرآن مجيد آمده است، كسى كه به آن آلوده شود، قطعاً اهل جهنم است. نقطه شقاوت، همان ذخيره كردن، فراوان شدن مال و ماندن اين ذخيره و ماندن اين ثروت تا مرگ صاحب ثروت مى باشد.
خداوند مى فرمايد:
«الَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ»
كسانى كه ثروت را انباشته مى كنند، كنز، يعنى انباشته كردن، روى هم نهادن و اضافه كردن مى باشد و محور تمام حركات آنها در دنيا اضافه كردن مال است؛ يعنى بيمار جمع كردن ثروت و انباشته كردن مال هستند،
«وَ لا يُنْفِقُونَها فِي سَبِيلِ اللَّهِ» «1»
______________________________
(1)- توبه (9): 34؛ «كسانى را كه طلا و نقره مى اندوزند و آن را در راه خدا هزينه نمى كنند.»
«سَبِيلِ اللَّهِ»؛ يعنى تمام كارهاى خير، نكته عجيب آيه اين است كه خداوند انفاق را بر اين ثروت انباشته، پذيرفته است و حرام نمى داند، به كسانى اشاره مى كند كه ثروت فراوانى را از مال حلال انباشته كرده اند، زيرا انفاق به ثروت حرام تعلق نمى گيرد، كسى كه ده ميليارد رشوه گرفته است و يا مال غصبى نزد او است يا از اختلاس و با دوز و كلك به دست آورده است، نمى تواند آن را انفاق كند، اين مال، از اموال ملت است، البته مال دولت را بيت المال مى نامند، خداوند متعال تنها حكمى كه بر اين مال دارد، اين است كه آن اموال را به بيت المال يا به صاحبانش برگردانيد. خداوند فرمان انفاق، به مال حرام نمى دهد، خداوند به معصيت و گناه امر نمى كند.
«لا يَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ» «1»
مال حرام در انفاق، امر به فحشا و منكر است.
در باب مال حرام، قرآن يك حكم دارد:
«فَلَكُمْ رُؤُسُ أَمْوالِكُمْ لا تَظْلِمُونَ وَ لا تُظْلَمُونَ» «2»
مال خود را از مال ديگران جدا كنيد و بقيه را به صاحبان آنها برگردانيد، پروردگار مى فرمايد:
«وَ لا يُنْفِقُونَها فِي سَبِيلِ اللَّهِ»
بعد به تمام ثروتمندان اشاره مى كند كه:
«فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِيمٍ» «3»
نه عذاب، بلكه «عَذابٌ أَلِيمٌ»؛ يعنى به عذاب دردناك اشاره مى كند، اين غير از عذاب است. حضرت رضا عليه السلام وقتى كه مى خواهند اين نكته را روشن كنند، كه بخل و انباشتن ثروت از موارد تيره بختى و شقاوت است، فرمودند:
______________________________
(1)- اعراف (7): 28؛ «به كار زشت فرمان نمى دهد.»
(2)- بقره (2): 279؛ «اصل سرمايه هاى شما براى خود شماست [و سودهاى گرفته شده را به مردم بازگردانيد] كه در اين صورت نه ستم مى كنيد و نه مورد ستم قرار مى گيريد.»
(3)- توبه (9): 34؛ «و آن را در راه خدا هزينه نمى كنند، به عذاب دردناكى مژده ده.»
«لايجمع المال»
ثروت نزد هيچ مرد و زنى جمع نمى شود.
روش جمع كردن ثروت
«لايجمع المال الا بخصال الخمس» «1» با پنج روش ثروت ثروتمندان انباشته مى شود، كانال اول:
«ببخل شديد» «2» بسيار سخت است كه مقابل موارد فى سبيل الله را مى بيند اما خرج نمى كند، آن قدر بى رحم است كه تغييرى در حال او ايجاد نمى شود.
كانال دوم:
«و أمل طويل» «3» به آرزوهاى طولانى اميدوار مى شود؛ يعنى در ذهن خود افكارى را طراحى مى كند كه ثروت زيادى به دست بياورد، در جستجوى نقشه ها و طرح هاى دور از دسترس مى رود، كه اصلًا عمر او و خانواده اش كفاف نمى دهد، كه به آن ثروت برسد، قصد دارد كه در خارج از كشور با ثروت خود، پارك، شهربازى، كشتى و هواپيماى اختصاصى بخرد و با آن مسافر جابجا كند، اما افسوس كه به آرزوهاى طولانى نمى رسد، هزار هكتار زمين مى خرد كه بعد از يك سال، مترى يك ميليون تومان بفروشد، دچار آرزوهاى طولانى مى شود و پول خود را خرج نمى كند. اما عمر او كفاف نمى كند.
كانال سوم:
«و حرص غالب» «4»
______________________________
(1)- وسائل الشيعة: 21/ 560، حديث 27873؛ عيون اخبار الرضا عليه السلام: 1/ 276، باب 28، حديث 13؛ «إِسْمَاعِيلَ بْنِ بَزِيعٍ قَالَ سَمِعْتُ الرِّضَا عليه السلام يَقُولُ لَايُجْمَعُ الْمَالُ إِلَّا بِخَمْسِ خِصَالٍ بِبُخْلٍ شَدِيدٍ وَ أَمَلٍ طَوِيلٍ وَ حِرْصٍ غَالِبٍ وَ قَطِيعَةِ الرَّحِمِ وَ إِيثَارِ الدُّنْيَا عَلَى الآْخِرَةِ.»
(2)- الكافى: 4/ 44، باب البخل و الشح، حديث 1- 3؛ «مَسْعَدَةَ بْنِ صَدَقَةَ عَنْ جَعْفَرٍ عَنْ آبَائِهِ عليه السلام أَنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ سَمِعَ رَجُلًا يَقُولُ إِنَّ الشَّحِيحَ أَغْدَرُ مِنَ الظَّالِمِ فَقَالَ لَهُ كَذَبْتَ إِنَّ الظَّالِمَ قَدْ يَتُوبُ وَ يَسْتَغْفِرُ وَ يَرُدُّ الظُّلَامَةَ عَلَى أَهْلِهَا وَ الشَّحِيحُ إِذَا شَحَّ مَنَعَ الزَّكَاةَ وَ الصَّدَقَةَ وَ صِلَةَ الرَّحِمِ وَ قِرَى الضَّيْفِ وَ النَّفَقَةَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ أَبْوَابَ الْبِرِّ وَ حَرَامٌ عَلَى الْجَنَّةِ أَنْ يَدْخُلَهَا شَحِيحٌ، أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام قَالَ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام إِذَا لَمْ يَكُنْ لِلَّهِ فِي عَبْدٍ حَاجَةٌ ابْتَلَاهُ بِالْبُخْلِ، إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله لِبَنِي سَلِمَةَ يَا بَنِي سَلِمَةَ مَنْ سَيِّدُكُمْ قَالُوا يَا رَسُولَ اللَّهِ سَيِّدُنَا رَجُلٌ فِيهِ بُخْلٌ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ أَيُّ دَاءٍ أَدْوَى مِنَ الْبُخْلِ ثُمَّ قَالَ بَلْ سَيِّدُكُمْ الْأَبْيَضُ الْجَسَدِ الْبَرَاءُ بْنُ مَعْرُورٍ.»
(3)- الكافى: 2/ 320، حديث 17؛ «ابْنِ أَبِي يَعْفُورٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام يَقُولُ مَنْ تَعَلَّقَ قَلْبُهُ بِالدُّنْيَا تَعَلَّقَ قَلْبُهُ بِثَلَاثِ خِصَالٍ هَمٍّ لَايَفْنَى وَ أَمَلٍ لَايُدْرَكُ وَ رَجَاءٍ لَايُنَال.»
و نيز در بحار الأنوار: 70/ 167، باب 128، حديث 30؛ «كِتَابُ الْغَارَاتِ، قَالَ خَطَبَ عَلِيٌّ عليه السلام فَقَالَ إِنَّمَا أَهْلَكَ النَّاسَ خَصْلَتَانِ هُمَا أَهْلَكَتَا مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ وَ هُمَا مُهْلِكَتَانِ مَنْ يَكُونُ بَعْدَكُمْ أَمَلٌ يُنْسِي الآْخِرَةَ وَ هَوًى يُضِلُّ عَنِ السَّبِيلِ.»
و در بحار الأنوار: 70/ 166، حديث 29؛ « [نهج البلاغة] قَالَ عليه السلام مَنْ جَرَى فِي عِنَان أَمَلِهِ عَثَرَ بِأَجَلِهِ
وَ قَالَ عليه السلام أَشْرَفُ الْغِنَى تَرْكُ الْمُنَى
وَ قَالَ عليه السلام مَنْ أَطَالَ الْأَمَلَ أَسَاءَ الْعَمَلَ
وَ قَالَ عليه السلام كَمْ مِنْ أَكْلَةٍ تَمْنَعُ أَكَلَاتٍ.»
(4)- بحار الأنوار: 70/ 162 حديث 21، 31، 41، 51؛ « [الخصال ] عَنْ سَعِيدِ بْنِ عِلَاقَةَ عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام قَالَ إِظْهَارُ الْحِرْصِ يُورِثُ الْفَقْرَ.
[الخصال ] عَنِ ابْنِ نُبَاتَةَ عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام قَالَ الْحِرْصُ مَفْقَرَةٌ.
[علل الشرائع ] قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله اعْلَمْ يَا عَلِيُّ أَنَّ الْجُبْنَ وَ الْبُخْلَ وَ الْحِرْصَ غَرِيزَةٌ وَاحِدَةٌ يَجْمَعُهَا سُوءُ الظَّنِّ.
[معاني الأخبار] الْحَارِثِ الْأَعْوَرِ قَالَ كَانَ فِيمَا سَأَلَ عَنْهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام ابْنَهُ الْحَسَنَ عليه السلام أَنَّهُ قَالَ لَهُ مَا الْفَقْرُ قَالَ الْحِرْصُ وَ الشَّرَهُ.
جمع شدن ثروت مى باشد، يعنى دچار زياده خواهى شده است، خدا نكند روزى انسان به اين بيمارى ها مبتلا شود، بسيار بيمارى خطرناكى است.
كانال چهارم:
«و قطيعة رحم» «1» قرآن امر دارد كه به پدر و مادر احسان كنيد،
«آتَى الْمالَ عَلى حُبِّهِ ذَوِي الْقُرْبى » «2»
به خويشان ناتوان و تهيدست خودتان كمك كنيد، برادر، خواهر، داماد، عمو و دايى دارد و مى داند در آتش فقر جگرش مى سوزد، اما به آنها كمك نمى كند.
خدا علناً قاطع رحم را لعنت كرده و وعده داده است كه قاطع رحم بوى بهشت را استشمام نمى كند در حالى كه بوى بهشت تا پانصد سال دورتر استشمام مى شود. «3» كانال پنجم:
«ايثار الدنيا على الاخرة»
آخرت را تعطيل كرده است، فقط به سراغ دنياسازى مى رود، كارى به آخرت ندارد، اگر مى خواست آخرت را بسازد، خمس، زكات و صدقه مى داد، بايد انفاق مى كرد، هر سال ده جهيزيه بايد مى داد، كار براى چهار جوان توليد مى كرد. به آخرت كارى ندارد فقط دنياساز است.
قرآن مسأله جالبى دارد. مى فرمايد:
«يَحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ»
فكر مى كند كه اين ثروت فراوان، جلوى مرگ او را مى گيرد، آيا تاكنون هيچ ثروتمند و هيچ قارونى نمرده است؟ بابا طاهر چقدر زيبا مى فرمايد.
______________________________
(1)- وسائل الشيعة: 5/ 44، حديث 5858؛ «يُونُسَ بْنِ رِبَاطٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله لَايَجِدُ رِيحَ الْجَنَّةِ عَاقٌّ وَ لَاقَاطِعُ رَحِمٍ وَ لَامُرْخِي الْإِزَارِ خُيَلَاء.»
و نيز در مستدرك الوسائل: 9/ 106، حديث 10365؛ «أَبُو الْقَاسِمِ الْكُوفِيُّ فِي كِتَابِ الْأَخْلَاقِ، عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله أَنَّهُ قَالَ لَايُجَالِسُنَا قَاطِعُ رَحِمٍ فَإِنَّ الرَّحْمَةَ لَاتَنْزِلُ عَلَى قَوْمٍ فِيهِمْ قَاطِعُ رَحِمٍ وَ قَالَ صلى الله عليه و آله لَايَدْخُلُ الْجَنَّةَ قَاطِعُ رَحِمٍ.»
(2)- بقره (2): 177؛ «مال و ثروتشان را با آنكه دوست دارند به خويشان و يتيمان و درماندگان و در راه ماندگان و سائلان و [در راه آزادى ] بردگان مى دهند.»
(3)- مستدرك الوسائل: 15/ 185، حديث 17952؛ «الشَّيْخُ الطُّوسِيُّ فِي كِتَابِ الْغَيْبَةِ، أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام عَنْهُ عليه السلام فِي حَدِيثٍ أَنَّهُ قَالَ يَا سَالِمَةُ إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ الْجَنَّةَ فَطَيَّبَهَا وَ طَيَّبَ رِيحَهَا وَ إِنَّ رِيحَهَا لَيُوجَدُ مِنْ مَسِيرَةِ أَلْفَيْ عَامٍ وَ لَايَجِدُ رِيحَهَا عَاقٌّ وَ لَاقَاطِعُ رَحِمٍ.»
بحار الأنوار: 71/ 85، باب 2، حديث 99؛ «أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام قَالَ مَلْعُونٌ مَلْعُونٌ مَنْ ضَرَبَ وَالِدَهُ أَوْ وَالِدَتَهُ مَلْعُونٌ مَلْعُونٌ مَنْ عَقَّ وَالِدَيْهِ مَلْعُونٌ مَلْعُونٌ قَاطِعُ رَحِمٍ.»
به گورستان گذر كردم كم و بيش |
بديدم حال دولت مند و درويش |
|
نه درويشى به خاكى بى كفن ماند |
نه دولتمند برد از يك كفن بيش «1» |
|
درويش يعنى تهيدست.
حكايتى در دفن مردى ثروتمند
روزى مى خواستند در حرم حضرت عبدالعظيم جنازه اى را دفن كنند، دوستان من در حال تشييع آن جنازه بودند، در آن زمان قبر دويست هزار تومان بوده است، به خانم ميت گفتند: خانم مى گويند قبر دويست هزار تومان مى باشد، گفت:
بهشت زهرا قبر چه قيمت است؟ گفتند سيصد هزار تومان، گفت: من اين مقدار پول ندارم. اطرافيان گفتند: خانم، وقتى شوهر شما درِ صندوق را باز مى كردند، فقط سيصد سند شش دانگ منگوله دار ملكى در صندوق بوده، در بانك هم نزديك به هشتصد الى نهصد ميليون پول نقد دارد. آن خانم گفت: آن اموال، مال من و دو فرزندم مى باشد. گفتند: خيلى علاقه داشت كه در حرم حضرت عبدالعظيم دفن شود، گفت: غلط كرد كه علاقه داشت. در تشييع جنازه، جنازه در تابوت بود، يكى كلاه را از سر خود برداشت، و به مردم اعلام كرد كه پول قبر را بدهيد تا بدبخت را دفن كنيد.
اين ثروت انباشته، عامل دفع مرگ است؟
«الَّذِي جَمَعَ مالًا وَ عَدَّدَهُ* يَحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ»
مرتب ثروت روى ثروت مى ريزد و ماشين حساب خود را در مى آورد و حساب مى كند كه امروز چقدر اضافه شده است، خدا از اين بيمارى ها اطلاع دارد، خانم به او مى گويد: چرا پول هاى خود را هر روز مى شمارى، هفته به هفته پول ها را بشمار، مى گويد: نمى توانم، هر روز بايد بشمارم. تمام روانكاوان و روانشناس ها مى گويند
______________________________
(1)- بابا طاهر عريان.
كه اين افراد وقتى شب ها مى خوابند خواب پول مى بينند، خواب شمردن را مى بينند.
«كَلَّا لَيُنْبَذَنَّ فِي الْحُطَمَةِ»
اين طور نيست كه ثروت جلوى مرگ، سرطان، سكته مغزى، معلوليت و تصادف تو را بگيرد، تو را در «حطمه» پرتاب مى كنند، بعد به پيغمبر صلى الله عليه و آله مى فرمايد:
«وَ ما أَدْراكَ مَا الْحُطَمَةُ»
در آن شكننده خردكننده پرت مى كنند، بعد به پيغمبر صلى الله عليه و آله مى فرمايد: چه مى دانى حطمه چيست؟ حبيب من تو خبر ندارى، من به تو مى گويم:
«نارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ»
آتشى است كه من افروختم،
«الَّتِي تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ»
كه تا ذات قلب ها را مى گيرد،
«إِنَّها عَلَيْهِمْ مُؤْصَدَةٌ»
وقتى در آتش رفتند، تمام درهاى خروجى تا ابد بسته مى شود،
«فِي عَمَدٍ مُمَدَّدَةٍ» «1»
ستون هاى اين آتش چند هزار كيلومتر است.
پنج عامل سبب انباشته شدن ثروت است. اين جمع اموال نقطه شقاوت است، هر كس دچار اين بيمارى مى باشد، در ماه رمضان آن را از خود دور نمايد، آن:
______________________________
(1)- همزه (104): 2- 9؛ «همان كه ثروتى فراهم آورده و [پى در پى ] آن را شمرد [و ذخيره كرد.]* گمان مى كند كه ثروتش او را جاودانه خواهد كرد.* اين چنين نيست، بى ترديد او را در آن شكننده، اندازند؛* و تو چه مى دانى آن شكننده چيست؟* آتش برافروخته خداست* [آتشى ] كه بر دل ها برآيد و چيره شود.* آن آتش بر آنان سربسته است [كه هيچ راه گريزى از آن ندارند؛]* [آتشى ] در ستون هايى بلند و كشيده.»
«الَّذِي جَمَعَ مالًا وَ عَدَّدَهُ»
را بشكند، و شروع به تفريق كردن آن نمايد و با خدا عهد كند كه خمس و زكات خود را بدهد، فى سبيل الله وارد شود، در ماه رمضان از حالت جمع اموال بيرون بيايد تا نام او از پرونده اشقياء به پرونده سعادتمندان انتقال پيدا كند.
طريقه رسيدن به سعادت
اما نقطه سعادت، چه عاملى موجب مى شود كه انسان اهل سعادت مى شود، كتابى به نام «التحصين» مى باشد كه بسيار كتاب ارزنده اى است. مؤلف آن وجود مبارك ابن فهد حلى است. حضرت صادق عليه السلام نقل مى كند كه خدا مى فرمايد:
«انّ من أغبط اوليائى عبداً مؤمناً»
در ميان بندگان، عده اى در اوج بندگى من هستند، «أعبد»؛ يعنى در نهايت بندگى و از اوليا و عاشق من هستند،
«ذا حظّ من صلاة» «1» كه از نماز خواندن نصيب و بهره مى برند، سعى مى كند كه در هنگام نماز صبح، ظهر و عصر، مغرب و عشا:
«تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ» «2»
لقمه حرام در بدن او نباشد. فرش و زمين حرام زير پاى او نباشد، لباس حرام به تن نكند، از آب حرام و غصبى در وضو و غسل استفاده ننمايد، اين گونه از نماز بهره مى برد؛ يعنى با نماز، گناهان ظاهر و پنهان را از زندگى خود دور مى كند و بندگى مى كند، با نماز رضايت مرا جلب مى كند و مقرّب به درگاه مى شود.
«الصلوة قربان كل تقىّ». «3»
______________________________
(1)- التحصين لابن فهد الحلي: 9، القطب الثاني في الإذن فيها؛ «عن أبي عبد الله عليه السلام قال قال الله تبارك و تعالى إن من أغبط أوليائي عبدا مؤمنا ذا حظ من صلاة أحسن عبادة ربه بالغيب و عبد الله في السريرة و كان غامضا في الناس و لم يشر إليه بالأصابع و كان رزقه كفافا فصبر عليه فعجلت به المنية فقل تراثه و قلت بواكيه.»
(2)- عنكبوت (29): 45؛ «از كارهاى زشت، و كارهاى ناپسند باز مى دارد.»
(3)- الكافى: 3/ 265، حديث 6؛ «أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا عليه السلام قَالَ الصَّلَاةُ قُرْبَانُ كُلِّ تَقِيٍّ.»
لذت بردن پيامبر صلى الله عليه و آله از نماز و عبادت
پيغمبر صلى الله عليه و آله از نماز لذت مى بردند و فرمودند:
«و قرّة عينى فى الصلوة» «1» وقتى كه عمر سعد در عصر تاسوعا دستور حمله را صادر كرد و گفت: تعداد ياران حسين كم است، مردها را بكشيد و زنان و دختران را اسير نماييد، همين امشب به طرف كوفه حركت مى كنيم، آن قدر أبى عبدالله عليه السلام عاشق نماز بود كه قمر بنى هاشم را صدا زد و فرمود: جنگ امروز بعد از ظهر را به فردا موكول كن، عباس جان من امشب مى خواهم زنده بمانم و نماز بخوانم.
«فان الله يعلم انّى «أحب تلاوة كتابه و الاستغفار و الدعا و الصلاة» «2» خدا عالم است كه حسين عاشق قرآن، استغفار، دعا و نماز است. نماز را دوست دارد و از آن در دنيا و آخرت بهره مى برد.
جوان عابد و نماز راستين
مرحوم نراقى در كتاب «طاقديس»، كه يكى از كتاب هاى معنوى شيعه است، نقل مى كند، حاكم شهر با دار و دسته و خانواده خود به شكار رفته بودند، جوانى مشغول كندن خار بود، به او گفتند از اينجا دور شو، گفت: چرا؟ گفتند: حاكم با اهل و عيال به شكار مى رود، جوان گفت: چشم. معمولًا صحرا باد دارد، بادى وزيد و چادر دختر حاكم كنار رفت. در زمان قديم ناموس همه پوشيده بود، زنان و دختران سلاطين، حكام، پولدار و بى پول. با حجاب بودند. چشم جوان خاركن به دختر حاكم افتاد، عاشق او شد، به فرهنگ حاكم و دربار آگاهى نداشت، به مادر خود گفت: من به خواستگارى مى روم، به خانه حاكم آمد، مأمور به جوان گفت:
______________________________
(1)- الكافى: 5/ 321، حديث 7؛ «أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله جُعِلَ قُرَّةُ عَيْنِي فِي الصَّلَاةِ وَ لَذَّتِي فِي النِّسَاء.»
(2)- اللهوف: 89؛ «قال الراوي و لما رأى الحسين عليه السلام حرص القوم على تعجيل القتال و قلة انتفاعهم بمواعظ الفعال و المقال قال لأخيه العباس عليه السلام إن استطعت أن تصرفهم عنا في هذا اليوم فافعل لعلنا نصلي لربنا في هذه الليلة فإنه يعلم أني أحب الصلاة له و تلاوة كتابه.»
چه مى خواهى، جوان گفت: من با حاكم كار دارم، مأمور گفت: چه كار دارى؟
گفت: مى خواهم به خواستگارى دختر او بروم، كتك مفصلى به او زد، و جوان را از آنجا دور كرد.
جوان ناراحت و بدحال شد، و ديگر نمى توانست كار كند، مادر او بسيار ناراحت بود، جوان رفيقى داشت كه از معنويت بويى برده بود، به او گفت: اگر واقعاً دختر را مى خواهى، به مسجد جامع شهر برو و نماز بخوان، به زودى مشكل تو حل مى شود. خداوند در قرآن مى فرمايد در مشكلات:
«وَ اسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ» «1»
متوسل به نماز شويد. جوان به مسجد جامع شهر آمد، مدت بسيارى در آنجا مشغول نماز خواندن بود، و اين عبادت تقريباً به يك سال به طول انجاميد، و در شهر شناخته و مشهور شد كه اهل خدا است، و در نماز براى گرفتاران و بيماران دعا مى كرد، اتفاقاً تعدادى از دعاهاى او مستجاب و مشكلات مردم حل مى شد، در شهر پيچيده بود كه او كليد حل مشكلات است. دختر حاكم به بيمارى سختى مبتلا شد، دكترها نمى توانستند او را مداوا كنند، نخست وزير گفت: مى گويند در اين شهر انسان عابدى زندگى مى كند، هر مشكلى را به وسيله دعا حل مى كند، حاكم گفت: او را نزد من بياوريد. نخست وزير به مسجد رفت و از جوان بى سواد خاركن، سؤال كرد كه به دربار تشريف مى آوريد؟ گفت: خير. مرا با دربار كارى نيست. ما زلفمان به زلف خدا گره خورده است، اگر شاه با ما كار دارد به اينجا بيايد.
نخست وزير نزد حاكم آمد و گفت: اعليحضرت شما بايد به مسجد بياييد، حاكم گفت: من حاضرم جانم را براى دخترم فدا كنم، حاكم به مسجد رفت و به جوان عابد گفت: براى دخترم دعا كنيد تا شفا پيدا كند. جوان شفاى دختر را از خدا خواست. چند روز بعد دختر خوب شد، حاكم به نخست وزير گفت: اين
______________________________
(1)- بقره (2): 45؛ «از صبر و نماز [براى حل مشكلات خود و پاك ماندن از آلودگى ها و رسيدن به رحمت حق ] كمك بخواهيد.»
دختر را به چه كسى شوهر بدهم، نخست وزير گفت: بهتر از اين انسانى كه نزديك به خدا است پيدا نمى شود. نزد جوان رفتند و به او گفتند كه حاكم شما را به خاطر دخترش طلبيده است، جوان گفت: دختر را به اينجا بياوريد. نخست وزير گفت:
آقا اين دفعه شفا در كار نيست، دختر خوب شده، مى خواهند او را به عقد تو در بياورند. جوان گفت: من تارك دنيا هستم، به هر حال جوان اين پيشنهاد را پذيرفت، بعد از تشريفات مراسم عروسى در شب زفاف جوان عابد با چشم گريان به دختر حاكم گفت: خدا نگه دار، عروس گفت: كجا مى رويد. جوان گفت: من با چند نماز دروغين به مراد خود رسيدم، مى خواهم سراغ نماز راستين بروم.
«انّ من أغبط أوليائى عبداً مؤمناً ذاحظّ من صلاة» معلوم مى شود نماز منبع همه بهره هاى دنيا و آخرت است. و خوش به حال شما كه اهل نماز و نجات هستيد.
خوشا آنان كه الله يارشان بى |
كه حمد و قل هوالله كارشان بى |
|
خوشا آنان كه دايم با تو باشند |
بهشت جاودان بازارشان بى |
|
خوشا آنان كه در اين صحنه خاك |
چو خورشيدى درخشيدند و رفتند |
|
خوشا آنان كه بذر آدميت |
در اين ويرانه پاشيدند و رفتند |
|
خوشا آنان كه در ميزان وجدان |
حساب خويش سنجيدند و رفتند |
|
خوشا آنان كه پا در وادى حق |
نهادند و نلغزيدند و رفتند |
|
خوشا آنان كه بار دوستى را |
كشيدند و نرنجيدند و رفتند «1» |
|
حضرت على عليه السلام به قدرى عاشق نماز بود كه خدا مرگ او را در نماز قرار داد.
وقتى ضربت شمشير به فرق ايشان اصابت كرد، در حال نماز بودند. از زمانى كه در رحم مادر بود، نماز با آب و گل او عجين بود، كه خدا محلّ ولادت او را قبله نماز قرار داد.
در نمازم خم ابروى تا ياد آمد |
حالتى رفت كه محراب به فرياد آمد «2» |
|
نماز را بايد با ادب و آرام بخوانيم، به حالت وصل به محبوب بخوانيم.
دوم: «وأحسن عبادة ربّه» انسان عاشق تمام برنامه هاى بندگى را نيكو به جا مى آورد.
كه گفت آن عندليبان را به گلزار |
نكو ذكر و نكو فكر و نكوكار «1» |
|
عبادت پنهان از خصايل عبد
خصلت ديگر مؤمن اين است كه در پنهان مرا عبادت مى كند:
«أحسن عبادة ربّه و عبد الله فى السريرة» «2» منظور از عبادت پنهان، اين است كه يك ساعت مانده به نماز صبح، از رختخواب بر مى خيزد و مى گويد: من به عشق تو نمى خوابم. خدايا! همه مانند مرده ها روى تشك افتاده اند، اما من مرده نيستم، خدايا! ما در نيمه شب صورت بر خاك مى گذاريم، خدايا! همه دست ها را به سوى كليدهاى گاوصندوق و دفترچه حساب ها بردند، اما ما دست گدايى به جانب تو دراز مى كنيم.
بعضى از خصوصيات مؤمن
«و كان الغامض فى الناس» بعضى از انسان ها مؤمن، در كشور و شهر مشهور نيستند، معمولى و گمنام به نظر مى آيند،
«فلم يشر اليه بالاصابع»
در جامعه انگشت نما نيستند، صندلى و ثروت ندارد، انگشتى به طرف او نشانه نمى رود،
«وكان رزقه كفافاً و صبر عليه»
______________________________
(1)- مهدى الهى قمشه اى.
(2)- الكافى: 2/ 141، باب الكفاف، حديث 6؛ «أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله قَالَ اللَّهُ عز و جل إِنَّ مِنْ أَغْبَطِ أَوْلِيَائِي عِنْدِي عَبْداً مُؤْمِناً ذَا حَظٍّ مِنْ صَلَاحٍ أَحْسَنَ عِبَادَةَ رَبِّهِ وَ عَبَدَ اللَّهَ فِي السَّرِيرَةِ وَ كَانَ غَامِضاً فِي النَّاسِ فَلَمْ يُشَرْ إِلَيْهِ بِالْأَصَابِعِ وَ كَانَ رِزْقُهُ كَفَافاً فَصَبَرَ عَلَيْهِ فَعَجَّلَتْ بِهِ الْمَنِيَّةُ فَقَلَّ تُرَاثُهُ وَ قَلَّتْ بَوَاكِيهِ.»
درآمد او يك درآمد حلال و به اندازه اى كه زندگى او را اداره كند مى باشد، اگر از فضل خود اضافه تر به او بدهم، اضافه را به خودم بر مى گرداند، مى گويد: آن را ذخيره آخرت من كن.
«وَ ما تُقَدِّمُوا لِأَنْفُسِكُمْ مِنْ خَيْرٍ تَجِدُوهُ عِنْدَ اللَّهِ» «1»
«فعجَّلَت به المنيّة» دوست دارد هر چه زودتر به مرگ عاشقانه برسد. ملك الموت مى گويد: حيف از او كه در اين قفس خاكى است. هر چه زودتر او را در آغوش بگيريم و در كنار انبيا، صديقين، شهداء و صالحين قرار دهيم، شأن او بالاتر از اين است كه در ميان اين همه جمعيت نامناسب زندگى كند، براى بردن او مرگ عجله دارد.
«فَقَلَّ تراثه»
«وقلّت بواكيه»
ارث كم، از او باقى مى ماند افراد كمى براى او گريه مى كنند، چون مشهور نيست و او را نمى شناسند. گوهرى پنهان، در ميان مردم مى باشد.
اين موارد، نقطه سعادت انسان ها مى باشد.
از سعادتمندترين انسان ها در اين عالم «أسعد السعداء» وجود مبارك اميرالمؤمنين عليه السلام مى باشد، اگر ايشان «أسعد السعداء» نبود به دست «أشقى الاشقياء» به شهادت نمى رسيد. درون اين انسان را ملاحظه كنيد، با آن علم، اخلاق و ايمان، كه در اوج حكومت، كه استان هاى كشور او ايران، مصر و عراق مى باشد، شب هاى جمعه با پيراهن وصله دار صورت روى خاك مى گذارد و «الهى و سيدى و ربى...» مى گويد.
والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته
______________________________
(1)- بقره (2): 110؛ «و آنچه از كار نيك براى خود پيش فرستيد آن را نزد خدا خواهيد يافت.»
منبع : پایگاه عرفان