انسان، يعنى موجودى بزرگ، شريف، لايق، مستعد، و بزرگوار؛ يعنى وجودى كه آفرينش تمامى قدرت ابداع خود را به كار گرفت تا او به وجود آيد؛ يعنى همان وجودى كه همت خود را به كار گرفت تا اين تمدّن و زندگى را براى اداره امور حيات به وجود آورد؛ يعنى موجودى كه جزءاى از اين پيكره بزرگ عالم خلقت هست.
تمام بينايان عالم كه مى گويند: اساس جهان بر عدل و عدالت مبتنى است، آيا مى توانند بگويند: زندگى و نظام خلقت با اين برنامه منظم در صورتى برپاست كه تكيه بر عدل داشته باشد، به جز نظام حيات انسان؟ آن ها نمى توانند بگويند، از كوچك ترين جزء عالم تا بزرگ ترين شى ء عالم، عدل را مى خواهد، ولى انسان عدل را نمى خواهد!
تعبير را گسترده تر كنيم: آن ها نمى توانند بگويند جهان هستى، حكومتِ مقررات عادلانه مى خواهد، ولى انسان چنين مقرّراتى را نمى خواهد! مى پرسيم مگر انسان موجودى بريده از اين عالم است؟ مگر انسان موجودى وابسته به اجزاى اين عالم نيست؟ مگر بدن انسان از زمان نطفه بودن تا هنگام مرگ، محكوم به مقررات عدل نيست؟ مگر دستگاه تنفّس به اندازه عادلانه هوا نمى گيرد؟ مگر بدن به اندازه عادلانه نور نمى گيرد؟ مگر بدن به اندازه عادلانه استعدادش رشد نمى كند؟ مگر بدن به اندازه استعداد عدالتش گلبول قرمز و گلبول سفيد نمى سازد؛ سلول درست نمى كند؛ به مبارزه با نابسامانى هاى كشور بدن و برقرارى حكومت عدل در آن برنمى خيزد؟ بله. تمام اين واقعيات مسلم است. اگر مزاج انسان از جاده عدالت منحرف شود، صاحبش مريض مى شود؛ اگر چشم از جاده عدالت منحرف شود، صاحبش به طرف كورى مى رود؛ اگر گوش از جاده عدالت منحرف شود، او به طرف كرى مى رود؛ حيات كه از جاده عدالت منحرف شود، به طرف مرگ مى رود. براى همين بايد گفت، بنيان بدن هماهنگ با بنيان عالم، متكى بر عدل است.
منبع : پایگاه عرفان