
آسايش بدنى در پرتو سپاس نعمتها
منابع مقاله:
کتاب : تفسير و شرح صحيفه سجاديه جلد چهارم
نوشته: حضرت آیت الله حسین انصاریان
شكر منعم، ريشه در فطرت و نهاد آدمى دارد. و پايه ديانت نيز بر اين حقيقت روشن و استوار است. كفران و روى گردانى از عبادات و بندگى حق تعالى به ويژه راحتطلبى، ريشه در ناسپاسى نعمت و انكار منعم حقيقى دارد. در واقعيّت نوعى پوشش بر حقيقت فطرى و حرمان از حق خداوند است.
خداوند در قرآن مجيد پس از شمردن نعمتهاى مادى براى مؤمنان به نعمتهاى معنوى اشاره مىفرمايد:
وَ قَالُواْ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِى أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ إِنَّ رَبَّنَا لَغَفُورٌ شَكُورٌ* الَّذِى أَحَلَّنَا دَارَ الْمُقَامَةِ مِن فَضْلِهِلَا يَمَسُّنَا فِيهَا نَصَبٌ وَ لَايَمَسُّنَا فِيهَا لُغُوبٌ» «1»
و مىگويند: همه ستايشها ويژه خداست كه اندوه را از ما برطرف كرد؛ بىترديد پروردگارمان بسيارآمرزنده و عطا كننده پاداش فراوان در برابر عمل اندك است.* همان كه از فضلش ما را در اين سراى جاودان جاى داد، كه در آن هيچ رنجى و هيچ سستى و افسردگى به ما نمىرسد.
نعمتهاى دنيوى و مواهب مادى آميخته با اضطراب و زوال است و ترس از نابودى مال و فرزند و مقام و شغل هميشه قلب انسان را تسخير مىكند مگر اين كه آسايش و لذت را در آخرت ببيند.
خداوند مىفرمايد: بهشتيان در بهشت مىگويند سپاس سزاوار خداوند است كه اندوه را از ما برطرف ساخت.
خداوند تعبير به حَزَن كرده است كه در اصل به معناى ناهموارى زمين است ولى از آنجا كه اندوه و نگرانى، روح انسان را ناهموار و خشن مىسازد، او را ناراحت مىكند.
اين حالت مخصوص دنياست كه آسايش مؤمن نسبى است. يعنى به اندازه عبادت و فعاليت و تشكر او نعمت به او مىرسد ولى راحتى و آرامش ندارد، زيرا آسايش حقيقى مؤمن در بهشت است پس بهشتيان وقتى از اندوه دنيا يا فشارهاى آخرت راحت مىشوند زبان به حمد و شكر الهى باز مىكنند كه از حالت ترس و وحشت و آزار و فشارهاى بيرونى و درونى رها شدهايم و به آرامگاه ابدى پيوستهايم به هر حال شكر چه به معناى گرامى داشتن زبانى يا قلبى باشد يا به معناى عرفى كه همه نعمتهاى الهى را در جاى خودش مصرف كند، ياد هدايا و لطفهاى پروردگار است كه بايد بدنهاى ما وظيفه حقشناسى را ادا كند.
ابوبصير به امام صادق عليه السلام عرض كرد: آيا شكر را حدّى هست كه چون بنده آن را به جاى آورد، شاكر محسوب شود؟ حضرت فرمود: آرى، عرض كردم: آن حد چيست؟ فرمود: خدا را بر هر نعمتى كه در زمينه خانواده و مال به او مىدهد شكر گويد و چنانچه در نعمتى كه به مال او مىدهد براى خدا حقى باشد آن را بپردازد. «2» به اين خاطر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و امير مؤمنان عليه السلام خشنودى خويش را چنين ابراز داشتهاند:
طُوبى لِمَنْ اسْلَمَ وَ كانَ عَيْشُهُ كَفافاً وَ قَولُهُ سَداداً. «3»
خوشا به حال كسى كه اسلام اختيار كند و زندگيش به قدر كفايت باشد و در گفتارش استوار باشد.
امام على عليه السلام مىفرمايد:
وَ مَنِ اقْتَصَرَ عَلى بُلْغَةِ الْكَفافِ فَقَدِ انْتَظَمَ الرَّاحَةَ، وَ تَبَوَّا خَفْضَ الدَّعَةِ. «4»
آن كه به مقدار كفافش اكتفا كند به آسودگى پيوسته و در خوشى جاى گرفته است.
در جاى ديگر مىفرمايد:
شگفتا از اين انسان با رسيدن به چيزى كه از دستش نمىرفت خوشحال مىشود و براى از دست دادن چيزى كه به آن نمىرسيد، اندوهگين مىشود؛ حال آن كه اگر مىانديشيد مىيافت كه كارش تدبير شده است و روزى او مقدر گشته و به آنچه ميسر اوست بسنده مىكرد و به آنچه برايش دشوار است نمىپرداخت. «5» در حديث معراج آمده است كه خداوند مىفرمايد:
هر كه براى خشنودى من عمل كند، سه خصلت با او همراه كنم: شكرى را به او بشناسانم كه با جهل آميخته نباشد، و ذكرى را كه با فراموشى نياميخته باشد، و محبتى را كه محبّت مخلوقات را بر محبت بر من ترجيح ندهد. «6» امام عارفان و اسوه سالكان راه حقيقت در وصف سالك راه خدا مىفرمايد:
قَدْ احْيى عَقْلَهُ وَ أَماتَ نَفْسَهُ حَتَّى دَقَّ جَليلُهُ وَ لَطُفَ غَليظُهُ وَ بَرَقَ لَهُ لامِعٌ كَثيرُ الْبَرْقِ فَابانَ لَهُ الطَّريقَ وَ سَلَكَ بِهِ السَّبيلَ وَ تَدافَعَتْهُ الأَبوابَ إلى بابِ السَّلامَةِ، وَ دارِالإِقامَةِ وَ ثَبَتَتْ رِجلاهُ بِطُمَأنِينَةِ بَدَنِهِ فى قَرارِ الأَمْنِ وَ الرَّاحَةِ، بِما اسْتَعْمَلَ قَلْبَهُ، وَ أَرْضى رَبَّهُ.
همانا عقل خو د را زنده كرد، و نفسش را ميراند، به طورى كه جسمش باريك، و دلش نرم شد، و نورى در نهايت فروزندگى برايش درخشيد، كه راه را براى او روشن كرد، و به آن نور راه را پيمود، ابواب سلوك او را به در سلامت و خانه اقامت راندند، و قدمهايش همراه آرامش تن در جايگاه امن و راحت استوار شد، چرا كه قلبش را به كار گرفت و پروردگارش را خشنود ساخت.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- فاطر (35): 34- 35.
(2)- بحار الأنوار: 68/ 29، باب 61، حديث 7؛ الكافى: 2/ 96، حديث 12.
(3)- بحار الأنوار: 69/ 67، باب 95، ذيل حديث 27؛ الكافى: 2/ 140، حديث 2.
(4)- نهج البلاغه: حكمت 371.
(5)- بحار الأنوار: 75/ 54، باب 16، حديث 99؛ تحف العقول: 215.
(6)- بحار الأنوار: 74/ 28، باب 2، حديث 6؛ ارشاد القلوب، ديلمى: 1/ 204.