فارسی
شنبه 03 آذر 1403 - السبت 20 جمادى الاول 1446
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
1
نفر 0

حكايت امام سجّاد عليه السلام با راهزن‏

 

در سفرى حضرت سجّاد عليه السلام به قصد حج در حال حركت بوده تا در بين راه به صحرايى بين مكه و مدينه رسيد. پس ناگهان مرد راهزنى به آن حضرت رسيد و گفت: پايين بيا؟! حضرت به او گفت: مقصودت چيست؟ او گفت: مى خواهم تو را بكشم و اموالت را بگيرم.

حضرت فرمود: من هر چه را دارم با تو قسمت كرده و بر تو حلال مى نمايم او گفت: نه.

حضرت فرمود: براى من، به قدرى كه مرا به مقصد برساند بگذار و بقيه آن مال تو باشد او گفت: نه و روى گردانيد.

حضرت فرمود: پروردگار تو كجاست؟ او گفت: در خواب است. در اين حال دو شير درّنده حاضر شدند و يك شير سر آن ملعون را و ديگرى پايش را گرفتند و كشيدند.

در اين لحظه امام فرمود: گمان كردى كه پروردگارت در خواب است.


منبع : پایگاه عرفان
1
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

شاید عمل‌های من هم مثل این پارچه پر از عیب باشد!
داستان جريح و مادر او
من از آن عمل توبه كردم
دامادی که شب عروسی غذایش را بخشید!
نپرداختن بدهی دیگران
حکایت خدمت به پدر و مادر
گردنبند با برکت حضرت زهرا(س)
عاطفه جانوران
ورود بر خداى كريم
عزّت نفس‏

بیشترین بازدید این مجموعه

ورود بر خداى كريم
در راه خدمت به خلق
خود را امتحان كنيم
حكايت گرگان و كرمان‏
گردنبند با برکت حضرت زهرا(س)
داستان شگفت انگيز سعد بن معاذ
حکایت خدمت به پدر و مادر
مواردى از تاريخ اسلام‏
نشنيدى مريم چه گفت؟
بلال حبشى‏

 
نظرات کاربر

مهدی
خیلی زیباست ولی اگر منابعش هم ذکر بشه زیباتر میشود
پاسخ
0     0
2 دى 1391 ساعت 07:01 صبح
پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^