لطفا منتظر باشید

حکایت حرص و حسد

 

در تفسير بعضى از آيات قرآن مجيد آمده:

زمانى كه نوح سوار كشتى شد و به دستور خداوند از هر نوع موجود زنده جفتى را در كشتى آورد، ناگهان چشمش به پيرمردى خورد كه او را نشناخت، فرمود: چه كسى تو را داخل كشتى كرد؟ پاسخ داد: خودم آمدم و آمدنم براى اين است كه به قلب يارانت دست‏اندازى كنم تا جايى كه قلبشان با من و بدن‏هايشان با تو باشد.

نوح فرياد زد: اى دشمن خدا! از كشتى بيرون شو، تو موجودى هستى كه خدايت از پيشگاه رحمت و مغفرتش طرد كرده است.

ابليس به نوح گفت:

پنج چيز مردم را به هلاكت مى‏نشاند، سه مرحله آن را برايت مى‏گويم و از دو قسمت‏ ديگرش كه ابزار مهم من براى به دام انداختن فرزندان آدم است چشم مى‏پوشم!!

خداوند به نوح فرمود:

احتياجى به بيان آن سه قسمت نيست، از او بخواه آن دو قسمت را برايت بگويد.

شيطان گفت: دو برنامه‏اى است كه مرا تكذيب نمى‏كنند و دو مسئله است كه به آن دو با من مخالفت نمى‏ورزند. اى نوح! حرص و حسد، مردم را هلاك كرد، به خاطر آتش حسد خرمن عبادتم سوخت و ملعون شده و از پيشگاه محبّت حق رانده شدم و با حرص بود كه درخت ممنوع بهشت را بر آدم مباح كردم و به وسيله حرص بود كه آدم را از بهشت محروم نموده و به حاجتم رسيدم!!

 

 

منبع :
نظرات کاربران (0)
ارسال دیدگاه