فارسی
دوشنبه 31 ارديبهشت 1403 - الاثنين 11 ذي القعدة 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 0

گفتار بزرگان در مورد نیروهای خدادادی انسان

 

منابع مقاله:

کتاب : تفسير و شرح صحيفه سجاديه جلد هفتم

نوشته: حضرت استاد حسین انصاریان

 

گفتارى از شيخ عزيز نسفى

شيخ عزيز نسفى در كتاب «مقصد اقصى» ما را به مسائلى توجه مى دهد:

«بدان كه تا به اين جا كه گفته شد آدمى با ديگر حيوانات شريك است، يعنى در اين سه روح:

روح نباتى و روح حيوانى و روح نفسانى، از جهت آن كه جمله آدميان و جمله حيوانات اين سه روح را دارند و آدميان چيزهاى ديگر دارند كه حيوانات آن ندارند.

اول نطق است و آدميان كه ممتاز مى شوند از ديگر حيوانات در اول به اين نفس ناطقه ممتاز مى شوند و اين نفس ناطقه را هم عقل گويند و اين عقل است كه از معرفت خداى بى بهره و بى نصيب است و اين عقل است كه پادشاه روى زمين است و اين عقل است كه بر روى زمين آبها روان كند و مزرعه ها ساز دهد و باغ و بستان پيدا كند و بر روى دريا كشتى ها روانه كند و رخت به مشرق و به مغرب برد و رخت مغرب به مشرق كشد و مانند اين بسيار مى كند.

و آن عقل كه رسول صلى الله عليه و آله فرموده است كه:

الْعَقْلُ نُورُ الْقَلْبِ يُفَرَّقُ بِهِ بَيْنَ الْحَقِّ وَ الْباطِلِ. «1»

عقل نورى است در باطن كه با كمك او بين حق و باطل تميز داده مى شود.

آن عقل ديگرى است، كار آن عقل عمارت جان و دل مى كند و عقل معاش عمارت آب و گل مى كند. و آدميان تا به روح انسانى نرسند به اين عقل كه حضرت رسول فرموده است، نرسند.

و روح انسانى را روح اضافى گويند، از جهت آن كه خداى تعالى روح انسانى را به خود اضافت كرد و فرمود:

فَاذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحى فَقَعُوا لَهُ سَاجِديِنَ» «2»

پس چون او را درست و نيكو گردانم و از روح خود در او بدمم، براى او سجده كنان بيفتيد.

و چند نوبت گفته شد كه روح اضافى اسامى بسيار دارد. عقل اول و قلم اعلى و روح اعظم و روح محمدى و مانند اين آمده است. اى درويش! تا از مرتبه بهايم و ازمرتبه سباع و از مرتبه شياطين و از مرتبه ملائكه درنگذرد، به مرتبه انسانى نرسد و چون به مرتبه انسانى رسد تا استعداد حاصل نكند به اين روح اضافى رسيدند، بعضى در بيست سالگى و بعضى در سى سالگى، وبعضى در چهل سالگى و بعضى در شصت سالگى رسيدند، سال را اعتبار نيست، به استعداد موقوف است، هرگاه كه استعداد حاصل كردند به اين روح زنده شدند.

اى درويش! اگر مى خواهى كه بدانى كه تودر كدام مرتبه اى؟ بدان كه اگر مى خورى و مى خسبى و شهوت مى كنى و كارى ديگر نمى كنى و چيزى ديگر نمى طلبى از بهايمى.

و اگر با وجود آن كه مى خورى و مى خسبى و شهوت مى كنى و غضب مى كنى و با مردم جنگ مى كنى و آزار مى كنى از سباعى.

و اگر با وجود آن كه مى خورى و مى خسبى و شهوت مى كنى و مكر و حيلت مى انديشى و با مردم به مكر و حيلت زندگانى مى كنى و دروغ مى گويى از شياطينى.

و اگر مى خورى و مى خسبى و شهوت مى كنى و آزار نمى رسانى، بلكه راحت مى رسانى و مكر و حيلت نمى كنى و دروغ نمى گويى بلكه با همه كس راست گفتار و راست كردارى از ملائكه اى.

و اگر مى خورى و مى خسبى و شهوت مى كنى و آزار نمى رسانى بلكه راحت مى رسانى و مكر و حيلت نمى كنى و دروغ نمى گويى، بلكه با همه كس راست گفتار و راست كردارى، ودر طلب علم و معرفتى تا خود را بشناسى و خداى را بدانى از آدميانى.

اكنون وقت آن است كه استعداد حاصل كنى و به روح اضافه زنده شوى و گفته شد استعداد آن است كه از اوصاف ذميمه و اخلاق ناپسنديده، تمام پاك شوى و به اوصاف حميده و اخلاق پسنديده، تمام آراسته گردى و چون از اوصاف ذميمه و اخلاق ناپسنديده تمام پاك شدى، طهارت ساختى و چون به اوصاف حميده و اخلاق پسنديده تمام آراسته گشتى، بندگى حق بجاى آوردى و چون بندگى بجاى آوردى به روح اضافى زنده شدى و باقى گشتى و آن عزيز از سر همين نظر فرموده است كه:

كمال آدمى نيست الّا در تَخَلَّقُوا بِاخْلاقِ اللّه» «3» و خلاص آدمى نيست الّا در تَخَلَّقُوا بِاخْلاقِ اللّهِ . و بقاى آدمى نيست الّا در تَخَلَّقُوا بِاخْلاقِ اللّهِ و چون به روح اضافى زنده شدى، باقى گشتى و زنده جاويد شدى و از اين جا گفته اند كه:

آدمى ابتدا دارد اما انتها ندارد و حضرت رسول صلى الله عليه و آله مى فرمايد: خَلَقَهُمْ لِلْابَدِ» «4». و چون به روح اضافى زنده شدى اگر در كار باشى و عمر خود ضايع نكنى زود باشد كه به نور خاص هم برسى كما فى قوله تعالى. يَهْدِى اللّهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشاءُ» «5» و چون به نور خاص رسيدى عروج را تمام كردى و هر كس به اين نور خاص نتواند رسيد الّا به پاكبازى، جانبازى، مجردى، تمام اخلاقى. حضرت رسول اكرم مى فرمايد كه:

من به اين نور خاص رسيدم و به اين نور خاص زنده ام و اين نور خاص: ذات خداى تعالى و تقدس است و از اين جا مى فرمايد كه:

مَنْ رَآنى فَقَدْ رَأَى الْحَقَّ. «6»

هر كس مرا ببيند و درك كند مسلّماً خدا را درك كرده است.

ديگر فرموده كه: هر كه با من بيعت كرد با خداى بيعت كرد و اين از آن است كه به اين نور خاص رسيده بود و عروج را تمام كرده بود.» «7»

با دست نيستى كن خرق حجاب هستى

 

تا بر تو كشف گردد سرّ خدا پرستى

     

از كعبه حقيقت هرگز نشان نيايد

 

آن را كه سدّ راهست كوه بلند هستى

در سخت و سست دنيا غافل مباش از حق

 

زيرا كه كار عالم درسختى است و سستى

شكسته باش اى دل كز روى حكمت آمد

 

انجام هر شكستن آغاز هر درستى

پيمان بندگى را بستى نخست اى دل

 

ليكن چه سود كآخر عهد ازل شكستى

در بحر عشق وحدت خود را فنا نكردى

 

ماندى بدام كثرت پنداشتى كه رستى

     

(فؤاد كرمانى)

در هر صورت غفلت از خود، نسيان نفس و بى توجّهى به اهداف عاليه حق از خلقت انسان و روى گرداندن از حقيقت و غرق شدن در لذّات و شهوات حيوانى، موجب خسران عظيم و عامل بر باد رفتن سرمايه هاى معنوى و باعث تعطيل عقل و خاموشى فطرت و مرگ وجدان و جدائى از آثار نبوت و قرآن و امامت است.

 

گفتارى از كشف الحقايق

صاحب كشف الحقايق مى نويسد:

«بدان كه اهل شريعت و اهل حكمت مى گويند كه حيات دنيا چند روز بيش نيست، و حيات آخرت را هر گز انقطاع نيست، پس هر كه حقيقت دنيا را شناخت و غرض و مقصود حيات را دانست و اجتماع نور را با ظلمت، يعنى اجتماع روح كه نور محض است با قالب جسم كه ظلمت محض است معلوم كرد و دانست كه فايده وى چيست و حيات دنيا را به همان كار كه غرض و مقصود است صرف كرد و حيات دنيا را فداى حيات آخرت گردانيد و در اين حيات دنياهمه رنج و مجاهده اختيار كرد، به اميد آن كه در حيات آخرت همه آسايش و مشاهده باشد، يعنى تمام حيات دنيا را به كسب عمل صالح و به طلب علم نافع كه تخم حيات طيبه و سبب لذّات دائمه است مصروف گردانيد درحيات آخرت در آسايش و راحت افتاد.

و هر كه حيات دنيا را نشناخت و ندانست كه غرض و مقصود از حيات دنيا چيست و درحيات دنيا همه راحت و آسايش اختيار كرد، يعنى تمام حيات دنيا را به طلب لذات و شهوات بدنى كه تخم عذاب و عقوبت است مصروف گردانيد در حيات آخرت به عذاب وعقوبت گرفتار باشد، اين است معنى:

الدُّنْيا مَزْرِعَةُ الْآخِرَةِ. «8»

دنيا محل كشت براى آخرت است.

و اين است معنى:

مَنْ كانَ يُرِيدُ حَرْثَ الْآخِرَةِ نَزِدْ لَهُ فِى حَرْثِهِ وَ مَنْ كانَ يُرِيدُ حَرْثَ الدُّنْيا نُؤْتِهِ مِنْها وَ مالَهُ فِى الْآخِرَةِ مِنْ نصيبٍ» «9»

كسى كه زراعت آخرت را بخواهد، بر زراعتش مى افزاييم و كسى كه زراعت دنيا را بخواهد، اندكى از آن را به او مى دهيم، ولى او را در آخرت هيچ بهره و نصيبى نيست.

و اين است معنى:

مَنْ كانَ يُرِيدُ الْعاجِلَةَ عَجَّلْنا لَهُ فيها ما نَشاءُ لِمَنْ نُرِيدُ ثُمَّ جَعَلْنا لَهُ جهنّم يَصْليها مَذْمُوماً مَدْحُوراً* وَ مَنْ ارادَ الْآخِرَةَ وَ سَعى لَها سَعْيَها وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَاولئِكَ كانَ سَعْيُهُمْ مَشْكُوراً» «10»

هر كس [همواره ] دنياى زودگذر را بخواهد [چنين نيست كه هر چه بخواهد بيابد بلكه ] هر چه را ما براى هر كه بخواهيم، به سرعت در همين دنيا به او عطا مى كنيم، آنگاه دوزخ را در حالى كه نكوهيده و رانده شده از رحمت خدا وارد آن مى شود، براى او قرار مى دهيم.* و كسانى كه آخرت را در حالى كه مؤمن هستند بخواهند و با تلاشى كامل [و خالصانه ] براى [به دست آوردن ] آن تلاش كنند، پس تلاششان به نيكى مقبول افتد [و به آن پاداششان دهند.]

اى درويش! در اين حيات دنيا به تكثير اموال و اولاد و به طلب لذات و شهوات بدنى مشغول بودن كار عاقل نباشد كه حيات دنيا و كثرت اموال و اولاد و اسباب و لذات و شهوات بدنى همچون گل و رياحين است كه در بهاران در بيابان پيدا شود و مردم از طراوت و جوانى آن در عجب مانند، ناگاه در مدت اندك باد خزان بر مى آيد و جمله را زرد مى كند و جمله خشك مى شوند و از هم فرو مى ريزند چنانكه گويى هرگز نبوده اند.

پس هر كه در اين حيات دنيا به تكثير اموال و اولاد از جهت مفاخرت و بزرگى و به طلب لذات و شهوات بدنى از جهت خوش آمدن نفس مشغول است چند روز بعد معدود بيش نخواهد بود و در حيات آخرت كه آن را انقطاع نيست به عذاب و شدايد گرفتار خواهد شد. و هر كه در حيات دنيا، برابر با دستور حق، ترك لذّات و شهوات بدنى كرد و به مال و جاه فريفته نشد و امتثال اوامر و اجتناب نواهى كرد و كسب عمل صالح و به طلب علم نافع مشغول گشت، در حيات آخرت كه آن را انقطاع نيست به مغفرت و رضوان خداوند خواهد رسيد. اين است معنى:

اعْلَمُوا انَّمَا الْحَياةُ الدُّنْيا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زينَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَ تَكاثُرٌ فِى اْلَامْوالِ وَ الْاوْلادِ كَمَثَلِ غَيْثٍ اعْجَبَ الْكُفّارَ نَباتُهُ ثُمَّ يَهيجُ فَتَراهُ مُصْفَرّاً ثُمَّ يَكُونُ حُطاماً وَ فِى الْآخِرَةِ عَذابٌ شَديدٌ وَ مَغْفِرَةٌ مِنَ اللّهِ وَ رِضْوانٌ وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا الّا مَتاعُ الْغُرُورِ» «11»» «21»

بدانيد كه زندگى دنيا [يى كه دارنده اش از ايمان و عمل تهى است،] فقط بازى و سرگرمى و آرايش و فخرفروشيتان به يكديگر، و افزون خواهى در اموال و اولاد است، [چنين دنيايى ] مانند بارانى است كه محصول [سبز و خوش منظره اش ] كشاورزان را به شگفتى آورد، سپس پژمرده شود و آن را زرد بينى، سپس ريز ريز و خاشاك شود!! [كه براى دنياپرستان بى ايمان ] در آخرت عذاب سختى است و [براى مؤمنان كه دنياى خود را در راه اطاعت حق و خدمت به خلق به كار گرفتند] از سوى خدا آمرزش و خشنودى است، و زندگى دنيا جز كالاى فريبنده نيست.

 

گفتارى از ميرهاشم كرمانى

ابو عبداللَّه مير هاشم كرمانى در مثنوى مظهر الآثار مى گويد:

چند شوى صورت اين لوح خاك

 

صورت خود ساز از اين لوح پاك

     

تا به كى از پستى اين نفس شوخ

 

محو گل و آب شوى چون كلوخ

ترك هوا گير و زپستى درآى

 

يك قدم از پايه هستى برآى

تكيه بر اين عالم فانى مكن

 

باش سبك روح و گرانى مكن

تا بتوان جام فنا نوش كن

 

رو همه ذرات فراموش كن

چيست فنا شيوه جان باختن

 

شمع صفت سوختن و ساختن

مرد بلا عافيت انديش نيست

 

در طلب عاقبت خويش نيست

هر كه در اين سلسله فانى نشد

 

كاشف اسرار نهانى نشد

مشرب توحيد فنا در فناست

 

نفى فنا عين ظهور بقاست

چيست فنا از همه يكسو شدن

 

يك جهت و يكدل و يك رو شدن

هر الف اشهد ان لا اله

 

هست به توحيد احد يك گواه

شين كه در او شهد سعادت بود

 

در خور انگشت شهادت بود

ها كه بود دايره ماه و مهر

 

هست هم از روزن قصر سپهر

دال كه راكع شده بهر سجود

 

خم شده گويا به سلام شهود

نون كه بود خورده تدريس كن

 

كشف بر او ختم سواد كهن

     

لاكه به نفى عرض ما سواست

 

حجت اثبات وجود خداست

لام كه سر زد زمحيط جلال

 

آمده قلاب دل اهل حال

ها كه بود خاتمه لا اله

 

خط زده بر دايره ما سواه

باقى حق باقى مطلق بود

 

مست مى جام هوالحق بود

گر نبود ذكر تو جز فكر دوست

 

لازم فكر تو بود ذكر دوست

ذاكر و مذكور زهم دور نيست

 

كيست كه مستغرق مذكور نيست

وادى عزلت كه حريم صفاست

 

مقصد مردان بساط خداست

     

(ميرهاشم كرمانى)

 

هدف از كتاب و نبوّت و امامت

 

اين همه حكمت، عرفان، فقه، دليل و برهان و حجت، نعمت مادى و معنوى، عنايت و رحمت و لطف و مرحمت و رأفت و كرامت از جانب حق به انسان، عقل و فطرت و وجدان، اراده و اختيار، بعثت صد و بيست و چهار هزار پيامبر، امامت امامان اثنى عشر، فقاهت فقيهان، سفره گسترده زمين، پهنه هفت طاق آسمان، ماه و خورشيد، شب و روز، دريا و صحرا، حيوانات وحشى و رام، خوان بى دريغ حضرت رحمان و ميليارد ميليارد نعمت ظاهرى و باطنى كه انسان را همچون حلقه انگشترى درآغوش گرفته، براى اين است كه:

اول: انسان به جايگاه و موقف و مكانت خود در اين ميدان آفرينش واقف شود،

و دوّم: اين وقوف و معرفت را كه در حد اعلى مى توان از طريق راهنمايان راه حق و غور در قرآن و گفتار ائمه هدايت به دست آورد صرف تحقق ايمان و عمل صالح و اخلاق حسنه نمايد و از خود منبع سودى براى خويش و براى ديگران به وجود آورد و خير و سعادت دنيا و آخرت خود و ديگران را به توفيق حق تأمين نمايد كه حركت و سلوك در غير اين مسير، حركت به سوى تاريكى و بيعت باشيطان است و محصولى جز ذنب عظيم و گناه بزرگ و آلودگى به سيئات، و به تعبير حضرت زين العابدين عليه السلام مذنب شدن ندارد.

و چه اندازه بى شرمى و وقاحت، و ننگ و بى حيايى است كه انسان مدّت مديدى از حضرت حق عمر بگيرد و با تمام وجود بر سر سفره عقل و فطرت و وجدان و انواع نعمت هاى مادى بنشيند و هاديان عاشقى چون انبيا و ائمه عليهم السلام و كتابى چون قرآن مجيد در كنارش باشد، ولى روى از همه اينها برتابد و مراد شيطان و هواى نفس گردد و به جاى ايمان، تكذيب حقايق و به جاى عمل صالح، عمل شر و به جاى اخلاق حسنه، اخلاق رذيله و در عوض سعادت، شقاوت و در برابر آخرت، دنيا و به جاى خدا، شيطان و به جاى انبيا و ائمه عليهم السلام دوستان گمراه و گمراه كننده و به جاى بهشت، دوزخ و به جاى رضاى حق، سخط رحمان و به جاى نور، ظلمت را انتخاب كند و از اين بدتر به اين انتخاب غلط و شيطانى خود خوشحال باشد، و تصور كند كه راهى را كه برگزيده راهى نيكو و صراطى زيباست.

 

خسران جهل مركب

قرآن درباره فريب خوردگان بدبخت، و اين بيچارگان تهيدست كه تصوّر كرده اند ثروت و خوشى عبارت از مال دنيا، و غلتيدن در بستر شهوات است مى فرمايد:

قُلْ هَلْ نُنَبّئُكُم بِالْأَخْسَرِينَ أَعْملًا* الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِى الْحَيَوةِ الدُّنْيَا وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعًا* أُوْلئِكَ الَّذِينَ كَفَرُواْ بَايتِ رَبّهِمْ وَ لِقَاءِهِ فَحَبِطَتْ أَعْملُهُمْ فَلَا نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيمَةِ وَزْنًا* ذَ لِكَ جَزَآؤُهُمْ جهنّم بِمَا كَفَرُواْ وَ اتَّخَذُواْ ءَايتِى وَ رُسُلِى هُزُوًا» «13»

بگو: آيا شما را از زيانكارترين مردم از جهت عمل آگاه كنم؟* [آنان ] كسانى هستند كه كوششان در زندگى دنيا به هدر رفته [و گم شده است ] در حالى كه خود مى پندارند، خوب عمل مى كنند.* آنان كسانى هستند كه آيات پروردگارشان و ديدار [قيامت و محاسبه اعمال ] را به وسيله او منكر شدند، در نتيجه اعمالشان تباه و بى اثر شده است، پس روز قيامت ميزانى براى [محاسبه اعمال ] آنان برپا نمى كنيم.* اين است [وضع و حال زيانكاران ] به سبب آن كه كفر ورزيدند و آيات من و پيامبرانم را به مسخره گرفتند.

براى تحريك حسّ كنجكاوى شنوندگان در چنين مسئله مهمى آن را در شكل يك سؤال مطرح مى كند و خداوند به پيامبر دستور مى دهد:

بگو آيا به شما خبر دهم زيانكارترين مردم كيست؟!

بلافاصله خود پاسخ مى گويد تا شنونده مدت زيادى در سرگردانى نماند؛

زيانكارترين مردم كسانى هستند كه كوشش هايشان در زندگى دنيا گم و نابوده شده، با اين حال گمان مى كنند كار نيك انجام مى دهند.

«مسلّماً مفهوم خسران تنها اين نيست كه انسان منافعى را از دست بدهد، بلكه خسران واقعى آن است كه اصل سرمايه را نيز از كف دهد، چه سرمايه اى بالاتر از عقل و هوش و نيروهاى خداداد و عمر و جوانى و سلامت است، همين ها كه محصولش اعمال انسان است و عمل ما تبلورى از نيروها و قدرت هاى ما است.

هنگامى كه اين نيروها تبديل به اعمال ويرانگر يا بيهوده اى شود، گويى همه نابود شده اند، درست مانند اين است كه انسان سرمايه عظيمى همراه خود به بازار ببرد، اما در وسط راه آن را گم كند و دست خالى برگردد.

البته در صورتى كه انسان بداند سرمايه خويش را از دست داده گرچه خسران كرده، اما خسران خطرناكى نيست، چرا كه اين زيان درس هائى براى آينده به او مى آموزد كه گاهى اين درس ها برابر آن سرمايه يا بيشتر از آن است، و به اين ترتيب در واقع چيزى را از دست نداده است.

اما زيان واقعى و خسران بالاتر آن جاست كه انسان سرمايه هاى مادى و معنوى خويش را در يك مسير غلط و انحرافى از دست دهد، و گمان كند كار خوبى كرده است، نه از اين كوشش ها نتيجه اى برده، نه از زيانش درسى آموخته، و نه از تكرار اين كار در امان است.

جالب اين كه در اين جا تعبير «اخسرين اعمالا» شده در حالى كه بايد «اخسرين عملا» باشد، اين تعبير ممكن است اشاره به اين باشد كه آنها فقط در يك بازار عمل گرفتار خسران و زيان نشده اند، بلكه جهل مركّب اين بيچارگان سبب خسران در همه برنامه هاى زندگى و تمام اعمال و كارهايشان شده است.

و به تعبير ديگر گاه انسان در يك رشته تجارت زيان مى كند، و در يك رشته ديگر سود، و در پايان سال آنها را روى هم محاسبه كرده مى بيند چندان زيانى نكرده است، ولى بدبختى آن است كه انسان در تمام رشته هائى كه سرمايه گذارى كرده زيان كند.

و تعبير به «گم شدن» گويا اشاره به اين حقيقت است كه اعمال انسان به هر صورت در عالم نابود نمى شود، همان گونه كه ماده و انرژى هاى جهان هر چند هميشه تغيير شكل مى دهند، اما به هر حال از بين نمى رود ولى گاه گم مى شوند، چون آثار آنها به چشم نمى خورد و هيچ گونه از آن استفاده نمى گردد، همانند سرمايه هاى گم شده اى كه از دسترس ما خارج و بدون استفاده است.

آيات بعد به معرفى صفات و معتقدات اين گروه زيان كار مى پردازد و چند صفت كه ريشه تمام بدبختى هاى آنهااست بيان مى دارد.

نخست مى فرمايد: آنها كسانى هستند كه به آيات پروردگارشان كافر شدند. آياتى كه چشم و گوش را بينا و شنوا مى كند، آياتى كه پرده هاى غرور را در هم مى درد و چهره واقعيّت را در برابر انسان مجسم مى سازد و بالاخره آياتى كه نور است و روشنائى و آدمى را از ظلمت اوهام و پندارها بيرون آورده به سرزمين حقايق رهنمون مى گردد.

ديگر اين كه آنها بعد از فراموش كردن خدا به «معاد» و لقاء اللّه كافر گشتند. آرى، تا ايمان به معاد در كنار ايمان به مبدأ قرار نگيرد و انسان احساس نكند كه قدرتى مراقب اعمال او است و همه را براى يك دادگاه بزرگ و دقيق و سختگير حفظ و نگهدارى مى كند، روى اعمال خود حساب صحيحى نخواهد كرد و اصلاح نخواهد شد.

سپس اضافه مى كند: به خاطر همين كفر به مبدأ و معاد اعمالشان حبط و نابود شده است، درست همانند خاكسترى در برابر يك طوفان عظيم است.

و چون آنها عملى كه قابل سنجش و ارزش باشد ندارند، لذا روز قيامت وزن و ميزانى براى آنها برپا نخواهيم كرد.

چرا كه توزين و سنجش مربوط به جايى است كه چيزى در بساط باشد، آنها كه چيزى در بساط ندارند چگونه توزين و سنجشى داشته باشند.

سپس ضمن بيان كيفر آنها سوّمين عامل انحراف وبدبختى و زيانشان را بيان كرده مى گويد: كيفر آنها جهنّم است به خاطر آن كه كافر شدند و آيات من و پيامبرانم را به باد استهزا و سخريه گرفتند.

و به اين ترتيب آنها سه اصل اساسى «مبدأ، معاد و رسالت انبيا» را انكار كرده و يا بالاتر از انكار، آن را به باد مسخره گرفتند.» «14» با توجه به يادآورى قسمتى بسيار اندك از احسان حضرت حق و اشاره به رحمت او و اين كه جدّاً بايد از عاقبت گناه ترسيد. سه جمله اول دعا تا اندازه اى روشن شده باشد آنجا كه امام عليه السلام عرضه مى دارد:

خداوندا، اى آن كه گناهان و از راه ماندگان و معصيت كاران به وسيله رحمتش فريادرس مى طلبند.

وقتى انسان به توفيق او بيدار شود و به اين معنا برسد كه اين همه نعمت حق، محض عبادت و زندگى با صلاح و سداد و ادب و تربيت و رشد و كمال است، واين همه گناهى كه از او صادر شده، خيانت به هدف پاك حضرت محبوب بوده و او وجود مباركى است كه توبه گناهكار و آشتى معصيت كار را با تجلى دادن رحمت و مغفرت و عفوش مى پذيرد، با يارى جستن از رحمت بى نهايت در بى نهايتش او را به فريادرسى خود مى خواند و حضرت او هم خواسته گنهكار تائب را اجابت مى كند، به نحوى كه در پرونده معصيت كار اثرى از معصيت نماند و از آتش روز قيامت هم مصونيت يابد.

خدايا! اى آن كه بيچارگان به ياد احسان و خوشرفتاريش به او پناه مى برند. كدام احسان بالاتر از اين كه مشتى خاك مرده را تبديل به موجودى زنده، همراه با عقل و شعور و فطرت و وجدان كرد و براى رسيدنش به مقام قرب و وصال و لقا و رضا، انبيا و امامان و كتب آسمانى را بدرقه راهش نمود.

انسان وقتى متذكّر احسان هاى مادى و معنوى حضرت او مى شود، دريغش مى آيد كه به شكر اين همه احسان برنخيزد و كدام شكرى بالاتر از اين كه تمام گناهان را ترك كند و به حقايق و واقعيت ها روى آورد و گذشته آلوده خود را با توبه حقيقى جبران كند.

و اى خداوندى كه خطاكاران از ترس او به شدت گريه سر مى دهند. راستى، چرا گناهكار از آن همه گناه خود كه تيشه به ريشه اش بوده و سبب انهدام شخصيتش با معاصى فراهم آمده و از اين طريق به خود و ديگران ضربه كارى زده و حضرت حق را به غضب آورده و آتشى سنگين و عذابى اليم به خاطر آن همه جنايت براى خود فراهم آورده، نترسد و غرق در وحشت نباشد؟

يارب از رحمت رها از قيد زحمت كن مرا

 

فارغ از بيم و اميد و رنج و راحت كن مرا

آنچه مى پويم مجاز است آنچه مى جويم مجاز

 

روى دل زين گمرهى سوى حقيقت كن مرا

در دل تاريكم افكن از تجلّى پرتوى

 

همچو آيينه سراپا غرق حيرت كن مرا

زين نحوست بار عمر عاريت در زحمتم

 

مگر راحت بخشش و از اهل سعادت كن مرا

گرچه باشد نامه من چون دل كافر سياه

 

همچو مؤمن روسفيد اندر قيامت كن مرا

     

گر بسوزانى بجان و دل سزاوارم و ليك

 

من گنه گر مى كنم بارى تو رحمت كن مرا

تا مگر زين مرتبت بر آسمان سايد سرم

 

آستان بوس درِ شاه ولايت كن مرا

رستگارى خواهى ار گلچين بگو از روى صدق

 

گمرهم يا رب به سوى خود هدايت كن مرا

     

 

پی نوشت ها:

 

______________________________

(1)- ارشاد القلوب، ديلمى: 1/ 198؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد: 20/ 40.

(2)- حجر (15): 29.

(3)- انسان را خلق كرد براى هميشه بدان معنا كه دنيا آخرين منزل او نيست.

(4) به اخلاق الهى آراسته شويد

(5)- نور (24): 35.

(6)- بحار الأنوار: 58/ 235، باب 45؛ كنز العمال: 15/ 382، حديث 41475.

(7)- مقصد اقصى: 263.

(8)- عوالى اللآلى: 1/ 267، حديث 66؛ مجموعة ورّام: 1/ 183.

(9)- شورى (42): 20.

(01)- اسراء (17): 18- 19.

(11)- حديد (57): 20.

 

(21)- كشف الحقايق: 212. (13)- كهف (18): 103- 106.

(41)- تفسير نمونه: 12/ 559- 562، ذيل آيه 103- 104 سوره كهف.

 

 


منبع : پایگاه عرفان
0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

لاله عباسي از بيژن ارژن
واژه‌ی کلام در قرآن
اسرار زیارت امام رضا (ع)
مرقد امام حسین علیه السلام
بيست سال خون دل خوردن
یزید بن معاویه
ماجرای پیوستن «زهیر» به کاروان امام حسین(علیه ...
قال الإمام زین العابدین (علیه السلام) :
پرتوى از سیره و سیماى امام زین العابدین(علیه ...
روشنگری و رسوا گری یاران امام حسین ( علیه السلام )

بیشترین بازدید این مجموعه

راه‎های شناخت انبیاء
مبانی و آثار تربیتی نماز
جايگاه تفكر و تعقل در دين
فضیلت و پاداش زیارت امام رضا علیه السلام
گزارشی از سیره نبوی
اسرار زیارت امام رضا (ع)
واژه‌ی کلام در قرآن
سفارش های امام علی علیه السلام به کمیل بن زیاد
روزشمار واقعه‌ كربلا در یک نگاه
متن دعای معراج + ترجمه

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^