ديگر سحر دنيا آن است كه ظاهر خويش را آراسته دارد و هر چه بلا و محنت است پوشيده دارد، تا جاهل به ظاهر وى نگردد و غرّه شود و مثل وى چون پيرزنى است زشت كه روى دربندد و جامه هاى ديبا و پيرايه بسيار بر خود كند، هر كه از دور وى را ببيند فتنه شود و چون چادر از وى باز كند، پشيمان شود و فضايح وى مى بيند.
در خبر است:
دنيا را روز قيامت بياورند بر صورت عجوزه اى زشت، سبز چشم و دندان هاى وى بيرون آمده و چون خلق در وى نگرند، گويند: نعوذ باللّه اين چيست بدين فضيحت و زشتى؟ گويند: اين آن دنياست كه به سبب اين، حسد و دشمنى ورزيدند با يك ديگر و خون ها ريختند و رحم ببريدند و به وى غرّه شدند، آن گاه وى را به دوزخ اندازند، گويد: خدايا! كجايند دوستان؟ بفرمايد تا ايشان را نيز ببرند و به دوزخ اندازند !
حال دنيا را بپرسيدم من از فرزانه اى |
گفت يا خوابى است يا وهمى است يا افسانه اى |
|
گفتمش احوال عمر اى دل بگو با ما كه چيست؟ |
گفت يا برقى است يا شمعى است يا پروانه اى |
|
گفتمش اين پنج روز نحس چون بايد گذشت؟ |
گفت با خلقى و يا دلقى و يا ويرانه اى |
|
گفتمش اينان كه مى بينند چون دل بسته اند؟ |
گفت يا كورند يا مستند يا ديوانه اى |
منبع : پایگاه عرفان